همه چیز بر خلاف آن روزهای اول شده بود. درست نقطهی بر عکس آن مهربانیها، پهلوان عتیق شده بود، گربهی سیاه معتادان پل سوخته و اگر آن روزی که چهرهاش روبهرویت ظاهر میشد، حتما بلایی سرت میآمد.
یک تعداد از معتادان پل سوخته که در فرماندهی پولیس کابل افراد آشنا یا دوستانی داشتند، خبر قتل عام معتادان به دست پهلوان عتیق را به گوش نیروهای پولیس کابل رسانده بودند. دو هفته بعد از آن ماجرا یک شب ساعت ده شب بود که با خلوتتر شدن سرک بالای پل سوخته، تعداد بیشماری از نیروهای امنیتی پالای پل سوخته مستقر شدند.
پولیسها چنان ناگهانی مثل مور و ملخ اطراف پل سوخته را در محاصره خود قرار دادند که همه معتادان تعجب کرده بودند که ماجرا از چه قرار است. آنها آمده بودند تا پهلوان عتیق را بازداشت کنند. پولیسها نه به کسی اجازه میدادند که به زیر پل سوخته بیاید و نه به کسی اجازهی خروج میدادند. تمام راههای خروجی پل سوخته را بسته بود.
خبر به گوش پهلوان عتیق رسید. او هم که تا دندان مسلح بود و در کنار برچه، بمب دستی و تفنگچه، توانسته بود دو میل کلاشینکوف هم برای خودش تهیه کند. او و شریکش مواد مخدری را که داشتند سریع جمع کردند و به یکی از شاگردانش دادند و او هم رفت تا جایی پنهان شود. آن دو نفر خود را به اول پل سوخته رسانده بودند و آمادهی جنگ بودند.
پهلوان عتیق با صدای بلند پولیس را تهدید به این کرد که اگر پای شان را به زیر پل سوخته بگذارند، آنها هم بمب دستیهایی را که ضامن شان را کشیده بودند، پرت میکنند. پهلان عتیق به صراحت میگفت که او از مرگ ترسی ندارد و این که هم خودش بمیرد و هم با خودش تعدادی معتاد را به کشتن بدهد، لذت میبرد.
آن شب پولیسها به خاطر این که به دیگران صدمه نرسد، پای به زیر پل سوخته نگذاشتند و ساعت یک شب بود که محل را ترک کردند؛ بدون این که بتوانند کوچکترین آسیبی را به پهلوان عتیق برسانند؛ اما پولیس بعد از آن شب دیگر به صورت جدی به دنبال پهلوان عتیق افتاده بود تا در فرصت مناسب بتوانند او را بازداشت کنند.
بازی موش و گربهی پولیس و پهلوان عتیق شروع شده بود. پهلوان چون بدگمان هم شده بود که معتادان او را به پولیس فروخته اند، رفتارهای خشنتری از خود بروز میداد. یک شب خیمهی خانوادهای را که در کنار پل سوخته و در امتداد دریای کابل بود و در آن جا یک خانوادهی بغلانی چهار نفری زندگی میکردند را، به آتش کشید. من آن شب شاهد بودم. بوتل پترول را از بالا بر خیمه ریخت و بعد به آتش کشید. چهار نفر در آتش آن خیمه پیش چشم همه معتادان سوختند. زن و شوهر همراه یک دختر خردسال و بچهی نوجوان ۱۴ساله که از این خانواده فقط آن پسر با شدت سوختگی شدید زنده ماند.
شب دیگر تازه هوا تاریک شده بود که صدای انفجار از زیر پل سوخته بلند شد و در ظرف چند دقیقه با رسیدن آمبولانسها آنهایی که زنده مانده بودند، شروع کردند به بالاآوردن کشتهها و زخمیهای یک شوخی پهلوان عتیق. او بمب دستی را انداخته بود وسط جمعیت معتادان، فقط به این خاطر که با شریکش شرطبندی کرده بود که میتواند یا نه؟
آن شب ۲۴ کشته و بیش از هفتاد زخمی معتاد را پولیس از زیر پل سوخته بیرون آورد. این اتفاق خشم پولیس کابل را بیشتر کرد و دیگر بعد آن شب تلاشهای بسیاری انجام داد تا بالاخره پهلوان عتیق را در حالی بازداشت کردند که یکی از بادیگاردهای محقق توانسته بود او را در حال فرار زخمی کند.
با بازداشت پهلوان عتیق، پل سوخته دوباره آرام شد. در برنامه دهلیزها از تلویزیون طلوع، گزارشی نشر شد که پهلوان عتیق را در حال گریه کردن نشان میداد. همه معتادان آن گزارش را دیده بودند و از بزدلی آن قاتل حرف میزدند.
یک ماه بعد معتادانی که از زندان پل چرخی آزاد شده بودند و به پل سوخته برگشته بودند، پهلوان عتیق را آنجا دیده بودند. دادستانی پهلوان عتیق را در پیوند به هفتاد پرونده قتل، فروش مواد مخدر، آدمربایی، حمل سلاح بدون مجرم شناخته و برایش حبس ابد داده بود؛ اما همه معتادان پول سوخته، توقع اعدام شدن او را داشتیم.