پیانیست؛ مواجهه‌ی ناگزیری و نوستالژیا

نصیر ندیم
پیانیست؛ مواجهه‌ی ناگزیری و نوستالژیا

بخش دوم
بسیاری از روایت‌ها بر این استوار است که لشکر رایش سوم، از روس‌ها، انگلیس‌ها و امریکایی‌ها در جنگ جهانی دوم شکست خورده که این یک نگاه کلی نسبت به جنگ جهانی دوم و شکست نازی‌ها است. این روایت تاریخی با تبلیغات قدرت‌هایی که درگیر جنگ بودند، درشت شد. در این روایت نقش مردمی پارتیزان‌ها از روایت کلی تاریخ فراموش شده است.
ثمره‌ی هم‌فکری و همزادپنداری دو هنرمند -اشپیلمن و رمان پلانسکی- نجات‌یافته از هولوکاست، فیلم پیانیست است. پیانیست، تنها خاطرات دو هنرمند نجات‌یافته از هولوکاست نیست؛ روایتی از درون تاریخ به شکل مردمی‌اش که کلیت تاریخ پیوسته در فراموش‌کاری آن تلاش کرده، است.
در کلان روایت‌های تاریخی، برنده جنگ جهانی دوم؛ امریکا، انگلیس و روسیه است. افتخار برنده شدن در جنگ جهانی دوم بیشتر از دیگر کشورها به روسیه می‌رسد؛ اما تمام کشورهای درگیر با نازی نقش پارتیزان‌ها را به‌کلی فراموش کرده‌اند.
مگر روایت‌های کوچک و ریزبینانه‌ی جدا از تاریخ «هنر»، نقش آنانی که واقعاً علیه فاجعه می‌جنگیدند را درشت کرده است؛ اما تاریخ نقش کسانی را که در کوچه‌پس‌کوچه‌های ایتالیا، لهستان، فرانسه و دیگر کشورها، ساختارمند علیه تهاجم نازی‌ها جنگیده‌اند، از قلم انداخته است. به‌قول‌معروف؛ تاریخ را «شاهان می‌نویسند»، اما این تاریخ جعل واقعیتی است که شاهان می‌خواهند درخور مردمان پس از خود بدهند.
نکته‌‌های زیادی در پیانیست قابل تأمل است؛ اما دو نکته در این فیلم درشت‌تر از دیگر نکات به نظر می‌رسد: نخست؛ شباهت مثالی میان بافت اجتماعی و بافت فزیکی انسان است که تداعی کننده من جمعی است که در بخش نخستین این نوشتار آورده شده است. نکته‌ی دوم؛ نقش پارتیزان‌ها در فروپاشی آلمان نازی بیشتر از قدرت‌های درگیر با لشکر رایش سوم است.
یکم. زمانی که بخشی از یک عضو بدن انسان دچار التهاب و یا موردحمله باکتری‌ها قرار می‌گیرد، بدن تمام انرژی‌اش را برای التیام او صرف می‌کند. کارکرد بدن به‌صورت ذاتی از بخش التهاب یافته‌ی بدن به دفاع برمی‌خیزد. سیستمی که برای جلوگیری از التهاب بسیار مؤثر بوده، سریع باکتری‌ها را کشف و خنثا می‌کند. سلول‌های دفاعی بدن، باکتری‌ها را مورد حمله‌ی هدفمند قرار داده و از بیماری یا تخریب بیشتر عضو بدن پیش‌گیری می‌کند.
ذاتی بودن مقابله در برابر باکتری‌ها از خصوصیات دستگاه بدن است. اگرچه بدن متشکل از اعضا است، اما سیستم دفاعی بدن قوه‌ی پنهانی است که در بدن وجود دارد و در دفاع از بدن برمی‌خیزد.
جامعه از این لحاظ شباهت بسیاری به بدن دارد. مسئله‌ی ساختار و مفعولیت جمعی انسان را در بخش نخست مطرح کردم؛ انسان قطعه‌ای از کلیت ساختار است که ساختار می‌تواند کشور و یا جامعه باشد. در فیزیولوژی انسان اعضای بدن «من واحد» یا ساختار را می‌سازد. در ساختار جامعه، من‌های واحد کلیت اجتماع را می‌سازد و کارکرد هر دو نیز بسیار شباهت دارد.
در زمانی که نازی‌ها به لهستان حمله می‌کنند، مایکل اشپیلمن –پیانیست- در رادیو ورشو است که گویا پیانیست صاحب سبک، خلاق و نام و نشانی برای خود دست‌وپا کرده است. در سکانس نخست، پیانیست در اتاق ضبط صدا نشسته پیانو می‌نوازد و از بیرون صدای بمب و انفجار می‌آید. پس از یکی دو بار انفجار ماین و یا بمبی با ساختمان رادیو برخورد می‌کند. سراسیمگی در تمام ساختمان به‌پا می‌شود و همگی از داخل ساختمان بیرون می‌شوند.
زمانی که اشپیلمن از ساختمان بیرون می‌شود، در حالت فرار یکی از دوست‌هایش که او را در رادیو ورشو کار داده، با دختری که خواهرش است آشنا می‌کند. این آشنایی تا ورود هیتلر به لهستان، منجر به دلباختگی این دو می‌شود و یکی از عوامل نجات اشپیلمن نیز همین عشق و هنرش -پیانو- است.
با ورود هیتلر، محدودیت‌ها برای یهودیان بیشتر می‌شود. نخست، یک خانواده یهودی حق داشتن بیشتر از ۵ هزار مارکا –واحد پولی- حق رفتن به کافه‌ها و پیاده‌روها را ندارد. یهودی‌ها باید نشان مخصوصی بر بازوها داشته باشند تا شناسایی شوند؛ هر چه نازی‌ها قدرتمندتر می‌شوند دایره‌ی زندگی یهودی‌ها تنگ و محدودیت‌های‌شان بیشتر می‌شود. بالاخره، یهودی‌ها در گوشه‌ای از شهر که مخصوص‌شان است در چهاردیواری و خانه‌های محقر زندانی می‌شوند.
خانواده‌ی اشپیلمن که پدر، مادر، برادر و دو خواهرش است. هر روز شاهد بدبختی‌ها هستند، برادر اشپیلمن در این چهاردیواری که نیم میلیون یهودی در آن زندانی هستند، کتاب می‌فروشد. اشپیلمن در کافه‌ی طبقه‌ای مرفه پیانو می‌نوازد و امرارمعاش می‌کند. در همین‌جا است که اولین جرقه‌های انقلاب علیه نازی‌ها از زده می‌شود.
برادر اشپیلمن، اعتراضی می‌کند که سبب زندانی شدن او می‌شود؛ اما اشپیلمن با اعتباری که نزد پولیس‌های یهودی دارد، او را از زندان نازی‌ها رها می‌کند. سپس تمام یهودی‌ها با ماشین‌ها در ایستگاه قطار منتقل شده و از آن‌جا راهی هولوکاست می‌شوند. قدرتی که اشپیملن را نجات می‌دهد، پیانو و هنر او است. آن‌چه در این‌جا کارگردان بیشتر رویش پرداخته، خاصیت ذاتی هنر است که بیشتر هنرمندان آن را ناجی بشر می‌دانند.
در این‌جا ساختار «من جمعی» از سوی نازی‌ها دچار آسیب شده و قوه‌ی پنهان دفاعی که در ذات ساختار بدن و اجتماعی است، فعال می‌شود. این قوه در اجتماع چریک‌هایی است که ساختارمند، علیه نازی‌ها درگیر می‌شوند و نمی‌خواهند، بیشتر از این، کلیت «من جمعی» آسیب ببیند. از این‌رو چریک‌ها پیهم حمله‌های مسلحانه را علیه نازی‌ها زمینه‌سازی می‌کنند.
قوه‌ی پنهان دفاعی لهستان از صورت بالقوه به بالفعل تبدیل می‌شود که علیه لشکر رایش سوم به گونه‌ی هدفمند عملیات چریکی انجام می‌دهند. این قوه متشکل از تمام لهستانی‌هایی است که خود را قطعه‌ای از ساختار «من جمعی» لهستان می‌دانند و به این درک رسیده‌اند که اگر بیشتر از این نازی‌ها قدرت را در دست داشته باشند، وضع بدتر از آن‌چه هست خواهد شد.
از همین‌رو، در ساختارها، کلیت و اجزا برخوردار از پارادایمی هم‌سان‌اند؛ یعنی هنگامی که من واحد از یک سیستم پیروی می‌کند؛ بدون شک ساختار این سیستم وارد ساختار من جمعی می‌شود. از همین‌رو شباهت میان فیزیولوژی انسان و ساختارهای جمعی هم‌سان است. با هم‌سانی ساختار من واحد و جمعی، عملکرد هر دو نیز از میکانیزم مشابهی پیروی می‌کند.