دردانه‌های بی‌ظرفیت بالانشین

ابوبکر صدیق
دردانه‌های بی‌ظرفیت بالانشین

روزنامه نیویورک تایمز در گزارشی به حواشی گفت‌وگوهای صلح افغانستان در قطر پرداخته است که نکته قابل تأمل در این گزارش، چیدمان افراد و اعضای هیئت‌های گفت‌وگوکننده دولت و طالبان است.
در این گزارش آمده است: در روند گفت‌وگوهای صلح افغانستان در دوحه‌ – قطر، فرزندان کسانی در دو طرف میز باهم نشسته‌اند که پدران‌شان نزدیک به ۴۰ سال در افغانستان در برابر هم اسلحه‌ برداشته و به نابودی همدیگر کمر بسته بودند. در واقع، فرزندانِ عاملین جنگ‌های افغانستان، آمده‌اند تا به ماجرای چهل‌ساله‌ی پدران‌شان‌ نقطه‌ی پایان بگذارند.
اکنون، پرسشی که به میان می‌آید، این است که آیا ظرفیت فرزندان، به‌اندازه‌ا‌ی است که بتوانند نقش اصلاح‌کننده‌ را در روند صلح افغانستان بازی کنند؟
جنگ افغانستان همان اندازه‌ که ابعاد متفاوت بیرونی دارد، به همان اندازه‌ درگیر پیچیدگی‌های داخلی نیز است. پدران این فرزندان در یک مقطع از زمان در کنار هم در برابر شوروی ایستادند و به سان سربازان سر به کف برای شکست اتحاد جماهیر شوروی که از ابرقدرت‌های وقت بود، جنگیدند؛ اما با شکست اتحاد جماهیر شوروی و متلاشی شدن نظام کمونیستی در کابل – پس از خروج نظامیان قشون سرخ در ۱۹۸۹ از افغانستان- این هم‌سنگران برای تصاحب قدرت اسلحه را به فرق همدیگر هدف گرفتند.
پرداختن به تمامی این بحث‌ها‌ از حوصله‌ی این یادداشت بیرون است؛ اما مورد توجه ما دردانه‌هایی است که از کمال پدر به کرسی و مقام رسیده‌اند. به جرئت می‌توان ادعا کرد که بیشتر این نازدانه‌ها، توانایی و ظرفیت کرسی‌هایی که بر آن تکیه زده‌اند را ندارند؛ اما به دلیل این‌که پدرشان رهبر است یا در فلان مقام دولتی حضور دارد، به کرسی‌های مشاوریت، ریاست و …، می‌رسند و به هیچ‌کس، حساب نمی‌دهند.
ناگفته پیداست که بخشی از این مسئله به میراثی بودن قدرت در افغانستان برمی‌گردد؛ اما آن‌چه بیشتر از همه مایه افسوس و نگرانی است، این است که این نازدانه‌های سیاسی، نه‌تنها توانایی نجات کشتی به گل نشسته افغانستان را ندارند؛ بلکه جای جوانانی را اشغال کرده‌اند که احتمال کارکردن شان بسیار بیشتر از این دردانه‌ها است. افغانستان، از جمله کشورهای جوان دنیا به حساب می‌آید. نزدیک به ۶۳ درصد جمعیت این کشور را جوانان تشکیل می‌دهند؛ اما این نسل با چالش‌های فراوان اجتماعی، سیاسی و هزاران کمبود دیگر دست‌وپنجه نرم می‌کند. بیکاری، فقر و ناهنجاری‌های اجتماعی، سبب شده است تا بخشی از این قشر جوان به اعتیاد روی بیاورند و با گروه‌های تروریستی بپیوندند.
در سوی دیگر، شماری هم هستند که بدون رفتن به مکتب فارغ شدند و بدون امتحان دادن دانشگاه را تمام کردند و درنهایت مدرک لیسانس گرفته‌اند.
اصلاً مهم نیست که کجا و چه وظیفه‌ی باشد، گفت‌وگوی صلح باشد، یا کرسی وزارت یا مشاوریت شورای امنیت، کافی است که شما یک دردانه‌ی سیاسی باشید؛ فوراً در آن پست به کار گرفته خواهید شد.
تجربه‌‌ی سال‌های اخیر نشان داده که ظرفیت نازدانه‌ها-فرزندان برخی از رهبران جهادی و سیاسی-به‌مراتب کمتر از کسانی است که از طبقه‌ی پایانی جامعه‌ با تلاش‌های طاقت‌فرسا توانسته‌اند، خود را به‌جایی برسانند. فرزندان رهبران، شخصیت‌های میان‌تهی یا مترسک‌های جالیزی‌ای بیش نیستند. کمتر کسی را می‌توان سراغ داشت که سخنرانی‌ها و گفت‌وگوهای این نازدانه‌ها را از کانال‌های مختلف ندیده باشد. شمار بیشتر آنان متن‌های نوشته‌‌ی خود را به‌خوبی نمی‌توانند بخوانند، کلافه شدن در جریان سخنرانی و بیرون پریدن از موضوع و نبود انسجام در متن سخنرانی از کارهای معمولی است؛ اما حتا در خواندن یک متن تهیه شده کم می‌آورند. متنی را که اگر به دست یک بچه‌ی صنف چندم مکتب بدهید، احتمالاً به‌خوبی می‌تواند، از پس خواندن آن برآید. این در حالی است از میان نزدیک به هشت میلیون جوان واجد شرایط کار در افغانستان، تنها ۱۹ در صد آن دارای شغل پایدار هستند. اما در بیشتر کرسی‌های بلند نهادهای دولتی فرزندان و بستگان رهبران قرار دارند که ظرفیت کافی برای رهبری آن نهاد در آن‌ها دیده نمی‌شود.
در افغانستان قدرت سیاسی به اساس ماهیت قومی و سمتی و حتا مذهبی روی کار آمده است، کسانی که ضوابط بیشتر دارند، می‌توانند بیشتر در قدرت سهیم باشند. نفس چنین رویکردی قدرت‌ را به ارثی شدن می‌کشاند. اهرم قدرت در افغانستان در دست شبکه‌‌های قومی و تیکه‌داران سیاسی است؛ اما فرزندان نه‌چندان با ظرفیت رهبران سیاسی – جهادی همواره در صدرت گلیم قدرت جای خوش کرده‌اند.