ترس‌هایم، من را به بیماری اعتیاد آلوده کرد

حسن ابراهیمی
ترس‌هایم، من را به بیماری اعتیاد آلوده کرد

مهم‌ترین فعال‌کننده عیب‌های من ترسی بود که ریشه در خودم داشت. در درجه‌‌ی نخست، ترس از دست‌دادن چیزهایی که در حال حاضر دارا استم و سپس ترس به دست نیاوردن چیزهای مورد علاقه ام. در جهانی که شالوده‌اش را خواسته‌های ارضانشده‌ام تشکیل داده بود، دائما در حالت شورش و یأس به سر می‌بردم؛ بنا بر این، هیچ آرامشی را دست‌یافتنی نمی‌دیدم، مگر این که می‌توانستم شیوه‌ای برای کاهش خواسته‌هایم پیدا کنم.

خودمشغولی ریشه در ترس دارد؛ عمیق‌ترین ترسی که ممکن تأثیرش بر من نابودی‌ام می‌بود. می‌ترسم تا برای تغییرکردن، چیزهایی که در باره‌ی خود می‌دانم را رها کنم. می‌ترسم از باورهایم در رابطه با جایگاهم در دنیا دچار اشتباه شوم و مبادا جایگاه دیگری برای خود پیدا کنم.

مواد مخدر باعث می‌شد، احساس کنم می‌توانم از عهده‌ی هر پیشامدی برآیم؛ اگر چه بعدها متوجه شدم که مصرف مواد مخدر بزرگترین عامل بعضی از بدترین مشکلات زندگی من بود.

آینده مکانی نیست که به آن‌جا می‌روم؛ جایی ا‌ست که آن را به وجود می‌آورم. راه‌هایی که به آینده ختم می‌شوند، یافتنی نیستند؛ بلکه ساختنی ‌اند و ساختن آن؛ هم سازنده را و هم مقصد را دگرگون می‌کند.

من با رنجش، خشم و ترس مشکل دارم؛ ممکن است بخواهم تصور کنم اگر این نواقص مشکل‌ساز وجود نداشتند، زندگی چگونه خواهد بود. از خود می‌پرسم چرا به روش خاصی واکنش نشان می‌دهم؟ گاهی وقت‌ها می‌توانم ترسی را که در محور رفتارهایم قرار دارد، ریشه‌کن کنم. از خود می‌پرسم؛ چرا از گام برداشتن فراتر از این جنبه‌های شخصیتی خود می‌ترسم؟ یا از این که بدون داشتن این صفات چه کسی خواهم بود، واهمه دارم؟

وقتی از ترس خود پرده برداشتم، می‌توانم فراتر از آن حرکت کنم. سعی می‌کنم زندگی خود را بدون داشتن برخی از کمبودهای آشکارتر تصور کنم. این امر من را از آن چه در پس ترس من وجود دارد، آگاه و انگیزه‌ی لازم برای فائق آمدن بر آن را فراهم می‌کند. به دنبال بینش جدیدی نسبت به زندگی‌ام استم که عاری از نواقص باشد. نباید از این بینش واهمه داشته باشم. من  پی برده‌ ام راهی جز تغییر کامل طرز فکر قدیمی خود ندارم.

 متوجه شده ام که طرز فکرهای قدیمی‌ام مغلوب ترس بوده است. می‌ترسیدم قادر به هیچ کاری نباشم. حس سرخوردگی و ناکارآمدی می‌کردم. ترس از بیهودگی حالا هم من را می‌ترساند. در فهرست ترس‌های من، ترس از مشکلات مالی، بی‌خانمانی، افراط در مصرف و بیماری نیز وجود داشت و رفتارهای من تحت کنترل ترس بود.

برای پاک‌ماندن باید تمایل به تغییر طرز فکرهای قدیمی را پیدا کنم. آنچه برای سایر معتادان مؤثر بوده است، برای من نیز می‌تواند مؤثر باشد؛ اما باید برای امتحان آن تمایل داشته باشم. باید اظهارات خوش‌بینانه و جدیدی حاکی از امیدواری را جایگزین تردیدهای بدبینانه‌ی قدیمی خود کنم. وقتی این کار را انجام بدهم، متوجه خواهم شد که ارزش تغییر را دارد.

 برای تمایل به تغییر طرز فکرهای قدیمی خود و توانایی غلبه بر ترس‌هایم، تکانی به خود بدهم. زندگی در زمان حال آزادی به دنبال دارد. در این لحظه می‌دانم که در امنیت استم. مصرف نمی‌کنم و همه چیزهای مورد نیاز خود را در اختیار داریم.

از این گذشته، زندگی در زمان حال جریان دارد. گذشته تمام شده و آینده هنوز فرا نرسیده؛ نگرانی من هیچ چیزی را تغییر نمیدهد. امروز، از همین لحظه می‌توانم از زندگی خود لذت ببرم. ترسی که سد راه پیشرفت من است، می‌تواند ریشه در دلایل مختلف داشته باشد. ممکن است نظر دیگران در باره‌ی من ، هنوز آن قدر برایم مهم نباشد که برایش زندگی خود را به خطر بیندازم.

من لکه‌ی ننگی در جامعه نیستم. من بیماری‌ام را پذیرفته ام؛ اما این نباید دلیلی شود تا مردم به خود شان اجازه بدهند که من را قضاوت کنند و هر چه دل شان خواست، بر زبان بیاورند. این زخم زبان‌ها، قضاوت‌ها و رفتارهای طعنه‌آمیز، سبب ترس در من خواهند شد. ترس و قضاوت خودم هم بعض وقت‌ها به طرز تعجب‌آوری از حد می‌گذرد.

ترس نداشتن به من روابطی را ارائه میدهد که نزدیکتر و صمیمی‌تر از هر رابطه‌ای است که قبلا داشته ام. با گذشت زمان، متوجه جذب خود به سمت افرادی می‌شوم که سرانجام به دوستان، راهنما و شرکای من در زندگی تبدیل می‌شوند. خنده‌ها، اشک‌ها و کشمکش‌های مشترک، موجب احترام متقابل و همدردی پایدار می‌شود.