روز بد برادر ندارد (قسمت نهم)

صبح کابل
روز بد برادر ندارد (قسمت نهم)

نویسنده: بودا

آفتاب غروب کرده است. در دامنه‌ی کوهی، گروه جدیدی از قاچاقبران که بلوچ‌های ایرانی استند مسافران را جمع کرده اند و یکی یکی با خواندن نام و نام قاچاقبر شان آنان را از هم جدا می‌کنند و می‌شمارند. شمارش مسافران، آن‌قدر طول کشیده است که دیگر شب شاخک‌هایش را بر کوه و دشت پهن کرده است. در دور دست، چراغ‌های بزرگ‌راهی دیده می‌شود که می‌گویند، به سمت زاهدان می‌رود و در دوردست‌تر از آن هاله‌ای از روشنی در فضا دیده می‌شود که به گفته‌ی مسافران ایران‌دیده روشنی برخواسته از شهر زاهدان است که پشت آن کوه‌ها واقع شده است. پیش از این‌که آسمان تاریک شود، قاچاقبران به کوهی اشاره می‌کردند که باید تا دامنه‌ی آن پیاده بدویم؛ از آن‌جا قرار است سوار موتر شویم. دقیقا در همین محل، قاچاقبران پاکستانی، مسافران را سرشماری کرده به بلوچ‌های ایران تحویل می‌دهند و حساب شان را تصفیه می‌کنند.

یکی از قاچاقبران صدا می‌کند که هرکس پیسه دارد، سی هزار تومان بدهد با موترسایکل می‌بریمش. فاصله‌ی زیادی نیست که سی تومان کرایه‌ی آن شود؛ اما برای مسافرانی که نزدیک به دوازده ساعت را پیاده پیموده‌‌اند، پیشنهاد بدی نیست. به علی می‌گویم اگر پیشش پول مانده باشد، با موترسایکل برویم. علی می‌گوید این‌ آن قدر راه نیست، ورنه یکی از تلفون‌ها را می‌دادیم برایش. این مسیر را پیاده می‌رویم؛ شاید موقعیت‌های سخت‌تر از این پیش رو داشته باشیم. در مرزی که هیچ اطمینانی از فاصله و اتفاقات آن نمی‌توان داشت و حرف هیچ قاچاقبری مدار اعتبار نیست، پیشنهاد علی، منطقی به نظر می‌رسد.

به فرمان بلوچ‌های قاچاقبری که تا حرف بزنی، فحش می‌دهند، مسیری را دنبال می‌کنیم که سمت چراغ‌های روشن بزرگ‌راه می‌رود. مسیر، دامنه‌ی کوهی است که به سنگلاخی ختم می‌شود و مسافران خش خش کنان، تن‌های خسته‌ی شان را می‌کشند. نرسیده به بزرگ‌راه، در همان بیابان و سنگلاخ، چند تا کودک و نوجوان، نوشابه، آب، ساجق و سیگار برای فروش آورده اند. این بخشی از کاسبی‌ سیاری است که کودکان روستانشین، در مسیرهای قاچاق دارند؛ مانند کودکانی که در مسیرهای میان‌شهری، در قسمتی از یک شهر سوار اتوبوس‌های مسافربری می‌شوند و تا قسمت دیگری از شهر، داشته‌های شان که بیشتر آب سرد، تخمک یا چیزهای دیگر است، به فروش برسانند.

نزدیک به بزرگ‌راه، در گودالی که انگار بزرگ‌راه از بالای آن می‌گذرد، مسافران را صف می‌کنند و در گروه‌های سی و پنج‌نفری تقسیم شان می‌کنند. هر گروه را موتری از راه می‌رسد و بار می‌زند. سوار تویوتایی می‌شویم که نَوتر از موترهای مسیر نیمروز تا پاکستان و پاکستان تا خاک ایران است. پسر جوانی با پوست نزدیک به سیاه و چشم‌های درشت، پشت فرمان نشسته است. از بین چند راننده‌ی که مسافران را بار زدند و در تاریکی گم شدند، تنها همین پسر تا هنوز به مسافران فحش نداده است. چوکی خالیست موتر را بدون کرایه به عنوان سرگروپ گرفته ام. با چراغ خاموش به بزرگ‌راه راسته می‌شویم و همین که چراغ‌های موتر را روشن می‌کند، موتر گشت پولیس از مقابل مان رد می‌شود و در چند قدم گذشته از ما دور می‌زند. وقتی از آیینه‌ی عقب موتر دور زدن موتر گشت را می‌بیند، با فحش خواهر و مادر به پولیس‌، از شیشه‌ی موتر به مسافران هشدار می‌دهد که محکم بنشینند.

بزرگ‌راه از کوه‌های خاکی‌ای می‌گذرد که با وجود کندن‌کاری چند متر کوه‌ها باز هم زیکزاکی، عمودی بزرگ‌راه هموار نشده است. هر بار که از گردنه‌ی تپه‌ای بالا می‌رویم، موتر آن‌قدر سرعت دارد که احساس می‌کنم چند متر به هوا پرواز می‌کند و دوباره به زمین می‌خورد. آزاد شدن چهار تایر موتر را از زمین به خوبی احساس می‌کنم. بعد از پشت سر گذاشتن چند گردنه، دیگر نشانی از چراغ و آژیر موتر گشت نیست و با فحش آب‌داری، چراغ‌های موتر را خاموش می‌کند و راهش را به خامه کج می‌کند. در تاریکی شب، به دنبال اشاره‌های برقی می‌رویم که از وسط شب با شمارش و رمز خاصی، روشن و خاموش می‌شود. کسانی که اشاره می‌دهند، رهنماهای موترسایکل سواری استن که از بزرگ‌راه اصلی پیش می‌روند و برای راننده‌ها گزارش می‌دهند وضعیت مسیر را. پس از یک و نیم ساعتی سفر، به روستایی می‌رسیم و به حویلی پیاده می‌شویم که گویا خوابگاه است و مسافران به صورت نسبی تقسیم می‌شوند. هر چند می‌گویند که در مسیر راه باز هم یک جا می‌شویم؛ ولی بهتر است هر کس با گروه خودش باشد که شاید ممکن است دست پولیس بیفتد یا در شرایطی به همراهش نیاز داشته باشد.

یکی از قاچاقبران نان خشک می‌آورد و یکی یکی به هر نفر می‌دهد و می‌گوید که تا فردا شب دیگر از نان خشک خبری نیست. به اساس قرادادی که قاچاقبر با مسافر دارد، فراهم کردن نان در مسیر راه وظیفه‌ی قاچاقبر است؛ چون مسافران بلد نیستند و نمی‌توانند وارد آبادی شوند و آب و نان فراهم کنند. از نیمروز تا خاک ایران اما این بخشی از مصرف، به کاسبی پاکستانی‌هایی تبدیل شده است که به بهانه‌ی خوابگاه یا نگه‌داری امینت از مسافران پول می‌گیرند.