نداشتن امنیت شغلی؛ حق انتخاب را از مهاجران می‌گیرد

مجیب ارژنگ
نداشتن امنیت شغلی؛ حق انتخاب را از مهاجران می‌گیرد

ترس دوباره برگشتن به کشور اول؛ به عنوان عامل بازدارنده همیشه خودش را در وجود هر مهاجری آشکار می‌کند.  این ترس حتا در محیط کاری هم ذهن مهاجر را رها نمی‌کند.

وقتی به محل کاری‌ای در گوشه‌های مختلف شهر سر می‌زنید، در نگاه کوتاه و گذرا، به راحتی می‌توانید بفهمید که کدام این کارگرها شهروندان اصلی این کشور استند و کدام‌ها مهاجران، که در این میان؛ مهاجر افغانستانی زود‌تر از همه خودش را به آدمی نشان می‌دهد؛ چون در بسیاری موردها، این مهاجران افغانستانی اند که از امتیازات کمتری در مقایسه با مهاجران کشورهای دیگر برخور‌دارند؛ این تفاوت نیز روی روان مهاجران افغانستانی تأثیر منفی خود را جا می‌گذارد و باعث می‌شود که مهاجران افغانستانی هیچ‌گاه نتوانند خودشان را جزو جامعه‌ای بدانند که در آن زندگی می‌کنند. مهاجر افغانستانی، همان انگشت ششم است که نه تنها کشور میزبان از داشتنش خوش‌حال نیست، بلکه خود این انگشت ششم هم به این باورمندی رسیده ‌است که بودنش زیادی است.

ترس مداوم در همه حالت‌ها و زمان‌های زندگی اثر خود را بیرون می‌دهد، که محیط کاری هم جزو آن است. رفتن به محیط کار به سر وقت، و حتا در روزهایی که بیمار استند و آماد‌گی جسمی و ذهنی لازم را برای کار کردن ندارند؛ اما برای این که کار را از دست ندهند، ناچار می‌شوند به کار بروند؛ نشان‌دهنده‌ی همین ترس است. شخص خودم بارها به دلیل همین ترس در روزهای شدید بیماری‌ام سر کارم رفته ‌ام؛ حتا روزهایی پیش آمده که در دمای بالای ۶۰ درجه‌ی سانتی‌گراد با فشار پایین و اسهال شدید کار کردم.

نداشتن امنیت شغلی، گریبان‌گیر هر مهاجر افغانستانی است. بنا به تجربه‌ی زندگی‌ام در ترکیه به راحتی می‌توانم بگویم که بیشتر مهاجران افغانستانی در آن‌جا با ترس از دست‌دادن کار فعلی ‌شان روز و شب شان را می‌گذرانند.

نداشتن امنیت شغلی، باعث می‌شود مهاجران خود امنیت شغلی را در فضای توهمی ذهن ‌شان به وجود بیاورند؛ با هرگونه کاری و هر امری از سوی کارفرما تطابق پیدا کنند و برای یافتن امنیت شغلی ‌شان  ناچار استند مثل ماشین عمل کنند تا دلی از صاحب کار به دست آورده باشند. برای دست یافتن به داده‌های دقیق و تحلیل درست در رابطه به ترس نداشتن امنیت شغلی ناچاریم دلیل‌های چندگانه‌ای را برای منشای این ترس شناسایی کنیم.

شخص مهاجر وقتی از کاری که می‌کند و از محیط کاری‌اش بیزار می‌شود، نمی‌تواند به میل خودش کار را ترک کند؛ هر گاه بخواهد چنین تصمیمی بگیرد؛ عوامل بازدارنده‌ی زیادی به سراغش می‌آید؛ نخست به کرایه‌ی خانه‌اش فکر می‌کند؛ دوم به خرج و خوراک خودش؛ و در مرحله‌ی سوم به پولی که ناچار ‌است برای خانواده‌اش در افغانستان بفرستد؛ و عامل مهم دیگر، برخورد چندگانه‌ی شهروندان کشور اصلی در مرحله‌ی گزینش کارگرها است. کارفرمایان در گزینش ‌شان همواره شهروندان اصلی کشور میزبان را به مهاجران ترجیح می‌دهند. از سویی هم نداشتن امنیت شغلی باعث می‌شود شخص مهاجر به این فکر کند که آیا پس از ترک‌کردن این کار، می‌تواند برای خودش در کوتاه‌ترین زمان کار دیگری دست و پا کند.

این‌ها همه در پهلوی سایر عوامل بازدارنده‌، مانع ترک محیط کاری‌ای می‌شود که از کارکردن در آن خوشنود نیستیم و برای دوام کار خود ناچاریم به همه خواست‌ها و دستورهای صاحب کار تطابق پیدا کنیم. بی آن که آهی از سر شکایت بکشیم. در روز‌های نخست زندگی‌ام در ترکیه، به دلیل این که زبان را بلد نبودم، ناچار شدم به کارکردن در گل‌خانه‌ای شروع کنم. آن جا بیشتر روزها را ناچار بودم در دمای بالای ۶۰ درجه‌ی سانتی‌گراد کار کنم. با این که از برخورد صاحب‌کارم خسته و ناراضی بودم؛ اما نمی‌توانستم آهی از سر گلایه بکشم. در زمان بودنم در آن گل‌خانه، بیشتر از ده بار تصمیم گرفتم کارم را ترک کنم؛ اما هیچ‌گاهی نتوانستم. همین که به ترک کارم فکر می‌کردم در لحظه و به گونه‌ی خودکار ترس بیکاری در من زنده می‌شد؛ روزهای آِینده‌ام که بیکار خواهم بود؛ مثل آیینه‌ای در برابرم می‌ایستادند.

در آِیینه می‌دیدم که روز‌های آِینده صاحب‌خانه‌ام  به دلیل عدم پرداخت کرایه مرا از خانه بیرون کرده است. روزها را در مرکز و اطراف شهر برای یافتن کار پرسه می‌زنم و شب‌ها را با ترس گرفتارشدن از سوی پولیس در پارک‌های عمومی زیر درختی به صبح می‌رسانم.