فوتبال را به جنگ بدون اسلحه و شلیک تشبیه کردهاند، منشاء بیشتر دربیهای دنیا تضادهای طبقاتی، مذهبی و سیاسی است. در ایران هم ریشهی رقابت دیرینهی قرمز و آبی [پرسپولیس و استقلال] طبقاتی است. آنجا مردم یا قرمز اند یا آبی! رنگ دیگری وجود ندارد یا درحاشیه است.
این روزها مرگ یک دختر آبی [هوادار تیم استقلال] جامعهی فوتبال را به شوک برده است!
«سحر خدایاری» که وقتی میخواست با لباس پسرانه برای تماشای بازی تیم محبوب اش به استدیوم آزادی برود، دستگیر و به جرم پوشش نامناسب و جریحهدار کردن عفت عمومی، دادگاهی شد. او چند روز پیش رو به روی محکمه خود اش را آتش زد و پس از چند روز بستر بودن در شفاخانه به دلیل سوختگی، مرد!
شاید بگویید، چرا باید کسی به خاطر فوتبال و تماشای یک بازی آسیایی خودش را آتش بزند؟
بهتر است ماهیت این کار را فوتبالی نبینیم. همانگونه وقتی کسی در یک نبرد تیر میخورد، ماهیت حق و باطل آن مهم است، نه تیر و تفنگ! اینجا هم حرف اصلا فوتبال نیست، مسئله در بارهی حقیاست که انسانها به دنبالاش اند. حق آزادی، استقلال و انتخاب است. حرف روی محدودیتهاییاست که انسانها در هر کجا به دنبال شکستن آناند.
مسئله، سنجش هر چیزی با سنت و باورهای قدیمی و ناهمگونی با دنیای امروز است. حق طبیعی یا داشتههایاند که باید قدرشان را دانست یا برای بدست آوردن اش تلاش کرد.
حرف روی ایجاد محدودیتهای بیش از حد و به زنجیر کشیدن روح یک انسان آزاده و نتیجهی آن است. سخن دربارهی نه شنیدن دائمی و بسته بودن تمام راهها است.
دختر آبی عضو یک خانواده ی مذهبی و متدین بود که پدر اش جانباز جنگ و بسیار محتاط است. کسی که برای تماشای فوتبال از تلویزیون نیز از مراجع دینی/ مذهبی استفتا کرده است.
وقتی فوتبال افغانستان را اعتراض چند دختر [خالده پوپلزی و …] دگرگون کرد، شاید سوختن و دود شدن دختر آبی هم بتواند گره از مشکل کورِ ورودِ دختران به ورزشگاه صد هزار پسری آزادی باز کند.
موضوعی که توپ اش حالا در زمین فیفا است. فیفا که تلاش زنان ایران برای ورود به ورزشگاهها را مبارزهی مشروع دانسته است.
جعفر پناهی، فیلمساز صاحب سبک و معمولا محروم ایرانی، سیزده- چارده سال پیش، فیلمی با عنوان «آفساید» در بارهی عدم ورود زنان به ورزشگاههای ایران ساخته بود و با وجود فشار افکار عمومی و حالا فیفا، این تابو هنوز نشکسته است تا موجب خود سوزی دختر آبی شود.
میخواهم بگویم دلایل زیادی برای در آفساید ماندن آدمها وجود دارد. سنت گرایی، تعصب کورکورانه، جنگ، نا امنی، قساوت، فقر، تضاد، قوانین غیر انسانی، قوم و قبیله گرایی، فاشیزم و …
ما همه در آفسایدیم، دختر آبی. شما در تهران و ما در کابل. آفسایدی که بیرقاش همیشه بالا است تا تو بسوزی و ما بسازیم و یا ما بسازیم تا تو بسوزی.
مرگ تو مرگ جامعهی انسانیت و ورزش است همانگونه که تکه تکه شدن ما در سرکهای کابل، مرگ هر چه انسانیت و وجدان است. اما چه سود، وقتی وجدانی و انسانیتی نیست تا نه«گُر»گرفتن و دود شدن تو را ببیند و نه جیغ و نالههای ما را بشنود.