شاگرد بزرگترین موادفروش زیر پل سوخته شدم

حسن ابراهیمی
شاگرد بزرگترین موادفروش زیر پل سوخته شدم

به هر حال باید راهی برای ادامه‌ی زندگی در زیر پل سوخته پیدا می‌کردم. من که اصلا دوست نداشتم زیر پل سوخته زندگی کنم؛ اما نمی‌دانم چه چیزی من را آن روزها مسخ خود کرده بود که به آن چیزی که اصلا روزی به آن فکر نمی‌کردم و آن هم معتاد شدن و زندگی در زیر پل سوخته در آن شرایط، این چنین گرفتار شوم.

حالا که خود را مرور می‌کنم، در می‌یابم که چه آدم بی‌اراده و ناتوانی بودم در برابر شرایط زندگی آن روزهای خود. اصلا نمی‌توانم درک کنم که چه چیزی من را تا این حد تنزل داد که حاضر شده بودم روز و شب‌های بسیاری از زندگی خود را در چنین مکانی بگذارانم.

نمی‌دانم چطور شده بود که با (آغا صاحب) آشنا شده بودم؛ اما همه او را به چنین اسمی صدا می‌کردند و به قول معتادان، او هم کاکه بود و هم این که خودش اعتیاد نداشت. آغا صاحب، در میان ساقی‌های پل سوخته، معروف‌ترین شان بود و بهترین مکان را هم در زیر پل سوخته به دست داشت و در آن جا شاگردانی داشت که مثل یک دکان بقالی مشغول فروش مواد مخدر بود؛ چون سرش از همه موادفروشان دیگر شلوغ تر بود، به همین خاطر هم شاگرد زیادتری داشت.

من هم بیشتر اوقات می‌رفتم مواد مخدر خود را از او می‌خریدم و باز هم به گفته‌ی معتادان، این آغا صاحب از بقیه هم حق‌تر می‌دهد و هم جنس خوب. فهمیدم که برای معتادان دو چیز مهم است در زیر پل سوخته و آن هم این که بتوانند از موادفروشی که مواد می‌خرند، عدالت داشته باشد و هم جنسش از کیفیت خوب برخوردار باشد. چیزهایی عجیبی که فقط در میان معتادان می‌توانی این چیزها را بیابی.

این پیشنهاد را غلام‌رضا، یکی از شاگردان آغا صاحب به من داد که بروم و به عنوان شاگرد با آن‌ها کار کنم تا این طوری بتوانم برای ادامه‌ی زندگی در پل سوخته با مشکلی روبه‌رو نشوم. غلام‌رضا برایم می‌گفت: «تو درس خوانده استی و حساب و کتاب را می‌فهمی و سرت می‌شود که دو دو چند تا میشه و این را حتما آغا صاحب خوش دارد و خیلی وقت است دنبال چنین آدمی می‌گردد.»

اما من همیشه هویت خود را در زیر پل سوخته و در بین معتادان پنهان کرده بودم و از این می‌شرمیدم که روزی یکی از معتادان بفهمد که من خبرنگار بودم و این که شاعر استم و حالا یک معتادی بیش نیستم؛ ولی بعدها فهمیدم که چندتایی از معتادان از هویت من خبردار استند و تازه دریافتم که چه آدم‌هایی بزرگتر از من و جدی‌تر از من در زیر این پل سوخته زندگی می‌کنند و گرفتار همچین چیزی شده اند.

مثلا روزی که قرار شد من و آغا صاحب به خاطر شرایط شاگردی با هم صحبت کنیم، دریافتم که او روزی و روزگاری صاحب یک کارخانه‌ی بزرگ نوشابه‌ی گازدار بوده و چندین صد نفر زیر دستش کار می‌کردند و از این که چطور شد پایش به زیر پل سوخته کشیده شد، برایم چیزی نگفت؛ اما همیشه این راز آغا صاحب یک سوال بزرگ در ذهنم بود و دوست داشتم، هر طوری شده این را بفهمم که چطور آغا صاحب از  کارخانه‌داری به ساقی‌گری مواد مخدر رسیده است؛ آن هم در حالتی که خودش هیچ موادی مصرف نمی‌کرد.

البته بعدها که به آغا صاحب نزدیکتر شدم، دریافتم که او هم مواد مخدر مصرف می‌کند و تریاک همراه شیشه مصرف می‌کند؛ اما تا حالا به گونه‌ای مصرف کرده است که در زیر پل سوخته و پیش چشم معتادان استفاده نکرده و چون خانواده داشته، تا حالا پیش چشم خانواده‌اش هم مصرف نکرده بود؛ اما چون اتاق مجردی شخصی در گولایی دواخانه داشت، هر گاه خمار می‌شد و قرار بود مواد مخدر مصرف کند، می‌رفت در آن اتاق می‌نشست و به تنهایی مصرف می‌کرد و به قول خودش دوست نداشت هیچ کسی در زندگی‌اش بتواند لحظه‌ای خماری او را به عنوان معتاد ببیند و من تا آن جایی که با او بودم و از زندگی آغا صاحب خبر داشتم، این مرد معتاد توانسته بود به این خواسته‌اش برسد و کسی او را در حالت خماری ندیده بود؛ به همین خاطر کسی اصلا شک نمی‌کرد که او معتاد است.