کابل و تهران ندارد، اعتیاد بی‌اعتباری می‌آورد ( قسمت دوم)

حسن ابراهیمی
کابل و تهران ندارد، اعتیاد بی‌اعتباری می‌آورد ( قسمت دوم)

به آخر ماه داشتم نزدیک می‌شدم و قرار بود تا دو روز بعد یعنی آخر هفته روز پنجشنبه حقوق یک ماه خود را دریافت کنم و به همین بهانه دو روز آخر هفته را رخصتی بگیرم و بروم خانه‌ی مان شهر قزوین. در دلم هم نقشه کشیده بودم که با دریافت این پول همین که خواستم از کارگاه به سمت خانه حرکت کنم، اول بروم محله‌ی معتادان در چهارراه سیروس و دو گرم شیشه بخرم. یک گرم را همان‌جا بنشینم با معتادانی که حالا قیافه‌ی چندتای شان برایم آشنا شده بود و با هم کمی رفیق شده بودیم، دود کنم و خودم را حسابی نشئه کنم و بعد به سمت خانه حرکت کنم و آن یک گرم دیگرش را هم بگذارم در جیبم و برای این دو روز که در خانه خواهم بود، نگه دارم تا هر وقت خمار شوم، بهانه‌ای پیدا کنم و به صورت پنهانی مصرف کنم.

بدون شک تشناب خانه‌ی مان در این مواقع بهترین مکان برای مصرف من خواهد بود. برای یک آدم معتاد تشناب خانه امن‌ترین جای ممکن برای مصرف مواد است.

اما انگار همه‌ی این نقشه‌ها فقط یک خیال خام بوده است. مادرم قبل از این که من اقدام کنم او دست به اقدام پیشگیرانه زده بود و تلفونی به صاحب کارگاه اعتبار من را پیش آن مرد بی‌اعتبار کرده بود و برایش گفته بود که من در کابل مواد مصرف می‌کردم و حالا هم اگر دست من پول بدهند، ترسی از مصرف دوباره‌ی مواد ندارم و حتما می‌روم مواد مصرف می‌کنم.

این قضاوت‌های پیش از وقت از رفتارهای یک معتاد برای اطرافیان آن معتاد چیزی طبیعی است و چون آن آدم معتاد یک بار مواد مخدر مصرف کرده است، فقط با تحت فشار قرار دادنش می‌توانید او را اصلاح کنید، در صورتی که این اشتباه است.

البته برای من و در شرایطی که آن روزها قرار داشتم این اقدام مادرم، یک عکس‌العمل به موقع و به جا بود؛ چون من قبل از این که مادرم این خیال را در ذهنش راه بدهد، که من دوباره سمت مواد مخدر رفته ‌ام، آن را به واقعیت مبدل کرده بودم. من این مدت که در کارگاه خیاطی مشغول کار آشپزی بودم، چون این محله‌ی معتادان یا همان پل سوخته‌ی خود مان به محل کارم نزدیک بود خود را دوباره در معرض دوباره‌ی مصرف مواد مخدر قرار داده بودم و به گفته‌ی انجمن معتادان گمنام من «لغزش» کرده بودم و اعتیاد شدید دوباره دامن‌گیر من شده بود.

همین رو راستی مادرم و فاش‌کردن رازی که نمی‌خواستم در این کارگاه کسی از آن با خبر شود، کار را برایم دشوار کرد. صاحب کارگاه رفتارش تغییر کرده بود و این تغییر رفتار را من در حرکات و نوع حرف زدنش به خوبی متوجه می‌شدم؛ اما چون فقط خودش دچار این تغییرات شده بود، فهمیدم که تا هنوز از این موضوع با کسی از کارگران کارگاه خیاطی حرفی نزده است و فعلا این راز را پیش خودش نگه داشته است.

من از شرایط کارم در کارگاه راضی بودم و یک آرامش نسبی برای خود به دست آورده بودم و دوست نداشتم آن شرایط را به راحتی از دست بدهم؛ اما مطلع شدن صاحب کارگاه از این موضوع که من قبلا در کابل مواد مخدر مصرف می‌کردم و احتمال دارد دوباره دست به مصرف مواد مخدر بزنم، در این جا یعنی تهران آن هم در خیابانی که چند کوچه بیشتر با محله‌ی معتادان فاصله ندارد، زنگ خطر از دست دادن این آرامش را برایم به صدا در آورده بود.

اما کاریش نمی‌شود، فقط کافی‌ است صفت معتاد بر پیشانی ات برچسب زده شود. آن وقت است که تو را قبل از همه چیز یک دزد می‌دانند و حضور یک دزد آن هم در یک کارگاه خیاطی با آن همه سرمایه و تجهیزات، خطرناک‌ترین کاری است که صاحب کارگاه می‌تواند  در حق خود روا دارد.

اما برای یک معتاد وقتی که می‌تواند کار کند و درآمد شخصی خود را داشته باشد دیگر نیاز نخواهد بود که دست به دزدی بزند آن هم از مکانی که مسؤولیتش بر عهده او گذاشته شده است. این را همه‌ی ما باید بدانیم که لزوما هر معتادی نمی‌تواند دزد باشد و هر دزدی هم نمی‌تواند معتاد باشد.

اما همین باور صاحب کارگاه دیگر من را بی‌اعتبار کرده بود در پیش چشمش و هر روز داشت اختیاراتی که روز اول به من داده بود را کمتر می‌کرد و این یعنی بی‌اعتباری به یک معتاد چون نیروی بالفطره‌ای برای دزد شدن دارد.