جنبش روشنایی، برای اولین بار، انسجامی در جامعه پدید آورد که بر اساس آن، میلیونها انسان، در سراسر جهان خود را در سیمای هویتی مشترک شناسایی و اعتبار کردند. حمایت وسیع چهرههایی برجسته از سراسر کشور، فراتر از مرزهای قومی، مذهبی، لسانی، ایدیولوژیک و سیاسی، تجربهی جدیدی بود که میتوانست فرصت یک نوع پیوند و ارتباطی جدید میان نیروهای فعال و مؤثر جامعه را در یک عرصهی مدنی و دموکراتیک فراهم کند.
به نظر میرسد این تحول بزرگ و عمیق در جنبش روشنایی به درستی مورد توجه قرار نگرفت. سه و نیم سال بعد از آغاز جنبش روشنایی، متوجه میشویم که نه تنها فرصت را از دست دادیم، بلکه در ادامهی رویاروییها و ترس ناشی از گروهبندیهای غیر مدنی و غیر دموکراتیک گذشته، به انواعی دیگر از رویارویی و ترس گروهی در کشور گرفتار شده ایم.
تجربهی دوران جهاد و مبارزه علیه اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی که باعث شد نیروها و اقشار کشور در جبههای واحد و گسترده کنار هم قرار گیرند؛ اما در ختم روز به شدیدترین و خطرناکترین بستر جنگهای داخلی تبدیل شد و رویارویی و ترس گروهیای که در قالب احزاب سیاسی، قومی و مذهبی ایجاد کرد، از موضوعات مهمی بود که آن را در یکی از درسها و مباحثم با دیوید برگ مطرح کردم. دیوید برگ، با شرحی مفید از مفهوم ترس گروهی و راههای مقابله با آن، گفت:
«ترسهای گروهی و اجتماعی هم ترسهای خطرناک اند و هم راهحلهایی میتوان برای آنها پیدا کرد که هر چند دشواری داشته باشند؛ اما غیرممکن نیستند. تجربهی بشر در طول تاریخ آن در واقع مقابله با همین ترسهای گروهی و اجتماعی بوده است و دیده شده است که این ترسها به گونههای مختلف پاسخ یافته اند. میتوان گفت که راههای معقولتر و بهتر بشر برای مقابله با ترسهای گروهی و اجتماعی، در واقع، سیر رشد مدنی و عقلانی بشر را نیز نشان میدهد. بشر اولیه همانگونه که در مقابله با ترسی که به طور گروهی و اجتماعی از طبیعت داشت، بر زور و نیروی فزیکی خود تکیه میکرد، در مقابله با ترسهایی که در روابط آنها با گروهها و اجتماعات دیگر پیش میآمد نیز از زور و نیروی فزیکی بیشتر کار میگرفت. جنگهای قبیلوی اکثرا ریشههای ترس گروهی و اجتماعی داشته اند. قبیلهای هراس داشت که قبیلهای دیگر بر آنها غلبه کرده و آنها را به نابودی و بدبختی بکشاند. قبیلهای ترس داشت که ممکن است قبیلهای دیگر زمین و مزارع و چراگاههای شان را غصب کند و آنها را به بیچارگی و افلاس بکشاند. قبیلهای ترس داشت که ممکن است قبیلهای دیگر بر عقیده و سنتهای اجتماعی شان تعرض کند و آنها را به پذیرش عقیده و سنتهای دیگری وادار کند. اینها ریشههای اصلی جنگهای قبیلوی در گذشته بوده که اغلب هم نتایج و پیامدهایی ناگوار و خونبار داشته اند.»
دیوید برگ برای بیرونآوردن گروهها و نیروهای جامعه از رویارویی و ترس گروهی، بر راه حل دموکراتیک تأکید میکرد و میگفت که جهاد افغانستان، با آن که عامل انسجام گروهها و نیروهای مختلف کشور در سایهی یک هویت مشترک بود، نمیتوانست جامعه را در فقدان نگاه و رویکرد دموکراتیک از رویارویی و ترس گروهی مصؤون کند.
وقتی جنبش روشنایی به راه افتاد، حس میکردم برخلاف جهاد علیه اتحاد شوروی، نشانههای زیادی از یک حرکت دموکراتیک و مدنی در آن وجود دارد. در جنبش روشنایی، مذهب، ایدیولوژی، زبان و یا قوم، عامل اولیهی حرکت میلیونها انسان در سراسر جهان نبود. عامل اصلی، مطالبهای بود که در اساس خود وجههی مادی و اقتصادی داشت. مردم میخواستند که خط برق ۵۰۰ کیلوولت از مسیر بامیان–میدان وردک عبور کند. مفهوم عمیقتری که مطالبهی «برق» را به ناخن گذاشتن بر «فرق» یا «تبعیض سیستماتیک» کشاند، باز هم با مفهوم «جهاد» و «دفاع از دین و مذهب» یا یک حرکت طبیعی برای صیانت از «آزادی» و «استقلال» متفاوت بود.
به نظر میرسید حتا اشتراک افراد در جنبش روشنایی، صورت مدنیتری داشت که با دوران جهاد و جنگهای قومی و قبیلوی بعد از جهاد یکی نبود. در جنبش روشنایی، برای اولین بار افراد با هویت فردی خود به میدان آمده بودند و مرجع یا مراجعی مشخص برای فتوا و فرمان و رهبری نداشتند؛ اما چند ماه بعدتر متوجه شدیم که نفس حرکت افراد با هویت فردی خود برای حفظ انسجام و یکپارچگی آنان کفایت نمیکرد. ما به ساختار و نظامی ضرورت داشتیم که وزن این حرکت عظیم و بزرگ را با پایهها و استوانههای بزرگ و قدرتمندی تحمل میکرد.
هیجانی که در جنبش روشنایی ایجاد شده بود، علاوه بر اضطرار و فشاری که ناشی از ضربهی روانی فیصلهی حکومت وحدت ملی در یازدهم ثور ۱۳۹۵ بود، باعث شد که این نیاز مهم به صورت درست و شایسته مورد توجه قرار نگیرد. پیشگامان جنبش روشنایی نیز در شناسایی و دقت بر این نیاز مهم درنگ خوبی نکردند. تمام انرژی و نیروی جنبش روشنایی در قالب یک حرکت میلیونی در سراسر جهان به مطالبهی واحد و معینی گره خورده بود که با یک خط طولانی نوشته میشد: «دادخواهی برای انتقال لین ۵۰۰ کیلوولت از مسیر بامیان–میدان وردک.» تعبیراتی از قبیل «توتاپ خط قرمز ماست» یا «هیچگونه طرح بدیل را قبول نداریم» و امثال آن نیز نکتههایی بودند که ظرفیت عظیم و بزرگ جنبش روشنایی را در نقطهای کوچک و محدود خلاصه میکرد و انرژی و نیروی آن را به صورتی غیر مفید هدر میداد.
جنبش روشنایی در ابتدای خود نه رنگ قومی داشت، نه رنگ مذهبی؛ اما خیلی زود نه تنها عنصر قومیت و مذهب در آن برجسته شد، بلکه جناحبندیهای سیاسی موجود در جامعه را نیز دامن زد. به موازات آن که رنگ هزارگی در جنبش روشنایی برجسته شد، حساسیتها و صفبندیهای غیر هزارگی در برابر آن بالاتر رفت. اندکی بعد از آن که محقق و دانش از جنبش روشنایی بیرون رفتند، کشمکش برای استفاده از نام و عنوان مزاری نیز به موضوع حادِ جنبش روشنایی تبدیل شد. در شبهای ماه رمضان که به نام شبهای روشنایی مسما شد و مخصوصا بعد از دوم اسد، تبلیغات و سخنرانیهای جنبش روشنایی تا حدی به سمت آرایههای مذهبی سوق یافت که گاهی میدان دهمزنگ به میدان کربلا، روز دوم اسد به روز عاشورا و شخصیتهای دخیل در ماجرای دوم اسد، با نامها و خاطرههای نمادین امام حسین و ابوالفضل و حر و یزید و شمر شبیهسازی میشد.
جنبش روشنایی ترس و نفرت را نیز در جامعه دامن زد. رفته رفته زبان و ادبیاتی بر جنبش روشنایی حاکم شد که مالامال از ترس و نفرت بود. عصبیت، دشنام و اهانت از سادهترین ابزاری بود که در هر دستی تکان میخورد. برای رفع این خلاها در نگاه و رویکرد رهبری و مدیریت جنبش روشنایی تلاش به موقع و شایستهای صورت نگرفت و جامعه بار دیگر به کابوس سرخوردگی و استیصال برخورد کرد. میلیونها انسانی که با خنده و غرور به میدان آمده بودند، با گریه و سرشکستگی به خانه برگشتند. جنبش روشنایی به جای انسانهای مهذبتر و آراستهتر، روانهای زخمخوردهتر و دلهای کینهتوزتری را به جامعه تحویل داد.
***
برای درک وجوه تشابه و اختلاف در تجربهی «جهاد علیه اتحاد شوروی» با تجربهی «جنبش روشنایی» برای «لین برق ۵۰۰ کیلوولت» یا «رفع تبعیض و تحقیر» در جامعه، لازم است از نگاه و رویکرد عاطفی فراتر برویم. توجه به شخصیت و نیت و خصوصیتهای این فرد و آن فرد نیز گرهی از کار باز نمیکند. درست است که اشرفغنی و عبدالله در مقام ریاست حکومت وحدت ملی، یا محقق، خلیلی، دانش، بهزاد و داوود ناجی در مقام پیشگامان سیاسی هزاره، در ضایعکردن بخش اعظمیای از پوتانسیلهای جنبش روشنایی نقش داشتند؛ اما درک عمیقتر این ضایعه مستلزم مطالعه و دقتی عمیقتر است که باید به آن توجه کنیم.
در ابتدای جهاد، میلیونها انسان کشور با همان میزان از صمیمیت و الفت به هم نزدیک شدند که در ختم جهاد، با نفرت و ترس به همدیگر میتاختند. در جنبش روشنایی نیز همین تجربه را شاهد بودیم. میلیونها انسان با محبت و خلوص کنار هم ایستادند؛ اما در ختم جنبش روشنایی، نفرت و ترس در روابط افراد و گروهها به مراتب بیشتر از آغاز این جنبش بود. نفرت و ترس در زبان و مواجههی افراد و گروههای مختلف جامعه بیانگر اثرات ناخوشایندی است که جنبش روشنایی پدید آورد. وقتی به دیدگاهها و نظریات دیوید برگ در این زمینه توجه میکردم، به نکتههای جالب و آموزندهای دست مییافتم. در یکی از یادداشتهایی که سخنان دیوید برگ را نقل کرده بودم، آمده است که:
«هراس گروهها از همدیگر، ریشههای زیادی دارد که وقتی خواسته باشید برای رفع آن اقدام کنید، باید همه را مد نظر داشته باشید؛ اما این هراس وقتی که به هر دلیلی (سیاسی، اقتصادی، مذهبی و فرهنگی) مورد استفاده قرار بگیرد، فوقالعاده حساس و جدی میشود؛ مثلاً دو گروه اتنیکی به دلیل عدم تعامل از همدیگر هراس دارند. این هراس یک هراس طبیعی است و نشان از این که اینها همدیگر را نمیشناسند و تصویرهایی که از همدیگر دارند، باعث ترس شان از همدیگر شده است؛ اما وقتی کسانی پیدا میشوند که به این هراسها دامن میزنند و آن را به گونههای مختلف جهتدهی میکنند، این هراس درست مانند این که روی آتش، نفت بریزید، مشتعلتر میشود.
شما وقتی از هراسهای پنهان اتنیکی و مذهبی در میان جوامع مختلف افغانستان یاد میکردید، من به وضوح میدیدم که نقش احزاب و گروههایی که از این هراسها تغذیه کرده و بالمقابل به تقویت آن میپرداختند، چقدر برجسته و محسوس بوده است. نمیگویم که این هراسها تماما زادهی خواست و یا حرکتهای سازمانیافتهی احزاب و گروهها بوده است؛ اما میگویم که این احزاب و گروهها از این هراسها به شدت استفاده کرده و آنها را در خدمت اهداف خود به کار گرفته اند.»
دیوید برگ در روز سخنرانی من برای شرح کارهای معرفت حضور داشت و در مثالهای خود از این تجربه به عنوان یک درس خوب یاد میکرد. برای رفع ترس و نفرت در روابط گروهها، وی با اشاره به تجربهی کار معرفت تأکید کرد که باید افرادی از درون گروه پیدا شود تا برای گروه از ذهنیتی حرف بزند که دفعکنندهی این هراس است. وی گفت:
«در مکتب معرفت شما درس اومانیسم میگویید. من میتوانم اثرات بزرگ این درس را در تغییر ذهنیت افراد جامعهی شما درک کنم. حالا تصور کنید که اگر به جای شما، من میرفتم و اومانیسم درس میگفتم، آیا با همین مقدار پذیرش اجتماعی مواجه میشد؟ در ظاهر، صلاحیت من برای ارائهی دقیق و درست این درس مورد سوال نیست. من در این بخش دکترا دارم و روانشناسی را هم بلدم و سالها هم در دانشگاههای مختلف تدریس کرده ام؛ اما اگر میرفتم و در جامعهی شما و در مکتب معرفت انسانشناسی و اومانیسم تدریس میکردم، به طور قطع با واکنش شدید مواجه میشدم و هیچ کسی حرف مرا گوش نمیکرد. دلیل این امر چیست؟ واضح است: شما از درون همان گروه استید و سالها در میان آن گروه بوده اید و با زبان آن گروه آشنا استید و مورد اعتماد آنها قرار دارید و وقتی میروید و با زبان خود تان در مورد مفهوم انسانشناسی و اومانیسم سخن میگویید، حرف تان را میپذیرند و زمانی میبینید که زمینه به گونهای مساعد شده که اگر من یا هر کس دیگر بخواهد داخل آن مکتب شود و در این موارد درس بگوید، نه تنها با واکنش منفی مواجه نشده بلکه استقبال هم میشود.»
دیوید برگ در ادامهی حرفهای خود گفت:«من معتقدم که هیچ کاری برای نزدیک کردن گروهها به همدیگر و رفع هراس آنها از همدیگر به اندازهی کار آگاهیبخش درونگروهی مؤثر نیست. گروهها باید به همدیگر نزدیک شوند؛ اما قبل از این نزدیکی گروهها، باید افرادی از درون آن گروهها باشند که زمینه را برای همچون نزدیکیای مساعد کنند. وقتی ذهنیت افراد در درون گروهها تغییر کند و آمادهی پذیرش دیگران شود، مرحلهی دوم که عبارت از نزدیکی گروهها با همدیگر است، فرا میرسد.»
به نظر میرسد جنبش روشنایی از این منظر نیز درسهای عمیقی دارد که با مطالعهی الگوهای مدیریت و رهبری در شورای عالی مردمی به درک آنها نزدیکتر میشویم.