آموزه‌های يک مأمور

صبح کابل
آموزه‌های يک مأمور

نویسنده: حميرا محمدی، ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺣﻘﻮﻗﯽ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﻌﺎﻭﻧﯿﺖ ﺍﻭﻝ ﺭﯾﺎﺳﺖ‌ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ افغانستان در حکومت وحدت ملی

 

پنج سال قبل، از نشانی یک دختر بی‌واسطه و بی‌تعلق به خانواده‌های قدرت‌مند و زورگو، به دفتر معاونت اول رییس‌جمهور، در نهایت نومیدی درخواست کار دادم؛ اما به کار دعوت شدم و هر روز پیشرفت کردم. مسیری که طی کردم و آموزه‌های من از ماموریت، برای خیلی دختران تحصیل‌کرده اما بی‌واسطه، شاید بتواند امیدبخش باشد.

نخستين آموزه‌ام از جلالت‌مآب معاون اول رياست‌جمهوری، مارشال عبدالرشيد دوستم در پنج سال و اندی حکومت وحدت ملی؛ صداقت، تعهد و مردم‌داری است. همين‌گونه، کار مشترک در فضای کاری حاکی از عدالت طلبی و شور و شوق. من در اين فضای مِهراندود آموخته‌ام که چگونه مردم دور افتاده‌ترين نقاط کشور، از بلوچ و براهوی تا پشه‌‌ای، ترکمن و پامیری، دغدغه‌های فکری کارمندان و هم‌کاران ما بود و چه‌سان همه‌ی اقشار تهی‌دست اما حق‌شناس کشور چهره‌ی خود را در آیینه‌ی معاون اول رییس‌جمهور و اداره‌ی تحت امرش می‌دیدند؛ چون معاون صاحب يا بهتر است بگويم مارشال صاحب، خود را در آیینه‌ی آنها و برای آنها می‌دید و می‌بيند. همه‌ی هم‌کاران و هم‌رديفان در نهاد زير امر ایشان با همین الگو، می‌توانستند رویاپردازی کنند که به بلندترین درجه‌ی شأن و شوکت در سطح کشور خواهند رسيد.

قبل از اين که از خودم و تجربه‌هايم بگويم، جا دارد خاطرنشان کنم که، همين شفقت و مهربانی، دست‌گيری مستمندان، دفاع از حيثيت و ناموس مردم و مادر وطن در بيشتر از چهار دهه و دعاهای مردم ارادت‌مند بود که جلالت‌مآب عبدالرشيد دوستم، رهبر و بنيان‌گذار جنبش ملی اسلامی افغانستان، باوجود بی‌مهری‌ها و پشت‌گوش کردن‌های دولت‌مردان، در چند دهه‌ی گذشته، و ناديده گرفتن مبارزات مسلحانه و جان‌بازی اين فرزند فرزانه‌ی کشور و لشکر متعهد و دشمن‌شکنش عليه تروريزم ملی و بين‌المللی، لاجرم با پشتوانه‌ی مردمی، سياسی داخلی و خارجی، آنچه حق مسلم‌شان بود، يعنی بلندترين رتبه‌ی نظامی، سياسی کشور دست يافتند و اين نقطه‌ی عطف در تاريخ چندهزار ساله‌ی اوزبيک‌ها و همه‌ی ترک‌تباران در افغانستان است. چنانچه اين موفقيت با استقبال بی‌مانند مردم افغانستان، به‌خصوص اوزبيک‌ها و تمام ترک‌تباران کشور روبه‌رو شد.

در این اداره و دايره با رهبری صادقانه‌ی مارشال صاحب آموخته‌ام که هم‌وطنانم را عزیز و ارجمند بشمارم و همه را دوست داشته باشم. از دشت‌ها تا کوه، دریا و مزارع این کشور را عاشقانه بپرستم. آموخته‌ام که چگونه به نام نامی انسان و انسانيت، حرمت گذاشته، فضای احترام و کرامت انسانی را درک کنم. در اداره، ما زن و مرد نبودیم، به خورد و بزرگ و جنس و قوم تقسیم نمی‌شدیم. از استاد فایز و خموش صاحب که شاعران بزرگ فارسی زبان اين خطه‌ی عشق و احساس هستند، تا کارمندانی که از دیگر زبان‌ها و اقوام بودند، فرق و تميزی وجود نداشت. دفتر مقام جلالت‌مآب معاون صاحب اول، نمادی از وحدت ملی و هم‌دلی بود، در دايره و حول و حوشِ آن‌مقام، پشتون، تاجیک، هزاره، اوزبیک، ترکمن و همه حضور داشتند، مانند باغی که در آن گل‌های رنگارنگ را جا داده باشند.

یاد گرفته‌ام که آرمان و اهداف مردمم باید همیشه در صدر برنامه‌ها و فعالیت‌هایم قرار داشته باشد. پیروزی وقتی است که بتوانم صادقانه خدمتی به مردم خود انجام بدهم و رضایت خاطر آنها را کسب کنم. اتحاد و هم‌بستگی، یکی از اصول هم‌زیستی ما بود که برمبنای آن، پیشبرد امور و تسهيل خدمات را برای ما آسان می‌کرد. این که هیچ‌کدام ما بنابر موقف و رتبه، خود را بر دیگری برتر نمی‌دانستیم، همه باهم سعی و تلاش مشترک داشتیم تا به مراجعین رسیدگی و مشکلات ‌شان را به وجه احسن حل کنیم.

این را یاد گرفته‌ام که سیاست یعنی تلاش برای موقف بالاتر و بهتر نیست، بلکه مشارکت بیشتر در خدمت‌رسانی بهتر برای مردم است. سیاستی که جناب معاون صاحب/مارشال صاحب از آن پیروی می‌کنند، جلالت‌مآب ‌شان را به رهبر بی‌بدیل و فراملی در کشور مبدل ساخته است. طوری‌که جایگاه ما را تعهد، صداقت و پشتکار تعیین می‌کرد، جایگاه من هم به‌عنوان یک زن اوزبیک، براساس همین معیار رقم خورده بود، نه معیار دیگری. یاد گرفته‌ام که همیشه مبارزه کنم تا جلوتر بروم، چالش‌ها و مشکلات را هم در کنارش بپذیرم.

من زنی بودم که از يک قریه‌ی دور افتاده‌ی ولايت جنگ‌زده و بی‌بهره از هرگونه امکانات بغلان به کارمندی در مقام صدارت قدم نهادم تا خودم را به‌عنوان یک چهره‌ی سیاسی نشان بدهم و در یک اجتماع تقریبن مردانه، نقش و سهم خود را داشته باشم. این دست‌آوردی بود که من مدیون معاون صاحب اول رياست‌جمهوری/مارشال صاحب قهرمان هستم. جناب‌شان همواره به زنانی که در مجالس خواستار سهم ۲۰ یا ۳۰ درصدی خویش بوده‌اند، خطاب کرده‌اند که شما نیمی از پیکر این جامعه هستید و حق شما ۳۰ و ۲۰ درصد نیست، بلکه حق شما ۵۰ درصدر و بیشتر از آن است و باید برای‌تان داده شود. مشارکت، مؤلفه‌ی اصلی توسعه و پیشرفت است و زنان به‌عنوان نیمی از نفوس کشور، حضور و مشارکت‌شان در تمام عرصه‌ها امر الزامی و حتمی است. برای همین، در دوره‌ی حکومت وحدت ملی، دو تن از زنان تحصیل‌کرده را برای کابینه معرفی کردند. جوانان را نیروی قوی و سرمایه‌ی بس بزرگ می‌پنداشتند و بدون جوانان آبادی و آزادی وطن را محال می‌دانستند.

مارشال صاحب، بارها به ایجاد وزارت جوانان تأکید کرده‌اند و این را یکی از برنامه‌های اساسی‌شان پنداشته‌اند. با فرستادن صدها جوان به تحصیل در کشورهای مختلف، سرمایه‌گذاری بالای آنها را در اولویت قرار دادند. ایجاد کتابخانه‌ی عظیم در شهر شبرغان و اختصاص دادن زمین شخصی‌شان برای اعمار دانشگاه بزرگ نیز مصداق همین گفته‌ها و اهداف است.

کار و فعالیت با مارشال صاحب، از افتخارهای بسا ارزش‌مندی ا‌ست که می‌تواند یکی از بهترین داستان‌های کاری من در طول زند‌گی‌ام باشد. باور کامل دارم که وطن و مردمم در آینده، شاهد آرامش، صلح و پیشرفت خواهند بود و در سایه‌ی هم‌دیگرپذیری و وحدت به‌سر خواهند برد و این یکی از آرزوهای دیرینه‌ی مردم و مارشال صاحب است که بالاخره تحقق خواهد یافت.