سربازانی که از جبهه‌ی جنگ معتاد بر می‌گشتند (قسمت دوم)

حسن ابراهیمی
سربازانی که از جبهه‌ی جنگ معتاد بر می‌گشتند (قسمت دوم)

روایت زندگی این سربازان که شاید به خاطر هزار و یک دلیل، حاضر شده بودند به جنگ بروند و تفنگ به دوش بگیرند، حالا به زیر پل سوخته و اعتیاد به مواد مخدر ختم شده است. آن‌ها شاید لحظه‌ای هم فکر این را نمی‌کردند که با رفتن به میدان جنگ و دفاع از سرزمین ‌شان، در نهایت گرفتار چنین چیزی شوند.

علی و چندتا از آن بچه‌ها می‌گفتند که ما که از جنگ تجربه نداشتیم و با یورش طالبان دستپاچه می‌شدیم و نظم مان را از دست می‌دادیم؛ سخت و ترسناک بود که ادامه بدهیم؛ اما فرمانده‌ راه دیگری نشان داد تا آن منطقه‌ی جنگی و ترس از جنگ برای‌ مان تحمل‌پذیر شود. ما را اول به مصرف تریاک تشویق می‌کردند. خود شان هم مصرف می‌کردند و ما می‌دیدیم که چگونه جسورانه و بی‌مهابا با دشمن روبه‌رو می‌شدند. دل ‌مان خواست و شجاعت را هم در همان می‌دیدیم. هر چه مدت طولانی که از ماندن ‌مان در میدان جنگ می‌گذشت، بیشتر به مواد مخدر اعتیاد پیدا می‌کردیم و در نهایت بیشتر مان دچار اعتیاد می‌شدیم.

آن‌ها هیچ دغدغه‌ای برای مصرف مواد مخدر شان نداشتند. این سربازان شیشه و هیرویین مصرف می‌کردند و مصرف مواد مخدر دیگر، ادامه‌ی جنگ و زندگی در آن منطقه‌ها را آسان کرده بود. مواد مصرفی آن‌ها به صورت روزانه و جیره‌ی قراردادی از سوی فرمانده‌‌ها برای شان می‌رسید.

علی برایم گفته بود که حتا شب‌هایی می‌شد که «پهره‌» (کشیک) شبانه داشتند و اگر آن شب مواد مخدر شان را بیش از حد مصرف کرده بودند و چیزی دیگر برای مصرف شان باقی نگذاشته بودند، به خاطر خماری حاضر بودند به دل دشمن بزنند و بروند در محل‌هایی که طالبان زندگی می‌کردند. به گفته‌ی او، بیشتر کسانی که مواد مخدر می‌فروختند، طالب بودند و از همین راه، کسب درآمد می‌کردند؛ اما چون طالبان نباید این سربازان را پیدا می‌کردند، آن‌ها مجبور می‌شدند، شبانه با لباس‌های محلی و صورت‌های پوشیده به پیش دروازه‌ی حویلی موادفروش بروند.

علی و دیگر همراهان‌ شان، روزی که هیچ پولی نداشتند تا مواد مخدر بخرند یا این که فرمانده‌ی شان در آوردن مواد مخدر تأخیر می‌کرد، دست به راهزنی می‌زدند تا پولی پیدا کنند و بتوانند مواد شان را تهیه کنند که خمار نمانند.

خمار ماندن برای آن ‌‌سربازان، بدترین وضع ممکن بود؛ چون نه جنگ می‌توانستند و نه رمقی داشتند که گلوله‌ای شلیک کنند و این برای طالبان، فرصتی مناسب محسوب می‌شد تا بتوانند به پوسته‌های سربازان حمله کنند که شکست سربازان، به معنای قدرت گرفتن طالبان بود.

اما چگونه می‌شد که این سربازان در نهایت، مسیر زندگی شان به پل سوخته و زندگی مخوف زیر پل می‌رسید و راهی برای نجات خود شان پیدا نمی‌کردند. این سربازان در مدت زمانی که در آن مناطق می‌ماندند، به شدت معتاد می‌شدند. اگر شرایط در آن منطقه از لحاظ امنیتی اندکی تغییر می‌کرد، چاره‌ای جز این نداشتند که به خاطر زنده ماندن، باید به صورت پنهانی دست از جنگ می‌کشیدند. این سربازان معتاد بودند و باید مواد مخدر در جیب شان می‌بود تا بتوانند خود شان از از آن منطقه بیرون کشیده و به جای دیگری بروند.

علی فرمانده، پیش از شبی که این تصمیم را بگیرد، با یکی از افراد طالب هماهنگ می‌کند و قرار می‌شود که چند میل سلاح برایش برده و در قبالش پولی دریافت کند. به خاطر همین، نصف شب هنگامی که دیگر مطمئن می‌شود همه خوایبده اند و «پهره‌دار» سرباز نگهبان هم دورتر است. یک میل سلاح خود و دو میل سلاح دیگر از هم‌سنگرانش را بر می‌دارد و به صورت پنهانی از پوسته دور می‌شود و به منطقه‌ی طالبان رفته و سه میل سلاح را در ازای یک لک افغانی به آن مرد طالب می‌دهد و پول را گرفته و شب‌هنگام به کابل می‌آید. او خانه‌اش در ولایت غور است؛ اما چون معتاد به هیرویین و شیشه است با آن مقدار پول به زیر پل سوخته آمده و دیگر همان جا ماندگار می‌شود.

علی و امثال این سرباز جنگی که سرنوشت شان به اعتیاد و پل سوخته منتهی شده است، بسیار اند.