چند گام تا پایان عصر سلطه‌گری امریکا

صبح کابل
چند گام تا پایان عصر سلطه‌گری امریکا

نوییسنده: محمد ابراهیم خلیل

تحلیل‌گران امریکایی طرحی را به‌عنوان «صحنه جدید نظام جهانی» ترسیم و پنج نقشه جانشین آن را پیشکش کرده‌اند. این تحلیل‌گران، راهکارهایی را برای کارگزاران ایالات‌متحده امریکا جهت پایداری پایه‌های قدرت، توصیه و هشدار به اتخاذ آن از سوی مقام‌های این کشور به‌عنوان دموکراتیک‌ترین و باشکوه‌ترین کشور حامی ارزش‌های لیبرال دموکراسی، ارایه داده‌اند:

فوکویاما و پایان تاریخ
فرانسیس فوکویاما در سال ۱۹۸۹ یعنی پس از پایان جنگ سرد، بحث‌هایی را در زمینه‌ی نظم و ناظم نظام بین‌الملل آغاز کرد. او در مقاله‌ی «پایان تاریخ» و پس‌ازآن در کتابی به نام «پایان تاریخ و آخرین انسان» تأکید دارد که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پیروزی دموکراسی، تاریخ را به انتهای خود رسانده است.
به عقیده فوکویاما جهان به حالت سکون در حرکت است. کشورهای دموکراتیک و نیمه دموکراتیک، تلاش خواهند کرد تا یک نظم صلح‌آمیز را در سطح جهان حاکم به‌نمایش بگذارند. از این‌رو، فوکویاماما برای تصمیم گیران ایالات‌متحده امریکا توصیه کرد که باید فرایند دموکراسی را در صدر اولویت‌های استراتژی کارآمد خویش قرار دهند تا از این رهگذر، غبار رفتارهای جنگ‌طلبانه در جهان را پاک و روند به انتها رساندن تاریخ را تکمیل کنند.
توزیع دو قطبی قدرت
جان میرشایمر، دومین طرح جدید جهانی را به هدف تقویت ثبات جهانی و وسعت حیطه‌ی قدرت سیاسی امریکا پیشکش کرد. او بر این باور بود که توزیع دوقطبی قدرت-شرق و غرب-برای دهه‌های متمادی، نقش مهم و اثرگذاری در برقراری صلح در سطح جهان ایفا کرده است. به عقیده میرشایمر، عقب‌نشینی اتحاد جماهیر شوروی، انحلال پیمان ورشو و کاهش نقش استراتژیک ایالات‌متحده امریکا در اروپا به بروز رقابت‌های جدید در سراسر جهان منجر خواهد شد. او باور داشت که تداوم جنگ سرد و رقابت بازدارنده هسته‌ای میان هر دو قطب، ارمغان‌آور صلح و ثبات در سطح نظام بین‌المللی بوده است.
برخورد تمدن‌ها و احیای نظم جهانی
ساموئل هانتینگتون، استاد دانشگاه هاروارد در کتاب «برخورد تمدن‌ها و احیای نظم جهانی» سومین طرح فراگیر را به هدف برقراری صلح در نظام جهانی ارایه کرد.
هانتینگتون می‌گوید که فرهنگ‌های گوناگون در زمینه نظم داخلی و نظم بین‌المللی تلاش‌های متناقضی دارند. ازاین‌رو، آن‌ها محکوم ‌به رویارویی با یکدیگرند.
به عقیده هانتینگتون، چهار قطب مخالف-بلوک مسیحت، بلوک ارتدوکس شرقی، بلوک اسلام و بلوک کنفوسیوس- بر سر قدرت با یکدیگر رقابت و کشمکش خواهند داشت.
بنابراین، هانتینگتون برای کارگزاران ایالات‌متحده امریکا توصیه می‌کند که باید به‌خاطر تداوم حیات قدرت برتر، این کشور عزم خود را برای مقابله با دیگر فرهنگ‌های جهان جزم و برای مقابله با روابط نوبنیاد کنفوسیوس و اسلام، توان نظامی چین و دولت‌های اسلامی را محدود سازد. او می‌گوید که امریکا باید از تفاوت‌های سیاسی و فرهنگی موجود در این دو تمدن، نهایت بهره را به نفع خود ببرد.
جهان دوقطبی و رقابت‌های اقتصادی-اجتماعی
چهارمین طرح برای تداوم قدرت ایالات‌متحده امریکا در سطح نظام بین‌الملل، از سوی پاول کندی و رابرت کاپلن مطرح شد. آن‌ها بر این عقیده‌اند که جهان به خطوط اقتصادی – اجتماعی تقسیم می‌شود. ملت‌های ثروتمند و صنعتی در یک جبهه قرار می‌گیرند و کشورهای بی‌بضاعت و در حال توسعه، جبهه‌ی دیگری را تشکیل خواهند داد.
بنابراین، ملت‌های ثروتمند شمال قادر نخواهند شد تا خود را از بند معضلات حاکم بر جنوب برهانند. پناهندگان، بلاهای طبیعی، شیوع بیماری‌های واگیر، جرم و جنایت و… درنهایت پیشرفته‌ترین کشورهای دنیا را نیز با تهدید روبه‌رو خواهد کرد.
کندی و کاپلن تأکید می‌کنند که ایالات‌متحده امریکا در کنار سایر دولت‌های ثروتمند، به‌خاطر ثبات نظام جهانی، باید و هرچه زودتر این کابوس خوفناک را در نطفه خفه کند و به کمک ملت‌های ضعیف بشتابد.
لکسوز و درخت زیتون
پنجمین و آخرین نقشه در راستای ثبات نظام بین‌الملل و پایداری قدرت ایالات‌متحده امریکا، توسط توماس فریدمن در کتابی به نام «لکسوز و درخت زیتون» ارایه شده است.
فریدمن، جهانی‌سازی را به‌عنوان مشخصه جیوپولتیک اصل قرن جدید معرفی می‌کند. او به این عقیده است که توسعه بازارهای جهان در مسیر کالا، سرمایه و تولید، دنیا را به‌کلی دگرگون کرده است؛ به نحوی که تمام دولت‌ها ناچارند قواعدی یک‌سان را به اجرا بگذارند.
از این‌رو، در این میان نبض بازار به دست کسانی خواهد بود که اقتصاد آزاد و حکومت مردمی داشته باشند؛ بنابراین، برای ایالات‌متحده امریکا پیشنهاد ضمنی‌ای داشته تا در زمینه تسهیل مرزهای اقتصادی و تعیین ساختارهای مردمی اقدام حتمی و مداوم داشته باشد.
فوکویاما، میرشایمر، هانتینگتون، کندی، کاپلن و فریدمن، بدان جهت که امریکا را برای رویارویی با عصری جدید و ناپایدار آماده کرده باشند؛ سخت اندیشیده و با موضوعات مهم روز دست‌وپنجه نرم کرده‌اند؛ اما به نظر می‌رسد که تصمیم‌گیران امریکایی هیچ تعهد اخلاقی و سیاسی به رعایت ارزش‌های پنج نقشه و رویکرد مطرح شده ندارند. این واقعیت، از رفتارهای توجیه‌ناپذیر و خلاف ارزش‌های مردم‌سالاری طرفداران دونالد ترامپ، در روزهای گذشته به روشنی نمایان شد.
ادبیات سیاسی حکومت‌های مردم‌سالار، جنگیدن با یکدیگر را کاری غیرمنطقی و خطرناک می‌داند. این در حالی است که هواداران ترامپ با این شعار که «ما ترامپ را می‌خواهیم» به بزرگ‌ترین نهاد تمثیل کننده دموکراسی این کشور «کنگره» یورش بردند و دست به تخریب و یغما زدند. این حادثه ریشه‌های متزلزل دموکراسی را در جامعه امریکا، برای جهانیان برملا ساخت و پیکر آن را به تابوت گذاشت.
از جانب دیگر، مقام‌های عالی‌رتبه امریکا، به کشورهایی که نمی‌خواستند و یا نمی‌توانستند خود را با قواعد دموکراتیک وفق دهند، به وضع تحریم‌ها، بی‌اعتنایی‌ها و در مواردی به پرتاب بمب‌افکن‌های امریکایی هشدار می‌دادند. در حال حاضر اما مردم امریکا، با حمله به کنگره، به بی‌ارزش بودن دموکراسی و ارزش‌های مردم‌سالاری صحه گذاشتند.
بدون تردید، این حادثه درس خوبی برای کشورهایی است که امریکا را حوزه فکری و بستر سیاسی خود دانسته و خداگونه پرستش‌اش می‌کنند. بدون شک امریکا با تمام ارزش‌هایش، مانند هر قدرت دیگری زوال‌پذیر است؛ چنان‌چه امروز زانو زده و اگر به همین منوال به‌پیش برود، بعید نیست که در آینده‌ای نزدیک به زمین بخورد.