نبرد سنت و مدرنیته با باج‌گیری پاکستان و دولت

زاهد مصطفا
نبرد سنت و مدرنیته با باج‌گیری پاکستان و دولت

بخش دوم  و پایانی

استفاده‌جویی از ارزش‌های مدرن

امریکا که پس از حمله‌ی مرموز تروریستی در مرکز آن با طرح‌ریزی از افغانستان، بهانه‌ی محکمی برای ورود نظامی به این کشور یافته بود، باید با چهره‌ای که در جهان داشت، وارد افغانستان می‌شد. امریکا، توانسته خودش را مدافع حقوق بشر، دموکراسی و عدالت در جهان جا بزند و با این نام، مداخله‌های نظامی ‌اش در کشورهای دیگر را توجیه کند. برای توجیه ورود نظامی در رأس ناتو در افغانستان، نیاز بود امریکا نظام جدیدی را با معیارهای جهانی پایه‌ریزی کند که توجیهی برای حضور نظامی ‌اش در این کشور باشد. نظام جمهوری انتخابی با پشتوانه‌ی نظری دموکراسی لیبرال، روپوشی بود که امریکا آن را به شکل تحفه‌ وارد کرد تا با وعده‌ی هم‌گامی مردم افغانستان با جهان، امکان تحول و عبور از وضعیت وامانده‌ی سنت در افغانستان را به مردمی بدهد که از خشونت سنتی به ستوه آمده بودند. امریکا، چهره‌ی تازه‌ای از جمهوری با ساختار بازار آزاد را وارد افغانستان کرد تا آن را به چهره‌ی سابق جمهوری کمونیستی بچسپاند و به مردم بگوید که می‌توانند با استفاده از آن، امکان برگشت به گذشته را مختل کنند.

این روپوش، رویای گم‌شده‌ی افغانستان بود؛ رویای کشوری که پس از تجربه‌ی کوتاه‌مدت رفاه و میل به توسعه‌ی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، دچار گسست تلخی شده بود. کشتارهای بی‌رویه‌ی نظام‌ کمونیستی و سپس خون‌ریزی‌ای که گروه‌های جهادی و طالبان به راه انداختند، در کنار فقر رو به گسترشی که امکان ارتباط اقتصادی و سیاسی افغانستان با جهان را در زمان طالبان بسته بود، فضا را برای واردشدن یک منجی تمام‌عیار فراهم کرد و امریکا در نقش منجی، وارد شد. امریکا، در حدی در جایگاه منجی بود که دخالت مستقیمش در مناسبات سیاسی را محدود کرد و با واردکردن مهره‌هایی در بازی، به مردم نشان داد که بازی‌گران ملی بازی را به پیش می‌برند؛ نه هم‌کاران خارجی.

بازی‌گران داخلی، افرادی بودند که نظام جدید و استفاده از آن به دست شان سپرده شد. باور بر این بود که این بازی‌گران، بتوانند رویای جمعی را به واقعیت تبدیل کنند؛ رویایی که بستر آن فراهم شده بود و می‌توانست به واقعیت برسد. نبود باور جمعی و تضادهای قومی در افغانستان، خلاف رؤیای جمعی بود و با وجود شعار مبارزه‌ی مشترک با بنیادگرایی و تلاش به توسعه، عملا، سیاست دولت شکل معکوس گرفت و تنها در حد استفاده از ارزش‌ها برای جلب توجه باقی ماند. سیاست‌مداران، میلیاردها دالر را به نام تحکیم ارزش‌های مدرن و مبارزه با برگشت بنیادگرایی از کشورها و سازمان‌های مختلف دریافت کردند؛ در عوض اما با حیف‌ومیل کمک‌ها، وضعیت را بدتر ساختند تا مظلومیت بیش‌تر را در عمل نشان بدهند. تلاش مؤثری برای پیروزی در بازی صورت نگرفت و بازی‌گران، قواعد تازه‌ای برای بازی‌ غربی‌ای که به راه انداخته شده بود، وضع کردند تا از آن سود فردی ببرند.

طبق این قاعده، دو راه‌کار برای بقا تعریف شد؛ بسترسازی برای رشد افراط‌گرایی برای حفظ قدرت گروهی و جلب توجه بیش‌تر کمک‌های خارجی برای اندوختن پول بیش‌تر. این سناریو، سناریوی مسلط دولت پساطالبانی بوده. برخورد خانوادگی با قدرت و درآمد ملی، به بازی‌گران سیاسی این فرصت را فراهم کرد تا از ارزش‌ها، استفاده‌ی نمادین کنند و پولی که برای نگه‌داری از آن وارد افغانستان می‌شود را، به جیب بزنند. هر بار که اندکی توجه جهان نسبت به افغانستان کاهش یافته، به صورت سیستماتیک، تلاش صورت گرفته تا با به‌خطرانداختن ارزش‌ها و تولید هم‌صدایی داخلی، توجه ازدست‌رفته را دوباره به دست بیاورند.

هم‌زمان با اعلام خروج نیروهای امریکایی و ناتو، دولت که احساس می‌کرد همه چه از دست می‌رود، به شکل بی‌رویه‌ای میدان جنگ را به طالب خالی کرد تا باعث شکل‌گیری اعتراض داخلی شود و از این اعتراض، برای به‌دست‌آوردن توجه ازدست‌رفته استفاده کنند. صدها هزار نفر در شبکه‌های اجتماعی، خواهان ماندن و هم‌کاری کشورهای خارجی شدند و کمک‌های مالی به افغانستان، میلیاردها دالر افزایش یافت؛ کمک‌هایی که مقدار قابل ملاحظه‌ای از آن، به شکل مستقیم به حلقه‌ی خاص قدرت در افغانستان تعلق می‌گیرد. دولت، با واگذاری ولسوالی‌ها به طالبان، ضمن جلب توجه کمک‌های بیش‌تر به افغانستان، امکان سرکشی‌های داخلی را نیز بست تا مانع بروز خطر برای سقوط حاکمیت نشود. اطلاعاتی دست‌به‌دست می‌شود که برخی از رهبران شمال و غرب، تصمیم داشته اند زیر بیرق دیگری بجنگند و این ترس، دولت را وادار کرده است که مقاومت نظامی مقابل طالبان را کاهش دهد.

محاصره‌ی ولایت‌های تخار، فاریاب، بدخشان، بغلان، بادغیس و اخیرا هرات، تأییدی بر شایعات بالاست. طالبان، به دلیل رهبری قومی‌ای که دارند، تلاش زیادی به تسلط بر مناطق شمال و غرب را دارند؛ اما تنها تلاش طالبان بدون خلای نظامی، امکان پیش‌روی طالبان را در این حد فراهم نمی‌کرد. طالبان، به این باور اند که با کنترل شمال و غرب، امکان کنترل بر شرق و جنوب برای شان ساده است. این تلاش طالبان با آن چه هم‌سویی دولت خوانده می‌شود، پیش‌روی طالبان را افزایش داده.

سیاست دولت، بر مبنای شک و منفعت‌طلبی فردی بنا شده؛ ترس ازدست‌دادن قدرت گروهی و جلب منفعت مالی بیش‌تر. این شک و منفعت‌طلبی، زمینه‌ساز برگشت دوباره‌ی طالب تا حد عقب‌نشینی نظامی برای غلبه بر ترس شده است. شاید نگرانی دولت از نجنگیدن برخی فرماندهان شمال و جنوب زیر بیرق حاکم، موجه باشد؛ اما قصه را تا این جای کار، دولت کشاند نه فرماندهان قومی. هنوز، دولت اگر اراده‌ای برای تغییر وضعیت داشته باشد، می‌تواند از امکان هم‌سویی شمال و غرب برای سرکوب طالب استفاده کند. ثبات حاکمیت طالبان بر بیش‌تر از ۲۰۰ ولسوالی‌ای که سقوط داده اند، هم‌راه با محاصره‌ی نظامی برخی از شهرها، ثابت می‌کند که این باور هنوز در سیاست‌مداران دولتی شکل نگرفته و با ماهی‌گرفتن از آبی که خود خط کرده اند، آخرین درآمد‌های شان را کمایی می‌کنند. حلقه‌ی مشخصی، از همه درآمد افغانستان بهره می‌برد و این را گزارش‌های معتبری ثابت کرده است. این، بدترین قسمت و اصل بازی‌ست؛ بازی‌ای که تنها برای امتیاز به راه انداخته شده.