چرا امریکا در جنگ برنده نمی‌شود

ابوبکر صدیق
چرا امریکا در جنگ برنده نمی‌شود

نویسنده: دانیا داویس

منبع: دِ نشنل انترست

برگردان: ابوبکر صدیق

ما همواره از زبان رهبران و کارشناسان در تلویزیون‌ها می‌شنویم که امریکا قدرتمند‌ترین نیروی نظامی را در تاریخ جهان دارد؛ اما جالب این است که چرا چنین قدرت نظامی نتوانست در جنگ دو دهه‌ی افغانستان موفق شود؟
پاسخ این پرسش بیشتر از آن‌که به رویکرد نظامیان در میدان جنگ مرتبط دانسته شود، به صلاحیت‌هایی برمی‌گردد که در میدان نبرد برای نظامیان تفویض می‌شود.
یکی از دلایلی که به نظر می‌رسد امریکا نمی‌تواند روی صلح و جنگ به نتیجه برسد، پالیسی‌هایی است که پس از بیل کلینتون، رییس جمهوری سابق امریکا روی دست گرفته می‌شود. ناکامی‌ جنگ‌های امریکا، حداقل در سال‌های اخیر در عراق و افغانستان به معنای آن نیست که نیروهای نظامی ظرفیت مبارزه‌ با دشمنان را ندارند و در سرنگونی دشمن به کاستی مواجه‌اند؛ بلکه ناشی از بی‌توجهی در میدان نبرد است.
اولین گروه‌های نظامیان امریکایی در سال‌های ۱۹۹۰ -۱۹۹۱ در زمان بوش پدر رییس جمهوری سابق امریکا – برای حمایت از حکومت کویت به این کشور فرستاده شد. رییس‌جمهور بوش اعلام کرد که نیروهای عراقی باید کویت را ترک کنند تا یک دولت مشروع در کویت روی کار آید که در آن حقوق شهروندان به‌صورت یک‌سان تأمین شود و کویت دوباره آزادی خود را به دست بیاورد.
ما تنها ۵۰۰ هزار نظامی امریکایی و نیروهای ائتلاف را برای سرنگونی و بیرون راند نیروهای صدام از مرزهای کویت به داخل عراق به این کشور فرستادیم.
پس از یک ماه – بیرون راندن نیروهای صدام – نظامیان ما دوباره به پایگاه خود در – نیویورک برگشتند و محفل تجلیل از نتیجه‌‌ی برنده شده جنگ را جشن گرفتند.
این اولین جنگ بود که ما برنده شده بودیم و بعد رهبران ما روی اهداف سیاسی تمرکز کردند.
پس از حمله فاجعه‌بار ۱۱ سپتامبر، رییس‌جمهور بوش تصمیم به مبارزه در برابر تروریزم گرفت، او فرمان مبارزه جدی در برابر گروه‌های تروریستی و طالبان را در افغانستان صادر کرد تا رژیم طالبان از میان برداشته شود. این اهداف به‌صورت کلی در بهار ۲۰۰۲ برآورده شد و اما زنجیر‌ توقف ما در افغانستان ادامه‌دار شد.
بوش پسر – جورج بوش – به‌جای دنبال کردن راهبرد پدر و خروج نیروهای پس از موفقیت نظامی، تصمیم به حفظ نیروها گرفت و تا پنج سال این روند بدون کدام اهداف مشخصی ادامه یافت. مداخله بوش به عراق در ۲۰۰۳ به‌عنوان یک عمل منفور نقل زبان‌ها شد؛ حتا پس از سرنگونی صدام نیروهای ما برای پایان دادن به جنگ نافرجام در عراق باقی ماندند. ما در برابر پیکار جویان جنگیدیم و اهداف راهبردی خود را دنبال کردیم.
در ۲۰۰۷ بوش رفت، اما غایله جنگ افغانستان جریان دارد و مسئولیت این نیروها در حال حاضر، مبارزه با تروریزم و ایجاد یک نظام دموکراتیک و باثبات در افغانستان است که حقوق همه شهروندان در آن در نظر گرفته شود و از متحدان خود در برابر تروریزم حمایت کنند؛ به‌عبارت‌دیگر؛ «روند ملت‌سازی در افغانستان آغاز شد.»
این هرچند رویکرد اهداف نظامی را دنبال نمی‌کرد و در کنار آن بحث طوری دیگر نیز مطرح بود؛ چه کسی تضمین می‌کند که گفته‌های روی میز برای ایجاد یک نظام پیشرفته ثبات و دموکراتیک افغانستان تحقق پیدا کند. چنین رویکرد سیاسی هیچ‌گاه با اهداف نظامی برآورده نمی‌شود.
اوباما در زمان ریاست جمهوری خود از برنامه‌ی ملت‌سازی بوش در افغانستان ابراز نگرانی کرد، او به این عقیده بود که برنامه‌ی ملت‌سازی افغانستان چالش‌های امریکا را دو برابر افزایش می‌دهد. در ۲۰۰۹ اوباما گفت که حمله به افغانستان سه هدف را دنبال می‌کرد، تلاش نظامی برای ایجاد همگرایی. دوم عمل‌گرایی و توسعه برای مردم و سوم همکاری نزدیک با پاکستان است؛ اما دو بخش این راهبرد با حضور نظامی مرتبط دانسته می‌شد.
در سال ۲۰۱۱ اوباما تصمیم گرفت تا نیروهای نظامی را برای سرنگونی حکومت قذافی به لیبی بفرستد، البته هیچ برنامه‌ی مدون نظامی برای این کار وجود نداشت. برنامه‌ی خروج نیروهای از عراق در سال ۲۰۱۴ و از سوریه در ۲۰۱۵ نیز روشن و واضح نبود. هیچ برنامه‌ای که پس از خروج نیروهای دموکراتیک عراق و سوریه را تحت حمایت داشته باشد، وجود نداشت.
ترامپ دنبال‌رو این برنامه بود، خروج نظامیان را از عراق و سوریه بدون تجدیدنظر ادامه داد. همچنان بدون برنامه‌ی سنجیده، وارد جنگ یمن شد و از – نیروهای عربستان سعودی در برابر حوثی‌ها یمن حمایت کرد- درنتیجه خروج به نیروها در جنگ‌ها – عراق، سوریه و افغانستان – در نزد امریکایی‌ها یک رویکرد تخنیکی بود، اما نتیجه ملموسی را به‌دنبال نداشت.
نیروها ما با رویکردهای فنی و تخنیکی در جنگ‌هایی که پس از سال‌ها ۱۹۹۰ صورت گرفت موفق بودند. حتا در حملات که از طرف برای دنبال کردن دشمن صورت می‌گرفت و استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین که منجر به کشته افراد غیرنظامی نیز می‌شود.
اتهامات ناکامی تنها به نیروهای نظامی در میدان جنگ ارتباط ندارد، مشکلات ما در اداره‌ی – رهبری نظامی است که نیروها نظامی را بدون یک برنامه‌ی راهبردی در میدان جنگ قرار می‌دهند و رهبران ما برای نظامیانی که باید بجنگند مسئولیت حل تنش‌های سیاسی – اجتماعی را می‌سپارند، اما این مسئولیت و وظیفه سربازان نیست.
در یک طرف ما هزینه‌های گزاف انسانی و مالی برای دهه‌‌ها در یک کشور هزینه کردیم، وحشتناک‌تر این‌که انرژی زیادی را در این زمینه صرف کردیم، درحالی‌که ما مصروف هزینه‌ کردن و جنگ در افغانستان بودیم، رقیبان ما؛ چین و روسیه به‌سادگی اهداف خود را دنبال کردند.
یکی از راه‌های جلوگیری از این هزینه می‌توانست این باشد که؛ به اساس یک راهبرد باید پیش‌بینی می‌شد که چرا امریکا در برابر یک گروه تروریستی کوچک که احتمال ندارد به‌عنوان یک گروه خطرناک به آینده امریکا خطر تلقی شود، قرار بگیرد. این شاید یک دستور است؛ ما درس‌های آموزنده‌ی از گذشته گرفتیم، به‌جای این‌که شکست‌های پیهم خود را شاهد باشیم و یا نیروهای خود را بجای این‌که مصروف حل تنش‌های سیاسی کنیم، باید روی ظرفیت‌های جنگی خود بیشتر تمرکز داشته باشیم؛ زیرا ما در یک‌زمانی به‌صورت جدی به این ظرفیت‌سازی نیاز پیدا می‌کنیم.
یادداشت: دانیال دیویز، عضو ارشد تحلیل‌گران پنتاگون است که چهار مرتبه به میدان جنگ فرستاده شده است.