تاریخ معاصر افغانستان، بیشتر از هر طرفی، چوب تصمیمات و اظهارات سیاستگران این کشور را خورده؛ از تصمیم عجولانهی داوود خان، تا حاکمان دورهی کمونیستی و سپس مجاهدین و در دو دههی اخیر، کسانی که با ساختار دموکرتیک بر این کشور حکومت راندند.
معضل تاریخی افغانستان و پاکستان –خط دیورند-، از دلایل اصلی تنشهای سیاسی و نظامی طی چهار دههی اخیر در افغانستان است. هرچند، جنگ چهلسالهی افغانستان، نتیجهی رویارویی کمونیزم روسی و امپریالیزم امریکایی بود؛ اما کشوری که بسترساز این تنش بود و لابیگری جهاد و سپس تروریزم را در افغانستان انجام میداد، نه امریکا یا روسیه، بلکه پاکستان بود.
داعیهی پشتونستانخواهی داوود خان و ترسی که کشور نوپای پاکستان از راهافتادن هرجومرج در جغرافیای درگیر منازعهاش داشت، تنشها میان پاکستان و افغانستان را کلید زد. هرچند، داوود خان در رویکرد سیاست خارجی، تلاشهایی برای نگهداری موازنهی رابطهی سیاسی با روسیه و امریکا انجام داد؛ اما از آنجایی که امریکا وارد معاملاتی با پاکستان بود و افغانستان نسبت به پاکستان فوریت چندانی برای این کشور نداشت، تلاشهای داوود خان برای جذب کمکهای امریکایی، نتیجه نداد و امریکا، ترجیح داد به جای بازکردن فصل تازهی همکاری با رییسجمهوری که در مناسبات داخلی به شدت دکتاتورمآبانه عمل میکرد، به تحکیم رابطهاش با پاکستان ادامه دهد و سرمایهگذاریاش در جنوب آسیا را هدر ندهد.
با رویکارآمدن حکومت کمونیستی، امریکا تازه فهمیده بود که کمکهایش به پاکستان هدر نرفته و میتواند توسط این کشور، مقابل قدرت در حال گسترش کمونیزم ایستادگی کند. حاکمان دورهی کمونیزم در افغانستان، به دلیل رابطهی پدرفرزندیای که با روسیهی کمونیستی داشتند، تلاش کردند، فصل جدیدی از رقابت را با پاکستان که رابطهی نزدیکی با امریکا داشت، کلید بزنند. حمایت از پشتونهای معترض آنطرف خط دیورند و جادادن رهبران و فرماندهان گروههای معترض پاکستانی در خاک افغانستان، زنگ خطر تازهای را مقابل دولت وقت پاکستان گذاشت؛ زنگی که خبر از تمایل سیاستمداران افغانستان برای پسگرفتن خط تاریخی و چالشبرانگیز دیورند میداد.
در حالی که امریکا تمایل داشت افغانستان به میدان جنگ امپریالیزم و کمونیز بدل شود و پاکستان به دنبال تضعیف افغانستان بود تا دست از خط دیورند بردارد، زمینهی همکاری این دو کشور افزایش یافت و امپریالیزم امریکایی، توانست از طریق پاکستان، به بسیج و مسلح کردن گروههای مختلف قومی در افغانستان دست یابد. مردم افغانستان که تصور میکردند کشورشان اشغال شده و ارزشهای دینیشان در حال نابودی است، به دنبال حامیای بودند که در مقابل تانکها و هواپیماهای روسی، آنان را کمک مالی و تسلیحاتی کند. پاکستان، با استفاده از احساسات دینی مردم، توانست میلیونها دالر امریکایی را به گونهی نقدی و امکانات نظامی، در دسترس مجاهدین قرار دهد. نتیجهی همکاری تنگاتنگ امریکا و پاکستان با مجاهدینی که علیه نظام کمونیستی میجنگیدند، شکلگیری گروههای مختلف جهادی بود که سرانجام، آخرین رییسجمهور دورهی کمونیستی –داکتر نجیبالله- را، مجبور به استعفا و فرار از وطن کرد؛ فراری که به موفقیت نینجامید و پس از نزدیک به چهار سال زندگی در مهمانخانهی نمایندگی سازمان ملل در کابل، توسط گروه دیگری که آن هم توسط پاکستان سازماندهی شده بود، بیرون کشیده و به دار آویخته شد.
با رویکارآمدن مجاهدین که شاگردان قسمخوردهی پاکستان بودند، پاکستان، متوجه شد که هر کسی در این کشور به قدرت میرسد، از همان موقف قدرت در مقابل دیگران عمل میکند و این موقف، برای پاکستانی که نگران شکلگیری افغانستان قدرتمند به دلیل دخالت در خط دیورند بود، نگرانکننده به نظر میرسید. هرچند، این کشور تلاش کرد توافقی را بین گروههای مختلف جهادی به وجود بیاورد؛ اما دیگر توان کنترل بر مجاهدینی که میدان افغانستان و خصوصا کابل را خالی دیده بودند، نداشت. نیتجهی سرکشی مجاهدین از آنچه که پاکستان میخواست، شکلگیری گروه دیگری به نام طالبان در خاک پاکستان بود که با ورود از مرز جنوبی کندهار، به سادگی توانست ولایتهای جنوبی و سپس کابل را تصرف کند. جنگی که طالبان را وارد افغانستان کرد، زیر نظر مستقیم ژنرالان ارتش پاکستان و استراتژیستهای نظامی این کشور به موفقیت انجامید.
طالبان، ظاهرا تنها فرزندخواندههای خلف پاکستان به نظر میآمدند. به دلیل تربیهی رهبران و سربازان این گروه در خاک پاکستان و ارداتی که به مفتیهای پاکستانی داشتند، تنها دورهای که در تاریخ معاصر، پاکستان نگران دخالت افغانستان در خط دیورند نبود، همین دوره بود. با این که طالبان توانستند روابطشان با پاکستان را همچنان حفظ کنند؛ اما نگاه بومی و مغرورانهی آنان نسبت به قضایای داخلی و خارجی، سرانجام، کار دست آنان داد. تفاهم طالبان با رهبران القاعده و جادادن این گروه در خاک افغانستان، به حملهی تاریخی ۱۱ سپتمبر بر برجهای مرکز تجارتی جهانی در امریکا انجامید و این کشور را وادار به واکنش نظامی علیه حکومت طالبان و حضور القاعده در افغانستان کرد.
هرچند، پاکستان ترجیح میداد حکومت طالبان همچنان ادامه پیدا کند؛ اما امریکا دچار خطر بزرگی شده بود و باید برای رفع این خطر و دادن اطمینان به مردم امریکا و جهان و حفظ اتوریتهی جهانیاش، وارد افغانستان میشد و پاکستان که تنها همکار نزدیک و استراتژیک امریکا در منطقه بود، باید برای رسیدن امریکا در افغانستان، زمینهسازی میکرد. ورود امریکا، همراه بود با کمکهای میلیاددالری این کشور به پاکستان برای مبارزه با تروریزم. طی دو دهه، امریکا، پول هنگفتی را در خدمت پاکستان قرار داد تا از این طریق، بتواند در مبارزه با تروریزم موفق شود؛ پولی که پاکستان آن را، مصرف تقویت ارتش خود و گروههای تروریستی در افغانستان کرد تا مطمین شود که این کشور به رشد و توسعه دست پیدا نمیکند و سیاستگران افغانستانی نیز، خواب دسترسی به دیورند را فراموش خواهند کرد.
دو دههی اخیر، هر چند سیاستگران در افغانستان، هرازگاهی به گونههای مختلف، پاکستان را متهم به دخالت در امور افغانستان کردند؛ اما این اتهامها، در حدی نبوده که به قطع همکاری دیپلماتیک و اقتصادی بین دو کشور بینجامد. هرچند، پاکستان بارها مسیر اموال تجارتیاش به افغانستان را برای مدتی بست؛ اما به زودی، به این مشکل رسیدگی شد.
طی ماههای اخیر، بار دیگر مقامات افغانستانی، پشتهم اتهامهایی را به آدرس پاکستان میفرستند که در آخرین مورد، حرفهای حمدالله محب، مشاور امنیت ملی، در ولایت ننگرهار، سبب خشم مقامات پاکستان و قطع رابطهی دیپلماتیک این کشور با آقای محب شده است. حمدالله محب که چند روز پیش در ولایت شرقی ننگرهار صحبت میکرد، سخنان هشدارآمیزی به آدرس پاکستان فرستاد و آن را متهم به داشتن «اهداف شوم» در قبال افغانستان کرد.
در شرایطی که گفتوگوهای صلح، به همکاری جدی پاکستان نیاز دارد، اظهارات آقای محب در قبال پاکستان، ادامهی همان موضعگیریهای حاکمان گذشتهی افغانستان است که به خشم این کشور و قطع رابطهی دیپلماتیکش با آقای محب انجامید. آقای محب، چند سال پیش نیز، در گفتوگویی در شهر واشنگتن که در آن، سفیر پاکستان در امریکا نیز اشتراک کرده بود، این کشور را متهم به ایجاد گروههای تروریستی کرده و گفته بود که «باعث شرمساری اسلام شده است». این اظهارات در روابط دیپلماتیک، مداخلهی صریح به موضوعات داخلی یک کشور است و اگر آن کشور در موقف برتر اقتصادی، سیاسی، نظامی و نفوس قرار داشته باشد، نه تنها که بیانگر مداخله در امور داخلی آن کشور است؛ بلکه بیانگر عدم تجربهی دیپلماتیک و غرور سیاسی است که ویژگی سیاستگری در افغانستان بوده است.
درست است که قسمتی از خاک افغانستان را پاکستان تصاحب کرده؛ اما در شرایطی که افغانستان از باقیماندهی خاکش نمیتواند نگهداری کند و دست به دامن پاکستان است تا طالبان را وادار به حضور در میز مذاکره کند، به میان آوردن بحث تاریخی خط دیورند و یا دشمنی دیرینه، بیانگر خامی سیاسی در سیاستگران این کشور است که طی چهار دههی اخیر، مردم بارها چوب این غرور سیاسی و ناپختگی را خورده اند. آنچه امروز افغانستان به آن نیاز دارد، نه آنسوی خط دیورند که حفظ اینسوی خط دیورند است. در چنین شرایطی، بازیگران سیاسی، باید به دنبال ایجاد همکاری بیشتر دیپلماتیک باشند تا بتوانند با کشورهای دیگر و خصوصا پاکستان، اعتمادسازی کنند. در صورتی که پاکستان مطمین شود سیاستگران این کشور دست از خط جنجالی دیورند بر نمیدارند، انتظار همکاری در پروسهی صلح، انتظاری است که پدر نمیتواند از فرزند داشته باشد؛ چه برسد که کشوری از کشوری دیگر با این حدی از تنش تاریخی، چنین انتظاری داشته باشد.
هرچند، افغانستان به لحاظهای گوناگون دچار خامی تجربه است؛ از تجربهی شهروندی تا سیاستگری؛ اما دستکم کسانی که به دلیل حضور در رأس قدرت و روابط با جهان، بازیهای سیاسی در این کشور را به پیش میبرند، باید این را بدانند که با شعاردادن و قهرمانسازی خودشان بین مردم، نمیتوان به امتیاز سیاسی در بازیهای منطقهای و جهانی دست یافت. اظهارات غیرمسؤولانهی سیاستگران در شرایطی که افغانستان ترس از رفتن به قهقرای نظامی و سیاسی را دارد، سنگی است که توسط سیاستگران این کشور به هوا انداخته میشود تا دوباره بر فرق خودشان و مردم پایین بیاید.