در صلح؛ کتاب‌های بیشتری می‌فروشم

هما همتا
در صلح؛ کتاب‌های بیشتری می‌فروشم

در غرفه‌ی کوچک آبی رنگش، نشسته. «مثبت فکر کن»، «تفکر بهتر، زندگی بهتر»، « استثنا باش». کتاب‌های است که در جلو دید گذاشته شده. کتاب‌های انگیزشی، برای ملتی که انگیزه‌ای برای کتاب خواندن ندارند. هرروز صبح دروازه‌‌ی غرفه‌اش را برای باشنده‌های یکی از کلان‌شهرهای افغانستان، باز می‌کند و شب بدون این‌که کسی آمده باشد و کتابی را جا به جا کرده باشد، دروازه را بسته و می‌رود. چهار دیوار فلزی غرفه‌اش، هر صبح پذیرایی مردی است که به امید ترویج فرهنگ کتاب‌خوانی، دروازه‌ی غرفه ‌اش را کلید می‌اندازد. محمدعلی، نوزده سال از تمام عمرش را، کتاب‌فروشی کرده است.
دو نفر از نزدیک‌ترین اعضای خانواده‌ی او، در گیر و دار ناامنی و جنگ گم شدند و دیگر هیچ نشانه‌ای، آن‌ها را به هم وصل نکرد. اعضای خانواده‌ی او که می‌خواستند از کابل، به سمت میدان وردک بروند، در مسیر راه، توسط طالبان دست‌گیر شدند و تا امروز کسی نتوانست آن‌ها را پیدا کند. در دوران جنگ‌های داخلی افغانستان، پسری دست پدر بیمارش را می‌گیرد و از میدان وردک برای تداوی به کابل می‌آورد.
میدان وردک یکی از ولایات نزدیک کابل است و اقوام مختلف در آن زندگی می‌کند. باشنده‌های این ولایت نیز از آسیب‌های جنگ، مخصوصا در سال‌های حاکمیت طالبان، در امان نبوده‌اند.
پسری که محمدعلی، حالا اسمش را هم دقیق به یاد ندارد، بعد از این‌که پدرش را در کابل تداوی می‌کند، توسط یکی از اقوام دیگر شان برای خانمش پیام می‌فرستد که تا چند روز دیگر بر می‌گردد. صبحِ وقت همراه با پدرش، به ایستگاهی می‌روند که از آن‌جا موترها به سمت میدان وردک می‌روند؛ اما موتر آن‌ها هیچ‌گاه به مقصد نرسید و انتظاری که به پایان نرسید.
در مسیر راه یک ایست بازرسی طالبان موتر آن‌ها را توقف می‌دهد و مسافرانش را با خود می‌برند. تا امروز که سال‌ها از این اتفاق می‌گذرد، خبری از آن‌ها نیست. مثل این اتفاق، ده‌ها قصه‌ی دیگر وجود دارد. جنگ تعداد زیادی از خانواده‌های افغان را از هم جدا کرد. بعضی‌ها مهاجرت کردند. بعضی‌ها ربوده شدند و دوباره برنگشتند.
محمدعلی، مردی است که نزدیک به شصت سال عمر دارد. کتاب می‌‌فروشد تا بتواند مخارج خانواده‌اش را تأمین کند؛ اما در جغرافیایی که او زندگی می‌کند، بسیار کم‌اند کسانی‌که بابت کتاب پول بپردازند. او تا صنف دهم درس خوانده و با شروع شدن جنگ‌های داخلی، دیگر مکاتب به روی آن‌ها بسته شد. «بعد از این که جنگ خلاص شد، گرفتار روزگارشدم. دیگر نتانستم درس بخوانم. امروز بسیار حیف می‌خورم که فرصت شه نداشتم.»
او نگران جوانانی است که از فرصت دست داشته‌ی‌شان استفاده نمی‌کنند؛ اما امیدوار است که روزی به کتاب‌خواندن، علاقه پیدا کنند.


دو روز پیش، توافق‌نامه‌ی صلح امریکا با طالبان در قطر امضا شد. بر اساس این توافق‌نامه، قرار است تا نیروهای آمریکایی به صورت کامل از کشور خارج شوند و طالبان در حکومت افغانستان سهیم شوند. طالبانی که اعضای خانواده‌ی محمدعلی را ربودند. متن توافق‌نامه‌ی امضا شده میان امریکا و طالبان، در دسترس رسانه‌ها قرار گرفته است و برای همین مردم نگران این است که آیا طالبان به مفاد توافق‌نامه وفادار خواهند ماند یا خیر؟
محمدعلی، خواستار صلحی است که در آن فرزندانش از تحصیل باز نمانند. بتوانند کار کنند و به جایگاهی برسند که بتوانند برای مردم و کشور خود شان خدمت کنند.
او امیدوار است، حالا که توافق‌نامه‌ی صلح با طالبان امضا شده است، اوضاع بهتر شود و او بتواند کتاب‌خانه‌ی کوچکش را انکشاف بدهد.
بسیاری از مردم در مصاحبه‌های که با صبح کابل کرده بودند، در مورد رؤیاهای ساده‌ی حرف زدند که به دلیل جنگ و ناامنی هیچ‌گاه برای شان قابل دست‌رس نبوده و در پساصلح انتظار دارند آن رؤیاها قابل لمس باشد. دختری گفته بود، می‌خواهد بعد از امضای توافق‌نامه هم‌چنان به فوتبال بازی کردن ادامه بدهد، یا پسری که می‌خواست به ولایت‌های مختلف افغانستان سفر کند.
حالا که توافق‌نامه‌ی صلح با طالبان امضا شده است و تا چند روز دیگر قرار است گفت‌وگوهای میان‌افغانی شروع شود، آیا این رویاها تحقق پیدا خواهد کرد؟ آینده‌ی صلح افغانستان پس از یازده دور گفت‌وگوها با طالبان به کدام سمت خواهد رفت؟
اگر حضور طالبان دوباره تمام ارزش‌های انسانی و اجتماعی مردم افغانستان را نابود کند، پاسخش را چه کسی خواهد داد؟