از سینما تا دلقک‌بازی در افغانستان

زاهد مصطفا
از سینما تا دلقک‌بازی در افغانستان

دَ شهر کورا یک چشم پادشاس (قسمت آخر)

در شماره‌ی قبلی، به چهره‌های مشهور و مردمی موسیقی در افغانستان پرداختم و به موسیقی مردمی که بیشترین شنونده را دارد و دلیل به شهرت رسیدن شبه‌هنرامندانی را در موسیقی افغانستان، توجه توده و علاقه‌ی آن به چنین موسیقی‌ای بر شمردم. در این شماره، سعی دارم به چهره‌های مردمی (بازاری) سینما بپردازم و در مورد سینما در افغانستان که از چه جایگاهی برخوردار است و مردم به چه نوع سینمایی علاقه نشان می‌دهند.

سينما، در كشوري چون افغانستان كه تا دو دهه پيش، عكس گرفتن در بسياري از نقاط آن، از طرف ملاها حرام و ممنوع گفته مي شد و هنوز طالبان در مناطق زير قدرت شان، ماهواره‌ها و تلوزيون‌ها را سنگسار و تيرباران مي كنند، از نوپاترين هنرهايي است كه از تمام جنبه‌ها مي لنگد. هر چند پيش از آمدن طالبان، افغانستان اداره‌اي به نام افغان فيلم داشت که نزدیک به یک قرن از آن می‌گذرد؛ ولي کارهایی که صورت گرفته بود، به حدي نبود كه سينماي پس از طالبان در افغانستان بايد آن را ادامه مي‌داد. تعبيري كه در افغانستان نزد مخاطب عام و فيلم‌ساز وجود دارد، سینما امكاني است براي فيلم‌برداري؛ مانند اين كه جمعي جايي ميله بروند فيلم‌برداري كنند يا فيلم‌برداري از مراسم عروسی، یا محافل خانوادگی، سیاسی و غیره.

آنچه سليم شاهين به عنوان یکی از سینما‌چی‌های مشهور افغانستان و يا افرادي از اين دست، كليپ‌هاي ويديويي‌ای به نام فيلم، عرضه مي كنند؛ چيزي بيشتر از فيلم‌برداري يك مراسم نيست؛ با اين تفاوت كه شخصيت‌هاي اين فيلم‌ها، اداهاي كج و كوله‌اي در مي‌آورند كه هيچ انساني آن را در حالت عادي در نمي‌آورد. اين نبود ديد هنري نسبت به سينما، دست به نبود امكانات و مخاطبي داده است كه كافي است يكي در تلويزیون نيشخوار كند، تا ساعت‌ها بنشيند و حال كند. چنين رويكردي، ادامه‌‌ي ديدي است نسبت به سينما كه از هند (باليود) وارد بازار پاكستان و افغانستان مي‌شود. تفاوتي كه بين اكثر فيلم‌هاي هندي و روبرداشت‌هاي پاكستاني و افغانستاني وجود دارد، كمبود امكانات، كج‌وكولگي بازي‌گران و استفاده از امكانات است؛ سينما به عنوان يك هنر اما در اين فيلم‌ها ديده نمي‌شود. ديد اين نوع سينماگران، انعكاس يا فيلم‌برداري نسبت به قضاياي جمعي است و بايد براي ثبت فيلمي، دو گروه خوب و بد به وجود بيايند تا خوب ناتوان، در آخر فيلم، بر بد توانا فايق آيد و او را معجزه‌وار شكست بدهد.

اين داستان نود و چند درصد فيلم‌هايي است كه در باليود عرضه مي شود و افغانستان و پاكستان از آن روبرداري مي‌كنند. سينما برنامه يا گزارش تلويزيوني نيست که از عده‌اي قاچاقبر، پوليس خدمت‌كار و خاين، ثبت شده باشد؛ سينما به عنوان هنر، انعكاس هنرمندانه و ساختارمند تكان‌خوردن يك شاخه‌ي خشك است؛ فوكس روي نقطه‌ي ريزي كه كسي توان ديدن آن را ندارد و پرداختن به فرديت‌هايي كه در خوب و بد اجتماع صف نكشيده اند. براي سليم شاهين و سینماچی‌های این‌چنینی، درك چنين موضوعي يا هضم ديدن چنين فيلمي ممكن نيست. ديد سليم شاهين و امثال آن به سينما، در حد همان مخاطبي است كه علاقه‌مند پر و پا قرص برنامه‌ي قاب گفت‌وگو یا شبخند است.

معدود كارهايي كه توسط فيلم‌سازان نوگرا توليد شده است، در حد همين نوگرايي بوده است نه مستقل، خلاق و پيش‌رو. آنچه را امروز مي‌توان به عنوان هنر قبول كرد، بايد در بازار جهاني حرفي براي گفتن داشته باشد؛ ورنه در داخل افغانستان، كدام سينماچي و سينماگر قدر سليم شاهين شناخته شده است. اين شناخت از روي تنفر يا علاقه، توسط امكاني به نام سينما شكل گرفته است و بيانگر اين است كه اگر افغانستان معيار باشد، كي سينماگرتر از سليم شاهين و كي آوازخوان‌تر از فيروز كندوزي.

در كشوري كه قبر هنرهاي چندهزارساله كنده است، هنري كه يك قرن هم طول نمي‌كشد، طبيعي است كه قبرش كنده باشد. اين «طبيعي است»، به اين معنا نيست كه بايد هر سينماگري در افغانستان سليم شاهين باشد، به اين معنا است مخاطب افغانستاني، هنوز بالاي نود و چند درصد آن، با سينماي هندي، پنجابي و سليم‌شاهيني ارضا مي‌شود. براي چنين مخاطبي هيچکاك، هيچ چيزي به گفتن ندارد و كيم كيدوك، لوده‌ترين ادم ممكن است. وقتي چنين ظرفيتي براي بذيرش وجود دارد، آدم‌هاي زيادي از آن استفاده مي‌كنند و نان شان در روغن مخاطب وامانده چرب است. این که از افرادی مثل سلیم شاهین انتظار داشته باشیم که از حماقت مخاطب استفاده نکنند و سینما را به گند نکشند، انتظار احمقانه‌ای است.

بدبختانه ديد كلي نسبت به هنر در افغانستان هنر به معناي مردمي آن است، نه هنر براي هنر. هنر مردمي در افغانستان يعني هنري كه مخاطب بيشتري داشته باشد و اين مخاطب بيشتر در افغانستان نسلي است تازه خواندن و نوشتن ياد گرفته است و آن قدر در تنگناي زندگي اجتماعي و اقتصادي مفلوك شده است كه چيزي به نام هنر برايش تعريف شده نيست و اسكناسي هم حاضر نيست براي حس زيبايي شناختي‌اش خرچ كند. هنر برای مردم به این معنا است که هرچه مردم «اکثریت» انتظار دارند را باید تولید کرد و هنرمند در چنین معامله‌ای، سعی می‌کند که خودش را در سطح مخاطب عام قرار دهد و سلیقه‌ی این مخاطب را وارد اثر هنری کند؛ البته غلط‌فهمی نشود که سینماچی‌های افغانستانی، سعی می‌کنند با تولید چنین فیلم‌هایی، خود شان را با سلیقه‌ی توده هم‌آهنگ کنند؛ این سینماچی‌ها خود شان بخشی از توده استند و جمله‌ی توده‌ترین‌ها به حساب می‌آیند از لحاظ فهم و درک هنری.

در كشورهاي توسعه‌يافته كه آدم‌ها از دغدغه‌هاي اوليه‌ي زندگي فارغ اند، دنبال اتفاق‌هايي استند كه بتواند وضعيت معمول شان را به هم بريزد كه بيشتر اين اتفاق‌ها، در آثار هنري جستجو مي‌شود؛ در افغانستان اما؛ مردم براي رسيدن به وضعيت معمول تلاش دارند؛ در چنين شرايطي، نسلي كه پول دارد، حتما از پدر جنگ‌سالار، تاجر و بلندپايه‌ي حكومتي است و از اين آدم توقع مي‌رود كه براي ارضاي حس زيبايي‌شناختي‌اش پول مصرف كند؛ اما اين بخشي از نسل افغانستان، اگر قرار باشد پولي براي خرید آلبوم موسيقي مصرف كنند، دنبال خريد البومي نمي روند كه هنرمند خوبي آن را عرضه كرده است، بلكه جمعي را تشكيل مي‌دهند و يكی دوتا دختر يا بچه را با يك دمبوره‌نواز و ملحقاتش تشكيل مي‌دهند تا بچه يا دختر برقصانند كه در حقيقت مصرف براي ارضاي حس زيباشناختي يا هنري نيست؛ مصرف براي ارضاي جنسي و فقر جنسي‌اي است كه از انسان چهارزنه‌ی افغانستاني گرسنه‌ي تمام عيار جنسي بيرون داده است كه در خيابان و اداره و صنف، چشم‌انداز مورد علاقه‌اش خيره شدن به چهره، لباس و رد پاي زني است كه شايد بهترش را شب همخوابه بوده است.

شرجه رفتن آدم‌هاي اين‌چنيني در هنر، بازتاب مخاطبي است كه در كوچه پسكوچه‌هاي افغانستان بي‌رويه تولید می‌شود؛ آن قدر سطحي و سربه‌هوا كه انگار ناف زمين را در اختيار دارد. مخاطبي که چند دهه خشونت، آن قدر او را از فكر كردن و غمگين بودن متنفر كرده است، كه ديگر برای شنيدن آهنگي كه مست نيست، يا فيلمي كه نمي‌خنداند، وقت نمي‌گذارد. اين ديد تفريحي-سرگرمي در افغانستان، تنها مختص هنر نيست؛ در كل پرداخت تخصصي در هيچ بخشي به عنوان يك امر مسؤوليت پذير وجود ندارد و هر آدمي كه در هر زمينه‌اي مصروف است، سعي بر اين دارد كه مشت خاك را به چشم خودش يا ديگري بزند. اين خاك به چشم زدن را علني وسط فعاليت‌هاي فردي و جمعي جامعه‌ي افغانستان مي‌توان ديد. از داكتري كه بر مریضش تجاوز مي‌كند تا انجنيري كه از پول ساخت ساختمان مي‌زند، شاعري كه براي لاس‌زدن شعر مي سرايد و آوازخوانی که برای ثبت یک کلیپ تصویری با یک دختر تاجیکستانی یا اوزبیکستانی، به موسیقی روی می‌آورد، همه دارند خاك به چشم خود و مردم مي‌زنند.

در سال‌های فیلم‌هایی از افغانستان به جشنواره‌های جهانی راه یافت و جوایزی ره به دست آورد؛ اما هیچ کدام این فیلم‌ها بدون جوایزی که به دست آوردند؛ حتا مصرف تولید شان را نتوانستند از فروش آن در بازار به دست بیاوند؛ این یعنی که مخاطب عام در افغانستان هنوز از تولید این فیلم‌ها آگاه نیست و برایش مهم هم نیست.

موضوع دیگری که سینما را به عنوان یک هنر در افغانستان ضربه زده است، این است که در نسل امروز افغانستان اعم از پیر و جوان، سینما را با نمایش فیلم در پرده‌های بزرگ سینمایی دنبال نکرده اند؛ چند دهه جنگ‌های داخلی، سینما‌هایی که در افغانستان جور شده بود را نابود کرد، که پس از آن هر خانه یکی تلویزیون کنج اتاقش پیدا کرد و هیچ گاهی به لذیت دیدن فیلم در سینما و پرده‌ی بزرگ آن فکر نکرد. در کشورهای دیگر، وقتی فیلمی عرضه می‌شود، پیش از این که وارد بازار انترنتی، تلویزیونی و یا به شکل سیدی در بازار عرضه شود، با رفتن به روی پرده‌ی سینما، مصارف و درآمدش را در می‌آورد و بعد وارد بازار می‌شود. اینجا اما کسی به فکر فیلم‌ تازه‌ای نیست که تولید می‌شود؛ همه با سینماهای کوچکی که در خانه دارند، ارضا می‌شوند و نیازی نمی‌بینند که تکت بخرند و برای دیدن فیلمی در سینمایی که نیست، بروند.