سرنوشت تلخ کودک ده‌ساله‌ی معتاد

حسن ابراهیمی
سرنوشت تلخ کودک ده‌ساله‌ی معتاد

باورش سخت بود؛ اما حقیقت داشت. جمشید کودکی بود که در زیر پل سوخته به دنیا آمده و همان‌جا در بین معتادان بزرگ شده بود. او، کودکی ده‌ساله و دچار مصرف مواد مخدر بود. جمشید، اولین کودک و آخرین کودکی نبود که در زیر پل سوخته به دنیا آمده بود؛ اما او اولین کودکی بود که ده سال در زیر پل سوخته نفس کشیده، بزرگ معتاد شده بود.

والدین جمشید درست دو سال قبل از این که او به دنیا بیاید، ساکن پل سوخته شده بودند و در این همه سال آن‌ها در زیر پل سوخته زندگی می‌کردند. پدر جمشید اعتیاد را از ایران به ارث برده بود و زمانی که در سال‌های اول حکومت کرزی رخت سفر می‌بندد و به مهاجرت در ایران پایان می‌دهد تا به افغانستان برگردد، او در زمان برگشت به کشورش، از آن چند سال کارگری در سر ساختمان‌های نیمه‌کاره‌ی تهران تنها توانسته بود اعتیاد خود را برای نامزدش سوغات بیاورد.

او برمی‌گشت به شهر مزار شریف تا دیگر بعد سال‌ها، به انتظار نامزدش که دختر کاکایش بود و این مدت را به نام او در انتظار نشسته بود، پایان دهد. پدر جمشید، به محض برگشتن به شهر مزار شریف، با همکاری خانواده‌اش موفق می‌شود تا مراسم عروسی را برگزار کند.

از عروسی‌اش شش ماهی می‌گذرد و او چون کاری به جز بنایی نیاموخته است، مجبور می‌شود از فشاری که بیکاری و اعتیادش بر او آورده است، فرار کند. پدر جمشید تصمیم می‌گیرد تا دوباره به ایران برای کار برگردد؛ اما این بار او تنها نیست و باید همسرش را هم همراه خود ببرد.

زن و شوهر (مادر و پدر جمشید) به سمت کابل می‌آیند تا از این راه روانه‌ی نیمروز و بعد ایران شوند؛ اما به محض ورود شان به کابل، اعتیاد پای پدر جمشید را به سمت پل سوخته می‌کشاند. مادر جمشید از اعتیاد شوهرش باخبر است؛ اما نمی‌تواند یا جرأت آن را ندارد تا اعتراضی در برابر شوهرش کند.

اعتیاد، این بلای خانه‌مان‌سوز، زندگی آن خانواده را به سمت دیگری می‌کشاند. آن‌ها از پل سوخته یک قدم هم نمی‌توانند جلوتر بگذارند و سفر شان در همین‌جا به پایان می‌رسد. این خانواده یکی از ساکنان اصلی پل سوخته بودند. همان زیر پل سوخته خیمه‌ای را دست و پا کرده و زندگی شان را با اعتیاد شروع می‌کنند. زن و شوهر حالا هر دو دچار اعتیاد شده بودند و پدر جمشید مواد مخدری به نام «کراک» مصرف می‌کرد.

یک سال بعد است که زن خانواده، اولین فرزندش را باردار می‌شود. دوران بارداری را همان‌جا می‌گذراند و بالاخره جمشید در زیر پل سوخته به دنیا می‌آید. البته زمانی که جمشید به دنیا آمد، به گفته‌ی قدیمی‌های پل سوخته، اولین نوزادی بود که در آن محیط به دنیا آمده بود.

جمشید سه ساله شده بود که پدرش به خاطر دزدی شباهنگام از خانه‌ای به زندان افتاد و مادرش هم به محض زندانی شدن شوهرش ناگهان جمشید را در همان‌جا تها گذاشته و با مرد دیگری همراه شد تا زندگی‌اش را ادامه بدهد. انگار او منتظر همین فرصت بود.

جمشید سه‌ساله با حمایت معتادان توانسته بود رشد کند و هر روز که می‌گذشت، او مهارت‌های کاملی را از چگونگی اعمال خشونت بر دیگر معتادان می‌آموخت. نمیدانم در سن چندسالگی به مصرف مواد مخدر شروع کرده بود؛ اما زمانی که من او را دیدم، او دیگر معتاد شده بود و هیروئین و شیشه مصرف می‌کرد.

جمشید جثه‌ی کوچکی داشت؛ اما کودکی چابک و پرخاش‌گر شده بود. پول سوخته او را شرور ساخته بود و او به خاطر درآمد و تهیه‌ی هزینه‌های مصرف مواد مخدرش دست به هر کاری می‌زد. جمشید در سن ده‌سالگی، به بزرگتر از خودش زور می‌گفت و با چاقو تهدید می‌کرد، تا آن شخص مجبور شود به او پول یا مقداری مواد مخدر بدهد.

بیشتر معتادان پل سوخته او را به خاطر این که سن کم داشت، نمی‌توانستند مؤاخذه یا تنبیه کنند و او هر کاری که دلش می‌خواست، انجام می‌داد. چند نفر را عمیق با چاقویش زخمی کرده بود. شماری هم از معتادان بودند که او را منع می‌کردند از این نوع رفتارهایش؛ اما جمشید کودکی که بدون حمایت پدر و مادر در چنین محیطی توانسته بود تاب بیاورد، نترس شده بود و همین نترسیدن، پایان سرنوشتش را تلخ کرد. صبح یکی از روزها، جنازه‌ی جمشید را در گوشه‌ای از پل سوخته پیدا کردیم. بر گلویش جای دستمال یا طنابی دیده می‌شد که معلوم بود او را کسی یا افرادی خفه کرده و به گوشه‌ای انداخته اند.