سیاست در افغانستان، با رویکرد نمایشیای که به خود گرفته است، جایگاه مواضع دیگر را در مقابل خودش دستخوش دگرگونی قرار داده است؛ بهطور مثال «امپراتور شمال» یک تمثیل از حکومت موازی بود که درنتیجهی نگاه غیرسیاسی (و استوار بر صنعت غلو در ادبیات)، در مقابل حکومت مرکزی به وجود آمد.
چنین برخوردی در نسبت به تحرکات سیاسی، نُمایندهی شکلگیری نوعی از سیاست معطوف به مخاطب است؛ یعنی آنچه در سیاسیت افغانستان نقش اساسی پیدا میکند، جلبتوجه مردم است نه عملی که بتواند مردم را به دور یک محور فکری سیاسی جمع کند.
رییس جمهور افغانستان، فردی است که مثل رقبای خودش دارای پشتوانهی مردمی نیست. بنا بر این با ایجاد نمایشی در سطح زدوبندهای سیاسی، فرصت این را که بتواند مخاطب بیشتری نسبت به بقیه داشته باشد، پیدا میکند و خودش را بیشتر در معرض توجه قرار میدهد.
در این رویکرد، نقش مردم از حامی جریانهای سیاسی، به مخاطبین این جریانها تغییر جهت میدهد و این روند اجرای نمایش را در سیاست قوت میبخشد. رسانهها، در این نمایش نقش مهمی دارند؛ زیرا مجرای اصلی «دید زدن» به سیاسیت استند.
تغییر نمادین در مفهوم رهبر سیاسی، به یک بازیگر و حامیان او بهعنوان مخاطب، شکل تازهی سیاست در کشور است. چرا که نمادها معنا را به وجود میآورند و این موجب میشود تا بازی سیاسی، از شکل عملی، به شکل ذهنی تغییر کند.
اگر باری به واکنشهای مردم در قبال وضعیت موجود نگاه کنیم، در میآبیم که اکثر واکنشها در تخیل جمعی نسبت به وضعیت صورت میگیرد نه در عمل جمعی؛ رسانههای اجتماعی، بهعنوان فضایی برای بیان دیدگاهها، مکانی است که میتوان آن را بنگاه تخیل جمعی نام داد.
مردم با ابراز نظر در این رسانهها، عطش ناشی شده از تمایلشان به واکنش را، سرد میکنند و این یعنی عملی که در تخیل یک جامعه در نسبت به وضعیت صورت میگیرد و این زمینهی ظهور سیاستمداران پرمخاطب است؛ زیرا هر کسی میتواند با ارایهی چند نطق آتشین در سطح رسانهها (درواقع در سطح ذهن مردم) صدرنشین شود.
توجه به مفاهیم ذهنی مردم در این رویکرد یکی از نکات اصلی است. بهطور مثال زمانی که رییسجمهور، از فصل ناتمام امانالله سخن میگوید و یا پلانهای اقتصادی داوود خان، قصد این را دارد که از مقطع زمانیای که خودش قرار دارد، فلاشبکی به دوران شکوفایی اقتصادی و سیاسیمان بزند تا یک اینهمانی در ذهن مردم ایجاد شود.
درواقع، سعی میکند با بازی کردن نقش داوود خان و اماناللهخان، دوران حکومت خودش را، در تخیل مردم، شباهتسازی کند. با این شباهتسازی، نه تنها خودش بهعنوان فردی که سعی در آبادی دارد تبارز پیدا میکند بلکه مخالفانش نیز جایگاه افراد مداخلهگر و تخریبگر آن زمان را میگیرند.
میتوانیم، تدفین دوبارهی حبیبالله کلکانی را، بازخوردی در مقابل همین شبیهسازی رییسجمهور قلمداد کنیم. بازخوردی که سعی در این داشت که نقش حبیبالله کلکانی را که در ذهن مردم وجود داشت، منفیزدایی کند. این منفیزدایی میتواند مقابلهای از سوی مخالفان رییسجمهور که در نمایشنامهی تاریخی او، نقش مداخلهگران و تخریبگران دوران امانی را داشتند، باشد. نقشی که ژانر سیاسی افغانستان را روشن میکند.
درواقع، روایتی که سیاسیون امروز افغانستان از تاریخ سیاسیمان دارند، روایت بازگشت به اصل است؛ این یعنی گذشتهباوری و تکیه بر تعلقات تاریخی که نکتهی اساسی آن، همانا بازسازی شخصیتهای گذشته است. این بازسازی نیاز به بازیگرانی دارد که نقششان را بهخوبی بشناسند و نظر به موقعیت فعلی، عملکردی مشابه به آنان داشته باشند.
اما؛ نقشی که رییسجمهور انتخاب کرده است بیشتر از هر چیز، به تقلایی برای دادن هویت سیاسی به خودش، شباهت دارد؛ زیرا همه میدانیم که او از لحاظ سیاسی، هیچ گذشتهای که بر اساس آن موضع ساسی-مردمی پیدا کند ندارد (بهطور مثال؛ گذشتهای که رقبای او بهعنوان رهبر قومی و مجاهد دارند).
درست همینجاست که او باید بهعنوان یک رهبر قبیلهای نیز ایفای نقش کند و تلاش داشته باشد تا هویت پشتونیِ خودش را در کنار هویت سیاسی بازسازی کند. اگر امروزه شاه امانالله، قهرمان ملی خطاب میشود، تنها به کارکرد او و شایستگی او (از نظر رییسجمهور) اشاره نمیکند؛ بلکه هویت پشتونی او را نیز مورد نظر دارد. هویتی که با مطرحشدنش، میتواند سناریوی سیاسی افغانستان را وارد یک جنگ تاریخی کند. جنگی که وارد در اذهان عمومی و مخاطبین صورت میگیرد.