روز دوشنبه بیستم ثور، در گردهمایی بزرگ مردمی در مصلای شهید مزاری، بهزاد، محقق و خلیلی، از کسانی بودند که به طور آشکار مقام محوری خود در حرکت اعتراضی مردم را به نمایش گذاشتند. هر سهی آنان وقتی پشت تریبون قرار گرفتند، با الفاظی تند و شدید خطاب به حکومت هشدار دادند؛ اما در عین حال، با سخنان و ژست و اداهایی که داشتند، تفاوت خود در مقام رهبری جنبش روشنایی را نیز آشکار کردند.
بهزاد، طبق معمول، با تعبیرات تهاجمی و مملو از تحکمهای انقلابی، رهبران حکومت وحدت ملی را مورد حمله قرار داد. لحن و خطابیههای او تماما مبارزهجویانه بود و اثری از انعطاف و آشتی در آن دیده نمیشد. وی به تقلید از مجاهدان ایدیولوژیک دوران جهاد سخنش را با «بسمالله القاصمالجبارین، خداوند درهمکوبندهی ستمکاران و ظالمان» شروع کرد و گفت که «امروز در مصلای رهبر شهید آمده ایم تا با آرمانهای بزرگ و انسانی آن پیر، آن پیشوای آزاده، آن رهبر شهید پیمان بندیم که راهت بیرهرَو نیست.»
وی خود و همراهان خود را که شامل بر «استاد خلیلی، استاد محقق و سایر مقامات ما در داخل حکومت» اند، به عنوان «یاران دبستانی» خطاب کرد و فریاد کشید که «آقای غنی، آقای عبدالله، خوب آگاه باشید که ملت به صحنه آمده است. میخواهد به خیانتها، بیعدالتیها و نابرابریها در این سرزمین نقطهی پایان گذارد.» او گفت که «مسألهی تطبیق ماسترپلان و انتقال پروژهی توتاپ از مسیر بامیان– میدانوردک، خط سرخ ما است و به هیچ عنوان کوتاه نخواهیم آمد.» وی با الفاظ شدیدتری گفت: «تمام درهای معامله و شیطنتهای تان را بسته ایم. به شورای امنیت خود بگویید پول ملت را بیخود مصرف نکند. در میان ملت، نفاقافکنی تا به کی؟ اقوام را رو در روی یکدیگر قراردادن تا به کی؟»
بهزاد در فاز دوم سخنانش خط و نشان واضحتری کشید و گفت: «آقای غنی، آقای عبدالله، دو گزینه پیش رو دارید: یا به خواست عدالتطلبانهی ملت تن میدهید یا خود را آماده میکنید برای خروج از ارگ و سپیدار. شما با فیصلهی روز شنبهی تان، تنها خانههای ما را تاریک نکردید. شما به ما اهانت کردید. این ملت نشان داده است که محرومیت را میتواند تحمل کند؛ اما تحقیر را تحمل نخواهد کرد. کاری نکنید که پایان عمر حکومت تان نزدیک است.»
وی نکتههایی را به آدرس «خواهران و برادران جنوبی» و «هممیهنان عزیز شمالی» نیز گفت و در آخر به «هموطنان عدالتخواه در جهان بیرون» خطاب کرد که: «ای سفیران عدالت و برابری در جهان، شما شانس ما استید. شما شانس جوالی و کارگر این سرزمین استید. در جهان به خروش آیید. دستان پینهبستهی جوالی بامیان به سوی شما دراز شده است. در هر پایتخت اروپایی، دادگاه محاکمهی رهبران حکومت فاسد را برگزار کنید. در روزهای آینده، آقای غنی به لندن میرود. از همینجا میگوییم: هر کسی از انسانهای عدالتخواه در جهان میتواند، خود را به لندن برساند، سفر لندن را تبدیل کنید به محاکمهی جهانی غنی و عبدالله.»
بهزاد در سخنان خود بیشتر از آن که در مقام یک سیاستمدارِ مدعیِ رهبریِ مطالبات مردم ظاهر شود، در مقام یک مبارز اجتماعی و انقلابیِ پرشور ظاهر شد که به چیزی کمتر از فروریختن نظام سیاسی و ایجاد یک نظام کاملا جدید رضایت ندارد. الفاظ و تعبیرات «شیطنت»، «نفاقافکنی»، «خیانت»، «خروج از ارگ و سپیدار»، «پایان عمر حکومت»، «محاکمهی جهانی غنی و عبدالله» و «محاکمهی رهبران حکومت فاسد» و امثال آن نشان میداد که بهزاد در مقام رهبری و مدیریت جنبش روشنایی به هیچگونه دیپلوماسی و مذاکره چشم ندوخته؛ بلکه از آخرین وسیلههای فشار برای رسیدن به نتیجهی «همه یا هیچ» استفاده میکرد.\
بهزاد در طول دوران جنبش روشنایی به صورت واضح نشان میداد که سیاست را چیزی شبیه «قهرمانبازی» و نصب مدال قهرمانی روی سینهی یک قهرمان تعریف میکرد. سخنان و ژست و اداهای او فاش میکرد که چقدر از نشستن بر اورنگ احساسات و هیجانهای عمومی به وجد آمده و به زبان و الگوهای رفتاریِ ناسفته و غیر حرفهای گیر میافتد. بهزاد در راه انداختن موج جنبش روشنایی از نقش کمنظیری برخوردار بود؛ اما خودش نیز از همین موج بیش از همه وحشت میکرد و از هرگونه ایستادگی در برابر آن هراسان میشد. سخنان او در اولین گردهمایی مصلای شهید مزاری، نمایش تلخی از یک دریغ بود که تا زمان استعفایش از شورای عالی مردمی دامان او را رها نکرد. من یکی از کسانی بودم که از این منظر خاطرههای تلخ و زجردهندهای را در روابط خود با او شاهد شدم.
محقق، بر خلاف بهزاد، سخنانش را با متانت و آرامش شروع کرد. احتمالا او میخواست مقامش را با اکت و ادایی که در سخنانش به کار میبرد، نسبت به بهزاد متفاوت نشان دهد. زبان او صریح و جملاتش منظم و قابل فهم بود. وی از مردمی که در مصلا آمده بودند، به عنوان «عصارهی مردم مظلوم» ی یاد کرد که «رنجهای بیپایان تاریخ را بر شانهی خود حمل کرده اند» و گفت: «فریادی که امروز برای عدالت سر داده شده است، فریاد تحمل بیش از یک قرن ستم، تبعیض و بیعدالتی است. کسانی که امروز در اینجا و در این میدان آمده اند تا بیرق دادخواهی برای عدالت را بلند کنند، بقیهالسیف جباران تاریخ اند که امروز در فضای دموکراسی میخواهند فریاد بزنند که ما هم انسانیم، ما هم حق شهروندی داریم و به قول رهبر شهید مان، هزاره بودن در این کشور جرم نیست.» او در قسمت دیگری از سخنانش با صدای بلندتری فریاد کشید و گفت: «ما این صدای دادخواهی را ابتدا به ملت مظلوم مان در هر جای از دنیا که هست، بلند میکنیم. به پا خیزید! ایستاده باشید! دیگر تحمل ظلم برای تان قابل تحمل نباشد.» و در جای دیگر از سخنانش گفت: «امروز بدترین کار این است که مردم ما در برابر چشمان دنیا تحقیر میشوند و دیگر تحقیر برای ما قابل قبول نیست.»
محقق در بخشی از سخنانش خود و دانش را به عنوان نمایندهی مردمی یاد کرد که «بیش از دو میلیون رأی در این حکومت دارند و یک ضلع حکومت اند»؛ اما «وقتی در کابینه صدای خود را بلند میکنیم، مثل اینکه یک مسافر صدا کرده باشد.» او در آخر سخنانش با یادآوری ادعای اشرفغنی که میگفت «هیچ افغان از هیچ افغان بالاتر یا کمتر نیست» گفت که «دورویی در این زمان خوب نیست. تو صدای کل مردم افغانستان استی. باید بیایی همه را مثل رعیتت، مثل برادرت، مثل فرزندت، حقوق همه را یکسان در نظر بگیری. این صدای ملت صدای رسا و بلندی است. از این جا تا آخرین نقطهی جهان میرسد. با این مردم، دوستی، رحمت و برادری خوب است. اگر حرف این بیاید که این مردم نادیده گرفته شوند، باز این مردم در هیچ صحنه آرام نخواهند نشست.» وی در ختم سخنانش خطاب به جمعیت گفت: «من برای شما اعلان میکنم که از جنبش روشنایی شما پشتیبانی میکنم. من و جناب آقای دانش، برادر ما یقینا بیش از دو میلیون رأی به این حکومت آوردیم. از همین موضع دو میلیون رأی ایستاده میشویم و از شما حمایت میکنیم.»
ترکیب کلماتی که «مسافر» و «دو میلیون رأی» را کنار هم میآورد، حالت روحی و روانی محقق را بیشتر نمایان میکرد. او در کنج دلش نگران وضعیتی بود که از فردای روز دوشنبه، بیستم ثور، مانند خورهای در جان او پیچید و در روز تظاهرات بزرگ بیست و هفتم ثور او را به فغان آورد و دو سه روز بعدتر از آن در قالب فحش و دشنامهای رکیک بر زبانش جاری شد.
خلیلی در نوبتی که به دست آورد، از موضعی بلندتر از محقق در تریبون ظاهر شد. او ضمن انتقاد و هشدارهای صریح به حکومت وحدت ملی، به گونهی تلویحی به کسانی که در حول این حکومت از «منطق زور» حرف میزدند، گفت که «هر که از آدرسهای مشخص، منطق زور را استفاده میکند، از قضایای افغانستان خیلی پرت است و خبر ندارد که در افغانستان امروز دیگر منطق کهنهی زور نمیچلد. ما به هر که متوسل به منطق زور میشود، میگوییم که ما در گذشتهها همدیگر را خوب میشناسیم.» او در ختم سخنان خود، با یادآوری قیام تبسم و سپاسگزاری از «جوانان و مردم خود» به خاطر «حرکت زیبای بیستم عقرب» به صورت واضح بر مُخ محقق راه رفت و در حالی که هر قطعه از سخنانش با تکبیر و هلهلهی جمعیت بدرقه میشد، تریبون را در اوجی از هیجان و احساسات عامه ترک گفت.
خلیلی در پایان سخنرانی خود ژست غافلگیرکنندهای به خرج داد که باز هم محقق و دیگر همتایان او را به دنبال خود کشید. او از جای خود در پشت تریبون حرکت کرد و به میان مردم رفت و در نخستین ردیف روی خاک نشست. این ژست خلیلی، نمادی از گُلکردن ذوق دماگوژیک او در شکارکردن توجه و احساسات مردم بود. پس از او، همهی رهبران شورای عالی مردمی حرکت کردند و کنار او روی خاک نشستند. شفق، محقق، صادق مدبر، بهزاد، سعادتی، اکبری و سایر وکیلان در اطراف خلیلی حلقهای تشکیل دادند که سالهای سال از خاطرهی مردم پاک شده بود.
این لحظه از قدرت نمادین برجستهای برخوردار بود. برای مردمی که هم از تفرقه و هم از تفرعن رهبران خود رنج میبردند، صحنهای تمثیل میشد که در آن تفرقه به وحدت و یکپارچگی و تفرعن به همطرازی با مردم تعویض شده بود. به همین دلیل، نیت پنهان خلیلی در ژست او هر چه بود، جنبش روشنایی نیروی وصفناپذیری را برای حرکت بعدی خود تجربه میکرد.
گذشته از رقابت و کشمکش خلیلی، محقق و بهزاد برای رهبری و قرارگرفتن در مرکزیت جنبش روشنایی، روز گردهمایی بزرگ بیستم ثور، روز خوشایند و معناداری بود. من شام همان روز، در چند سطر کوتاه با عکسهایی از دوران تشکیل حزب وحدت در بامیان و این روز در مصلای شهید مزاری، در صفحهی فیسبوکم نوشتم:
«به جنبش روشنایی سلام میدهم. این عکس، حامل پیام و معنای بزرگی است: رهبران در میان مردم، همانند مردم، همصدا با مردم. اینها نمایندگان و زبان سیاسی مردم اند. روی خاک نشستند تا عهد خود به پایان خاکنشینی یک جامعه را به گونهی نمادین اعلام کنند. من به این عهد سلام میدهم.
یک بار، سال ۱۳۶۸، این عهد به میان آمد. اسطورهای به قامت مزاری در میان مردم قد کشید. تاریخ دگرگون شد. این بار، عهد دوم: ۲۷ ثور ۱۳۹۵٫ من به این رهبران سلام میدهم. عهد شان را مبارک میدانم. نشستن بر خاک، زانو به زانوی مردم، آغاز یک برخاستن است؛ برخاستن از خاک. اشرفغنی این پیام را هم به یاد داشته باشد. این آغاز گفتوگوی جدید ما است.»
با این وجود، رقابت رهبری میان شخصیتهای طراز اولی که در گردهمایی سخنرانی کردند، از دید برخی ناظران تیزهوش پنهان نماند. خادمحسین کریمی در «کوچهبازاریها» قصهی قشنگی دارد که توصیفی گویا از انعکاس ژست خلیلی در ذهن برخی از ناظران است. او مینویسد:
«در جریان و پس از سخنرانی خلیلی، در عقب چند ردیف چوکیهایی که در جایگاه «مقامات» چیده شده بود، قدم میزدم. پس از چند دقیقه نشستن بر چوکی تاب نیاوردم و برای سگرت کشیدن، از ردیف آدمهایی که زیر سایهبان بر چوکیها نشسته بودند، خارج شدم و تا پایان برنامه، همانجا در جمع تعدادی از جوانان ماندم. زیر سایهبان، جای راحت و بیزحمتی بود. از گزند آفتاب در امان بودیم و چوکی هم داشتیم. مردم زیر آفتاب داغ بر زمین نشسته و برگهای تبلیغاتی حاوی شعارها را سایهبان صورت و چشم کرده بودند. پس از رفتن خلیلی به میان مردم و نشستن بر خاک، مردی با صورت گوشتالود، خطاب به یکی از دوستانش در همان حوالی بلند گفت: «شیطان بزرگ کون خو ده زیمی ایشت. اینالی بنگروم که رهبر استو چه چل میزنه.» در این جمله رسایی و نفوذی وجود داشت که مرا به فکر فرو برد. برای دقایقی ذهنم با ابعاد و شدت رقابت و دشمنی خلیلی و محقق درگیر شد. قبل از آن، دهها بار در مورد شدت رقابت میان این دو سیاستمدار مدعی جانشینی عبدالعلی مزاری، روایتهایی شنیده بودم؛ اما جملهی آن مرد، بیش از هر تعبیر دیگری، کم و کیف رقابت خلیلی و محقق را توضیح میداد.» (کوچه بازاریها، چاپ اول، ص ۳۷۱ و ۳۷۲).