«جست‌وجوگران»؛ امید خانواده‌های معتاد پل سوخته (قسمت اول)

حسن ابراهیمی
«جست‌وجوگران»؛ امید خانواده‌های معتاد پل سوخته (قسمت اول)

روزی در پل سوخته نبود که مادری، همسری، فرزندی، پدری یا کسی از اقارب به دنبال عضو معتاد خانواده‌اش نباشد. همه‌ی معتادان پل سوخته خانواده دارند. آنان از کانون خانواده‌ای می‌آیند. بیشتر معتادان خود را تنها عضو جداشده یا فراموش‌شده‌ی خانواده‌ی شان می‌دانند. شماری را که خانواده‌‌ی شان رها کرده و نسبت به اعتیاد شان بی‌توجه بوده اند، پل‌سوخته‌نشین شده ‌اند.

در این بین، معتادانی هم هستند، با آن که دست از اعتیاد بر نداشته اند، هنوز خانواده‌های شان خواهان آنان اند. هنوز مهر شان در دل اعضای خانواده، مانده و آن‌ها را دوست دارند. آنان امید دارند که این پسر یا دختر، زن یا شوهر یا هر نسبتی که دارند را زنده نگه دارند. به روزی امید و دل بسته اند تا فرد معتاد خانواده‌اش را کمک کند. زندگی پاک و دور از مواد مخدر آرزوی تمام اعضای این خانواده‌ها است.

تمام جمعیت معتادی که در پل سوخته گرد هم آمده اند، از ساکنان کابل نیستند. بیشتر این معتادان را افرادی تشکیل می‌دهند که خانواده‌های شان ساکن ولایت‌های دیگر اند. معتادانی که بودن شان در محل زندگی یا خبر معتاد بودن شان لطمه‌ی بزرگ به آبروی خانواده می‌زند، خانه را ترک می‌کنند و به کابل می‌آیند. تعداد دیگری هم که آبروی خانواده برای شان مهم نبوده و اصرار بر بودن در خانه دارند؛ اما چون در خانه ماندن یک معتاد پیامدهایی جز دزدی و بدنامی خانواده ندارد، در پی واکنش‌های اعضای خانواده، چاره‌ای جز آمدن به نقاطی مثل پل سوخته ندارند. معتادان، کنار هم خود را راحت‌تر احساس می‌کنند.

با تجمع این شمار از معتادان در زیر پل سوخته، بعید هم نیست اگر خانواده‌ای گم‌شده‌ی معتاد دارد، سراغ همین مکان را به او بدهند. خانواده‌های معتادان گم‌شده سبب شده بود که در پل سوخته کاری به نام «جست‌وجو‌گران» رونق بگیرد.

هر مادر، همسر، پدر یا برادری از اعضای این خانواده‌ها با عکسی که در دست دارند، به پل سوخته که می‌رسند، از همان دور یک بار با دقت، رفت و آمد معتادان را تماشا می‌کنند تا شاید گمشده‌ی معتاد شان را پیدا کنند. ترسی در دل شان هست. این ترس را دیگران با این جملات در دل شان انداخته اند: «مواظب باش، پایین نروی که هم جیبت و هم جانت را می‌گیرند» یا «جنازه ات بالا نمی‌آید با همان نفرت، تو را هم گم خواهند کرد.»

در برابر این ترس، مهر مادر بودن، پدر بودن و همسر بودن قدرت بیشتری دارد. نزدیک‌تر می‌آیند. معتاد دیگری که در دست خانواده‌ها عکسی می‌بیند، درنگ نمی‌کند و زودتر از معتادان دیگر خود را به یابنده می‌رساند. عکس را می‌گیرد و مشخصات را هم می‌شنود. نامش و این که از کدام ولایت است و چه نسبیت با یابنده دارد.

معتاد جستجوگر پیش از حرکت برای پیدا کردن گم‌شده درخواست پول می‌کند. او در قبال پول حاضر است حتا جنازه‌ی گمشده را هم بیاورد. یابنده نمی‌تواند به معتاد جست‌وجوگر اعتماد کند. هیچ ضمانتی وجود ندارد که بعد از پرداخت پول به معتاد جست‌وجو‌گر، او برود با همان پول خودش را در گوشه‌ای از پل سوخته نشئه کند، به چُرت برود و فراموش کند برای چی از آن نفر پول گرفته است.

چاره‌ای نیست؛ باید به یک‌دیگر اعتماد کنند. تفاهمی با هم داشته باشند تا جست‌وجو آغاز شود. معتاد جست‌وجو‌گر هم مسلما کسی است که مدت‌ها است زیر پل زندگی می‌کند و چون از همین روش امرار معاش دارد، موظف ساخته خود را تا همه تازه‌واردها را شناسایی کند.

جست‌وجو‌‌گر معتاد مثل یک دیتابیس پرحجم می‌ماند. آنان یک گروه بودند و همیشه هم بالای پل منتظر می‌نشستند تا خانواده‌ای که سراغ گم‌شده‌ی معتاد شان می‌آمد، آنان مأموریت شان آغاز شود.

روزی من هم ناچار باید همکاری می‌کردم. صدایی از پشت سرم به گوش رسید. برگشتم و دیدم که مادر جوانی با در آغوش گرفتن فرزندش و استرسی که دارد، بالای پل سوخته آمده ایستاده است. آن زن جوان مادر دختری شش‌ماهه و همسر معتادی است که شوهرش شب گذشته از مرکز ترک اعتیاد فرار کرده بود. معتادی که قبل از اعتیادش، یک آدم معمولی بود؛ اما معتاد شد و با به دنیا آمدن فرزندش به زنش تعهد داده بود که ترک کند.

ادامه دارد …