تعارض دانش و ایدیولوژی؛ نگاهی به فاجعه هسته‌ای چرنوبیل

بیژن برناویج
تعارض دانش و ایدیولوژی؛ نگاهی به فاجعه هسته‌ای چرنوبیل

این سخن ربطی به زادروز ببرک کارمل، رهبر حزب کارگران افغانستان ندارد. آن‌چه مرا وادار به نوشتن در این مورد می‌کند؛ مطالعات و دیدن مستندات پیرامون فاجعه اتمی شهر چرنوبیل در سال ۱۹۸۶ میلادی است.
اتحاد جماهیر شوری سوسیالیستی سابق؛ یک نظام فدرال تک‌حزبی بود که بخش اعظم کشورهای اروپای شرقی و کشورهای شامل اوراسیا را در بر می‌گرفت. سال ۱۹۲۲ میلادی بُلشویک‌ها توانستند با شکست امپراتوری خاندان ایوانف به رهبری ولادیمیر لنین، نخستین و بزرگ‌ترین کشور سوسیالیستی را بر روی کره زمین برقرار کنند که بعدها چین و کوریای شمالی و کمبوجیا،‌ ویتنام و دیگر کشورها به نحوی انقلاب سوسیالیستی را تجربه کردند و حکومتی بر مبنای اساسات برگرفته از اتحاد جماهیر شوروی، تأسیس کردند.
این کشورها در نیمه راه منحرف شدند و فروپاشیدند و بالاخره شکل سیاسی آنان تغییر کرد. در این میان کشور چین، با تغییرات بزرگی در بازار آزاد، توانست حیات حزب کمونیسم و دیدگاه رهبر کاریزماتیک – ماهو تسه دونگ – را به گونه‌های مختلف یا «نیو سوسیالیسم» تجدید کند. بحث کوریای شمالی کاملاً از اساسات حزبی و کنگره حزبی فرق دارد؛ کوریای شمالی به نحوی جمهوری خلق، به گونه شاهی مطلقه است.
اتحاد جماهیر شوروی، پس از فروپاشی اقتصادی سال ۱۹۸۰، شدیداً تضعیف شد و بودجه خرج بسیار گزاف جماهیر را نداشت تا این‌که در سال ۱۹۹۱ میلادی بودجه موجود در بانک‌های این اتحادیه بزرگ جهانی به دوصد میلیون دالر رسید که کفاف یک روز خرج نبود؛ بنا بر وضعیت اضطراری حزبی‌های سابق، مجبور به گشایش دروازه‌های تجارت آزاد به اتحاد جماهیر شوروی شدند و اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید.
گفته می‌شود بزرگ‌ترین ضربه اقتصادی در بدنه اتحاد جماهیر شوروی از طرف برژنف بود که خواست با وجود مصارف گزاف کشورهای موجود در اتحادیه، در سال ۱۹۷۹ میلادی به افغانستان حمله‌ کند. این شاید میخ تمامی بود که بودجه جماهیر شوروی را ته کشید؛ اما گفته می‌شود یکی از علت‌های دیگر این فروپاشی فاجعه هسته‌ای/اتمی چرنوبیل به شمار می‌رود که در دروان گورباچف اتفاق افتاد.
گورباچف با آن‌همه شأن و دبدبه، عملاً به بزرگ‌ترین، خطرناک و مرگ‌آورترین مشکل قرن برخورده بود. گورباچف که با چاقوی برنده روی میز شورای امنیت می‌کوبید،‌ مجبور شده بود از برای این اشتباه بزرگ قرن، از کشورهای زیادی مثل آلمان،‌ فرانسه و غیره معذرت‌خواهی کند. شأن و منزلت جماهیر شوروی با خاک یک‌سان شده بود و تمام جهان فهمیده بود که صنایع اتمی/ هسته‌ای جماهیر شوروی که افتخار این اتحادیه بود؛ بی نقص نیست و عملاً خطری برای جهانیان محسوب می‌شود.
تحقیقات گسترده‌ای که بعد از مدت‌ها روی فاجعه چرنوبیل صورت گرفت،‌ نشان می‌دهد که اشتباه کارمندان محلی،‌ ترس از کا.کا.ب، چوکی‌خواهی و مدال‌خواهی مدیران ارشد حزبی باعث شد که نقص بزرگ فنی به نحوی پنهان بماند. اگر این متخصصان به ستاد مرکزی حزب از نقص بزرگ فنی خبر می‌دادند، در اصل یک ناکامی برای صنایع اتمی/هسته‌ای به شمار می‌رفت که در گام اول فرد موردنظر محکمه و یا هم به تیربار بسته می‌شد.
ترس از کا.کا.ب و محکمه حزبی دست متخصصان را از پشت بسته بود،‌ هرازگاهی این اعضای اعلای حزب و هم‌رزمان گورباچف بود که پیرامون تأسیسات ذره‌ای تصمیم می‌گرفتند؛ در حالی که چیزی از کارکرد آن نمی‌دانستند. متخصصانی که جرئت به خرج می‌داند و نقص این صنعت را به طی تحقیقی گزارش می‌دادند زندانی می‌شدند و‌ تحت تعقیب کا.کا.ب قرار می‌گرفتند.
نبود باور در تمام ابعاد موج می‌زد،‌ پشت هر متخصص و دانشمند هسته‌ای که عضو کمیته مهار این فاجعه بود،‌ تعقیبی‌هایی گذاشته شده بود و اکثر دانشمندان حتا در کنفرانس‌های بین‌المللی مجبور بودند،‌ به دنیا دروغ بگویند و نشان قهرمان ملی را در وطن کسب کنند. در کل وقتی پای سیاست در میان بود که حرف دانشمندان ارزشی نداشت و اعضای اعلای حزب و شخص گورباچف بود که حرف نهایی را می‌زد.
پس ‌از این‌که سه روز از فاجعه می‌گذرد،‌ آلاینده‌های بسیار خطرناک و کشنده‌ای تمام شرق اروپا را آلوده می‌کند. هم‌چنان بیمارستان‌ها از مرگ و سوختگی ناشی از تشعشعات اتمی/هسته‌ای پر می‌شود. گورباچف ناچار می‌شود که به حرف دانشمندان رو بیاورد و به دانش تعظیم کند. او در این رابطه می‌گوید: «وقتی به مردم می‌اندیشم تمکین من به دانشمندان درست بود،‌ وقتی به حزب می‌اندیشم یعنی حزب را نابود کردم.» این‌جاست که عملاً ایدیولوژی به علم تعظیم می‌کند و در این صورت چیزی از ایدیولوژی باقی نمی‌ماند.
اگر گورباچف اندکی قبل از واقعه به گزارش دانشمندان هسته‌ای/اتمی توجه می‌داشت جهان با بزرگ‌ترین فاجعه هسته‌ای آلاینده دنیا روبه‌رو نمی‌شد. ابعاد این فاجعه برابر به پنج برابر بمب هسته‌ای هیروشیما و ناکازاکی بود. اگر به نظر دانشمندان توجه می‌شد،‌ حزب کمونیست توهین و تحقیر نمی‌شد،‌ ایدیولوژی کمونیستی نابود نمی‌شد و بالاخره نیم میلیون کارگر به ناحیه اعزام نمی‌شد و جان آنان در خطر قرار نمی‌گرفت و بالاخره در بحران اقتصادی، از مصارف بسیار گزاف ۶۷ میلیارد دالر جلوگیری می‌شد. تعارض علم ایدیولوژی بود که آخرین میخ به تابوت ستاد ملی حزب کمونیست کوبید و عملاً‌ اتحاد جماهیر شوروی را از پا در آورد.
در نتیجه؛ می‌توانیم درس بزرگی از تاریخ بگیریم.‌ به‌طرف تخصص و دانش جلو برویم نه به‌سوی ایدیولوژی. ایدیولوژی می‌تواند دینی باشد،‌ فاشیستی باشد و…‌ مثال و نمونه‌ی بارز آن وزیر معارف کنونی کشور است که درباره آموزش‌وپرورش هیچی نمی‌داند. دکتر میرویس بلخی که دکترای خود را در بخش آموزش‌وپرورش گرفته است،‌ از وزارت اخراج می‌شود و کسی به‌جای آن می‌آید که ترانه‌خوانی را جز و آموزش نمی‌داند. هر مکتوبی و دستوری که وزیر معارف کنونی صادر می‌کند،‌ کمتر از فاجعه چرنوبیل نیست.