جهان همین است؛ افغانستان در خاطره‌های بارک اٌباما

ابوبکر صدیق
جهان همین است؛ افغانستان در خاطره‌های بارک اٌباما

بارک اُباما، رییس جمهوری پیشین امریکا/ کتاب سرزمین موعود
منبع: کتاب سرزمین موعود – فصل ۱۹
بخش هفتم
در میان کسانی که ملاقات می‌کردم، افرادی با انگیزه‌‌های بسیار مثبت بودند، با دیدن این وضعیت گاهی اشک می‌ریختم و گاهی لبخند می‌زدم. این افراد، اکثراً رهبری نهادهای جوان را بر عهده داشتند، رویکردی که پیش از رسیدن به ریاست جمهوری، من انجام می‌دادم. رفتارهای قبیله‌ای، قومی و ملی از دشواری‌های اصلی فرا راه رسیدن به اهداف ما است اما؛ هیچ‌یکی از این نگرانی‌ها منجر به عقب‌گرد من نشد.
وقتی از «تاون‌هال» بیرون می‌رفتم، احساس راحتی و پرانرژی بودن داشتم. در هر گوشه‌ای از جهان افراد زیادی -زن و مرد – هستند که دلایل مختلف برای زندگی دارند.
پس از آمدن من به دفتر ریاست جمهوری، پیشرفت‌های زیاد در سیاست خارجی امریکا در جهان احساس می‌شد. این پیشرفت‌ها سبب شد تا متحدان ما به تقویت نیروهای خود در افغانستان،‌ تأکید بیشتری داشته باشند؛ زیرا باورمندی به رهبری ما، در میان ملت‌های آن‌ها افزایش یافته بود. من فرصت بیشتری برای تمرکز روی بحران اقتصادی داشتم.
پس از آزمایش «موشک‌های دوربرد» توسط کوریای جنوبی، سوزان رایس، مشاور شورای امنیت، روی تحریم‌های بین‌المللی توجه بیشتر کرد و به من گفت: شمار زیادی از کشورها در این راستا با شما موافق‌اند.
هنوز روشن نبود که رویکردهای دیپلوماتیک ما چقدر می‌توانست روی اوضاع تأثیر داشته باشد. این روشن بود که هر کشوری در پایان روز به اساس منافع قبیله‌ای، مذهبی و ملی شعارهای خود را تدوین می‌کند و مهم‌تر این‌که برای حفظ قدرت خود تلاش بیشتر به خرج می‌دهد؛ زیرا کسانی که کاریزمای بیشتر در این بخش داشته باشند، بیشتر از دیگران مصون می‌مانند.
برای توسعه‌‌ی راهبرد خارجی، من به یک رویکرد تازه‌ نیاز داشتم،‌ در جریان سال‌های اول ریاست جمهوری با رهبران کشورهای زیاد دنیا معرفی شدم، به‌ویژه‌ ایران، روسیه و چین. در ابتدا نشان دادند که کنار آمدن با آنان چقدر دشوار خواهد بود.
در میان این سه کشور، ایران یکی از رقیب‌های سرسخت منافع امریکا در جهان بود؛ «یک دشمن سرسخت». ایران در بخشی از یک امپراتوری‌ اسلامی، عمر طلایی خویش را سپری کرده بود و با عنوان یک کشور سرکش در ذهن پالیسی‌سازان امریکایی حک شده است.
پاکستان، افغانستان و کشورهای فقیر در خاورمیانه، درگیر تنش‌های داخلی‌اند. آن زمان ترکیه و همسایه‌ی شرقی عراق به‌عنوان یک چالشِ در حال جهش برای کشورهای اروپایی محسوب می‌شدند.
ایران در سال ۱۹۵۱ ذخایر نفت این کشور را ملی ساخت و از دسترس پیمان‌کاران انگلیسی بیرون کرد، انگلیسی‌ها از این روند راضی نبودند. در تلاش خریداری نفت از شرکت‌های ایرانی برآمدند؛‌ اما حکومت جدید ایران تمایل نزدیک شدن به اتحاد جماهیر شوروی داشت، این شرایط فرصتی را برای مداخله‌ی سازمان جاسوسی انگلیس (M -16) فراهم کرد، انگلیس، مانند «جنگ تروآ» تلاش کرد تا نتیجه‌ی انتخابات دموکراتیک، به نفع محمدرضا پهلوی دست‌کاری شود.
«در جریان جنگ‌های سرد، حملات «تروآ» یکی از بی‌نتیجه‌ترین حملات برای کشور امریکا بود.»
حمایت از تجارت، امنیت ملی و نظارت از یک انتخابات دموکراتیک، می‌توانست منافع ما را تأمین کند. امریکا، بیست‌وهفت سال، در حال بازی موش و پشک با ایران بود. شاه که به یکی از متحدان امریکا تبدیل شده بود، پیمان استخراج نفت را با کمپنی‌های امریکایی بست و در بدل آن قرارداد خرید اسلحه‌ را از امریکا به دست آورد.
رابطه‌ی شاه با اسرائیل به حالت عادی برگشته بود، برای زنان حق را‌ی قایل بود، تلاش می‌کرد تا چرخه‌ی اقتصادی و سامانه‌ی آموزش‌وپرورش را توسعه بخشد. مراوده‌ ایران با بازرگان‌ها و سرمایه‌گذاران امریکایی و اروپایی خوب بود.
شاه در سیاست خارجی دوپهلو، قرار داشت (در سیاست شخصی مخالف کشتار و ترور بود). در میان حامیان مسلمان، به‌دنبال توسعه‌ با ارزش‌های غربی بود.
تحلیل‌گران سازمان استخباراتی امریکا CIA به‌دنبال نفوذ در میان جامعه‌ی مذهبی ایران نبودند. آیت‌الله خمینی که در برابر حکومت ایران قیام کرده بود و شاه را دست‌نشانده امریکا می‌خواند، به زودترین فرصت یک حکومت با قانون اسلامی را بنیاد نهاد.
این کار مقامات امریکایی را حیرت‌زده ساخت؛ زیرا انقلاب ۱۹۷۸ ایران را عوام‌فریبانه خوانده بودند. حامیان خمینی را اقشار بیکار، جوانان و طبقه‌ای ضد دموکراسی تشکیل می‌داد که به جاده‌‌ها ریخته بودند و خواهان نظام جدیدی بودند.
در آغاز سال ۱۹۷۹ شاه شکست خورد و در میان میلیون‌ها تن، به ایالات متحده‌ی امریکا برای درمان فرار کرد. خبرهای مرتبط به امریکا همواره با تصویری از خمینی منتشر می‌شد، کسی که تازه از بیرون برگشته بود و برای حامیانش فرشته‌ی نجات بود.
بیشتر امریکایی‌ها از تاریخ انقلاب چیزی نمی‌دانستند و حیرت‌زده بودند که چرا به یک‌بارگی مردم ایران مجسمه‌ آنکل سام (Uncle Sam) را آتش زدند و نعره‌ی مرگ به امریکا را سر دادند. در آن زمان من ۱۷ سال عمر داشتم، در مکتب درس می‌خواندم و از قرص ماه سیاست به‌اندازه‌ی یک خط منحنی هلال، می‌دانستم.
حدس می‌زدم در آینده چیز‌هایی اتفاق می‌افتد، اکنون خمینی به‌عنوان رهبر «معظم مردمی» در جبهه‌ی مقابل ما قرار داشت، او‌ سپاه پاسداران (گارد ملی اسلامی – IRGC) را ایجاد کرد تا تمام کسانی را که تهدیدی به رژیم جدید باشند نابود کند.
او شاگردان رادیکال را برای به آتش کشیدن سفارت امریکا تحریک و گرفتن گروگان‌های ما را به‌عنوان یک قدرت در جهان به نمایش گذاشت.
اکنون بیشتر از ۳۰ سال می‌گذرد، این اتفاق هنوز در سیاست خارجی امریکا سایه افگنده و در اولویت قرار دارد.
انقلاب ایران شمار زیادی از کشورهای دیگر را انگیزه بخشید، خمینی به کشورهای عربی مانند سعودی به‌عنوان دشمن‌های درجه یک هشدار داد و آنان را عامل بی‌ثباتی خاورمیانه دانست.
از ۱۹۸۰، عراق و ایران حدود ۸ سال درگیر جنگ خونین شدند، در این جنگ کشورهای خلیج ‌فارس از صدام حسین حمایت مالی‌ کردند و اتحاد جماهیر شوروی از ایران حمایت تسلیحاتی می‌کرد. به‌ویژه حمایت تسلیحاتی شیمایی که منجر به تقویت گروه‌های تروریستی مرتبط به ایران شد و تأثیر منفی روی دشمنان خود گذاشت.
(ایالات‌متحده‌ی امریکا تحت حاکمیت ریگان، راهبرد دوگانه‌ای را پیش گرفت، تلاش می‌کرد تا از عراق حمایت کند و همچنان به‌صورت پنهانی به ایران تجهیزات می‌فرستاد).
خمینی تلاش می‌کرد تا اسرائیل را از نقشه محو کند و شاخه‌ی بیرون مرزی سپاه پاسداران (در حمایت از گروه‌های شیعه‌مذهب، مانند حزب‌الله لبنان و حماس در فلسطین) برآمد. این روند، تنش امنیتی را میان ایران و اسرائیل و کشورهای نزدیک افزایش داد.
افزون بر آن؛ خمینی جنگ را علیه دشمنان «الله» (ایالات متحد‌ه‌ی امریکا) اعلام کرد و این کار سبب تحریک گروه‌های تندرو در بیشتر کشورهای جهان شد و در داخل امریکا چهره‌‌ی اسلام را خشن معرفی ‌کرد.