شامگاه روز سهشنبه، چهاردهم ثور، در برگشت از درسهایم در دانشگاه ابنسینا، احمد بهزاد را در منزلش ملاقات کردم و تا دیرهنگام با هم صحبت کردیم. این اولین صحبت من و بهزاد در آوان شکلگیری جنبش روشنایی بود. او از جلسهی باقرالعلوم که به تشکیل «شورای عالی مردمی» منجر شده بود، به طور مختصر یاد کرد و از نگرانیهای خود در مورد رقابت خلیلی و محقق و دانش سخن گفت. وی تأکید داشت که مهمترین کار این است که «وحدت و یکپارچگی موجود» حفظ شود. من ضمن حمایت از این نظر او گفتم که قبل از رفتن به سوی تظاهرات، باید از نفوذ و صلاحیتهای مشروعی که در حکومت داریم، استفاده کنیم تا اشتباه قیام تبسم تکرار نشود. نظر من این بود که ما از طریق مذاکرهی مستقیم و استفاده از نفوذ کادرها و مراجع مشروع خود در حکومت، راحتتر به مقصد میرسیم و حکومت با توجه به شناختی که من از اشرفغنی دارم، در برابر فشارهای مؤثر داخلی مقاومت نمیکند. من نقش خلیلی، دانش و محقق را در همسویی وکیلان بسیار موثرتر از تظاهرات و فشار مردمی میدانستم و گفتم که حالا اعلامیه صادر شده؛ اما از فشار آن باید برای دیپلوماسی فعال استفاده کنیم. حد اقل خواست من این بود که موعد تظاهرات را تا حد امکان عقب اندازیم تا فرصت برای چانهزنی و دیپلوماسی فراهم باشد.
بهزاد در اصول با حرفهای من مخالفتی نشان نداد؛ اما گفت که «حالا توپ در میدان اشرف غنی و عبدالله است. اگر فیصلهی کابینه لغو نشود، باید به سوی تظاهرات برویم.» او گفت که «مردم را نمیتوانیم برای همیشه در صحنه نگه داریم. باید تکلیف خود را زودتر معین کنیم.» او معتقد بود که حکومت بدون فشار و زور مردمی به لغو فیصلهی خود تن نمیدهد و با طنزی به من گفت: «این خر را پشت شیطان نشانده ای؛ به این زودی و راحتی پایین نمیآید!» من در مورد حرفهای او به خاطر تظاهرات، ملاحظاتم را بیان کردم و گفتم که هدف در صحنه نگهداشتن مردم نیست؛ هدف تحقق خواستهها و مطالبات مردم است؛ اما او گفت که «تنها اهرم فشار ما همین مردم و در صحنه بودن آنان است.»
در قسمت دیگری از صحبتهای ما بحث رهبری اعتراض و داعیهی سیاسی مردم به میان آمد. من نظری را که در مسجد باقرالعلوم و قبل از کنفرانس مطبوعاتی بیان کرده بودم، تکرار کردم و گفتم که زبان سیاسی حرکت اعتراضی ما باید توسط مراجع مشروع تمثیل شود و «کمیتهی تخنیک» و امثال آنها نباید در این موضع پیشگام باشند. او از نقش «بچههای کمیتهی تخنیک» در پیشبرد داعیهی توتاپ و جلسات متعددی که طی دو سال با مقامات مختلف داشته اند، یاد کرد و صداقت و خبرگی آنان را مورد تمجید قرار داد. او گفت که در میان این بچهها، نخبگانی اند که رشتهی تخصصی شان علوم سیاسی و جامعهشناسی و حقوق است و در امر مبارزه برای حق مردم تعهد دارند. وی نشان میداد که به تفکیک من میان «صداقت» و «مشروعیت» در بیان حرف و موضع سیاسی اهمیتی قایل نبود.
تفاوت دیدگاه میان من و بهزاد در این گونه موارد تا آخرین روزهایی که در شورای عالی مردمی شرکت میکردم، باقی ماند و گاه ناگاه در مورد مسائل مختلف فاصلهی ما خیلی برجستهتر از آن میشد که از دید دیگران مخفی بماند. با این وجود، من فراتر از بیان موضع و دیدگاه خود، حس نمیکردم ضرورتی به پافشاری یا اصرار در موردی خاص وجود داشته باشد. در صحبتهای آن شب با خوشی و آرزوی موفقیت در راهی که پیش رو داشتیم، همدیگر را ترک کردیم؛ بدون این که فکر کنم در مورد تظاهرات یا استفاده از نفوذ و نقش محقق، خلیلی و دانش در حکومت یا جلوگیری از نقش پُررنگ «کمیتهی تخنیک» در حرکت سیاسی آینده نظر ما به هم نزدیک شده باشد.
همان شب، در یک پست فیسبوکی کوتاه شرح دادم که «چرا با تظاهرات موافق نیستم»:«اول، با تظاهرات موافق نیستم؛ زیرا هدف ما تکرار تجربهی بیستم عقرب نیست؛ رسیدن به هدفی است که در بیستم عقرب در پی آن بودیم: ارگ باید از مفکورهی خصومت و بیگانگی با انسان و خرد و عدالت و اخلاق پاک شود. اگر این بار به ارگ برویم، یا باید این هدف تأمین شود یا دوباره به خانه بر نگردیم. من برای تحقق این هدف، نه در ارگ زمینهی حرفشنوی و همسویی میبینم و نه در خود توان.
دوم، در بیستم عقرب محاسبه و سنجش دقیقی نداشتیم. به همین علت به بنبست خوردیم و ترجیح دادیم نیمهشب با پیکرهای خونآلود قربانیان به خانه برگردیم. دلیلش آن بود که وقت کافی برای این محاسبه و سنجش در اختیار ما نبود: روز دوشنبه تصمیم گرفتیم، سهشنبه پیکرهای قربانیان را به کابل انتقال دادیم و روز چهارشنبه به ارگ رفتیم. ما نسنجیده بودیم که اگر در ارگ با گلوله مواجه شدیم، چه کار کنیم؛ اگر محقق از کنار ما بلند شد و از موضع ارگ سخن گفت، چه کار کنیم؛ اگر سرور دانش کمهوشتر از مجاور مسجد شاه دوشمشیره ظاهر شد که او از باطلی آشکار حرکتی به راه انداخت و این از حق آشکار نشانی نگرفت و سر به زیر و آرام رفت و پایهی چوکی ارگ را بغل کرد، چه کار کنیم؛ اگر ارگ به همهی حرف و خواست ما دهنکجی کرد، چه کار کنیم… این بود که از صدها هزار نفر، عدهی اندکی رفتند داخل ارگ. عدهی زیادی با سنجش و محاسبهی سرانگشتی ترجیح دادند برگردند: هر دلیلی بود بماند سر جایش.
سوم، سخن بودا و هاتف و جوادی و سایر همراهان خود را جدی بگیریم: توتاپ را اسطوره نسازیم، نشانهای بگیریم برای تحقق عدالت به عنوان محوریترین خواست خود. با «انقلاب روشنی»، به جستوجوی روشنی برویم؛ برای «نه» گفتن در برابر تاریکی. کار ما با ارگ امروز شروع نشده که فردا خاتمه یابد. کار ما از تاریخی شروع شده که در برابر مفکوره و تصمیم ارگسازی و خرافهپروری و بیخردی به زانو افتادیم. به چهرهها نگاه نکنیم، به مفکورهها نگاه کنیم. کی را به ارگ میبریم که در خدازدگی از کرزی، اشرفغنی، ملاعمر و حنیف اتمر کمتر باشد و بیشتر از آنان به انسان و خرد و عدالت و اخلاق اعتنا کند؟
چهارم، پیش از تظاهرات، به عنوان آخرین تیر، اولین گامها را سنجش کنیم: با مراجع تمثیلکنندهی قدرت و اتوریتهی خود سخن بگوییم و اینها را کارآمد سازیم: با سرور دانش، محمد محقق و چهل پنجاه وکیل پارلمان و نیم درجن وزیر و معین و دو درجن رییس و قاضی و سارنوال. اگر اینها در قوای سهگانه حضور داشته باشند و ما علیه دولت تظاهرات کنیم و شعار دهیم، نان را از پس سر خوردهایم و نتیجهاش همان بنبستی است که در بیستم عقرب تحویل گرفتیم. اگر اینها گفتند دیگر به پشیزی هم در دولت نمیارزند، برگردند تا ما آنها را به دنیایی ارزش دهیم و قدر کنیم و در همراهی با آنان برویم و به دولتی که مظهر بیخردی شده است، «نه» بگوییم.
پنجم، عدالتخواهان و حقخواهان را از سراسر ملک با خود همراه سازیم. منطق و انصاف پشتوانههای کمی ندارد. تنها به اشرفغنی، اتمر، فاروق اعظم و عبدالله نگاه نکنیم. سراسر این مُلک پر است از پاسداران حق و عدالت و انصاف. آنان را به همراهی خود دعوت کنیم. بگذاریم این صدا بلندتر شود. مهم نیست از کدام حنجره و از کدام نقطه؛ مهم این است که صدا، صدای عدالت باشد. صدای حق و منطق و اخلاق باشد. «روشنی» را مال همه بدانیم و همه را در رد تاریکی و جهل و خدازدگی بسیج کنیم. به اینگونه درستتر و بهتر به مقصد خواهیم رسید.
نکتهی آخر:
هدف ما حق است و عدالت. برای این هدف هیچ کاری ناحق و غیر عادلانه نمیکنیم و به راهی نمیرویم که رعایت «حق» و «عدالت» در آن چشمپوشی شده باشد. فراموش نکنیم که «خود خصم خودیم ورنه گردون با خلق ضعیف کین ندارد»!
نظر من از هیچ وزن و اعتبار رسمی در رهبری جنبش روشنایی برخوردار نبود. در نهایت، دیدگاهی بود در شمار دیدگاههای مختلفی که به طور غیر رسمی از جانب افراد مختلف در این یا آن گوشهی جامعه مطرح میشد. نوعی رقابت پنهان در سطح رهبری جنبش روشنایی جریان داشت که نبض احساسات و عواطف عمومی را مدیریت میکرد. من هم به دلیل مصروفیتهایی که در مکتب و دانشگاه داشتم و هم به دلیل این که از هیچ نوع مشروعیتی در حوزهی اقتدار سیاسی جامعه برخوردار نبودم، درگیرشدن در این رقابتها را مناسب نمیدیدم و برای خود در حرکتی که به راه افتاده بود، نقشی فراتر از یک فرد عادی جامعه قایل نبودم. این موقفم در آغاز حرکت اعتراضی جنبش روشنایی متفاوت با موقفم در «قیام تبسم» بود که شب پیش از بیستم عقرب، به عنوان یکی از پنج عضو ستاد مدیریتی تظاهرات تعیین شده بودم و فردایش با استناد همین موقف تصمیمگیری و عمل میکردم.
حالا وقتی به کمنتها و واکنشهایی میبینم که در برابر «مخالفت من با تظاهرات» و پیشنهاد «استفاده از قدرت و نفوذ مراجع مسؤول سیاسی» صورت گرفته است، حس میکنم که رهبران جنبش روشنایی در تحریک احساسات و عواطف مردم و «اسطورهسازی» و «خردگریزی» در این حرکت بزرگ مردمی، نقش برجستهای داشته اند. فکر میکنم خشم و عصیانی که به صورت ریشهدار بر ذهنیت میلیونها انسانِ جامعه چیره بود، با برخورد تحقیرآمیز و غیرمسؤولانهی اشرف غنی و عبدالله در حکومت وحدت ملی فوران کرد؛ اما نقش رهبران جنبش روشنایی در مشتعل ساختن این خشم و عصیان و کشاندن آن به حدی که خود این رهبران نیز در مدیریت آن کوتاه آمدند، قابل اغماض نیست.
خلیلی از «خط قرمز» حرف زد و پیهم تأکید میکرد که «استفاده از هرگونه گزینه را برای جامعه محفوظ میداند.» محمد محقق وقتی بعد از تظاهرات ۲۷ ثور، خلیلی را به طعنه «رهبر شورشی» لقب داد و خود را به جای او «رهبر خردمند» عنوان کرد، در واقع به همین خطابهها و شعارهای آتشین خلیلی اشاره میکرد. خود محقق با سخنانی که تا روز گردهمایی بزرگ مردمی در مصلای شهید مزاری ایراد کرد، همین نقش و موقف را بازی میکرد و پیهم میکوشید در رقابت با خلیلی از او پس نماند. احمد بهزاد نیز در مشتعل ساختن احساسات و عواطف مردم، دست هر دو رهبر کهنسال را از پشت بسته بود.
حس میکردم این سه تن در زیر سقف جنبش روشنایی، در بلند کردن دست و گردن خود یکی دیگری را با رکوردی تازهتر چلنج میداد. بهزاد به وضوح از خلیلی و محقق تازهنفستر بود. سخنان او از تعبیرات تازه و گیرایی موج میزد. صدایش رسا و محکم بود. در هیچ بخشی از سخنان خود، با توجیه کاستی یا اشتباهی در گذشتهی سیاسی خود برخورد نمیکرد. جوانی و تجربههای سخنگفتن سیاسیاش در پارلمان نیز بر توانمندیهایش میافزود.
در فاصلهی دو سه روز بعدتر از تشکیل «شورای عالی مردمی»، فضا به حدی رادیکال شده بود که سخنان افرادی همچون سخیداد هاتف، اسد بودا، اسلم جوادی و الهام غرجی نه تنها به حاشیه رفتند، بلکه به سادگی در شمار «حرفهای مفت روشنفکرانه» یا «اراجیف ناشی از بیدردی» یا «فتوا از برج عاج» ردیف میشدند و با فتوا و دشنام و اهانت مورد تمسخر قرار میگرفتند.
یک روز بعد از آن که پستم در مخالفت با تظاهرات را نشر کردم، در صحبتی که با جواد سلطانی در دانشگاه ابنسینا داشتم، او در مورد ویژگی جنبشهای اجتماعی و ظرفیت عظیم رادیکال شدن آنها شرح مفصلی داد و گفت که در برابر موجی که به راه افتاده است، نمیشود با ابراز نظرهای فردی مقابله کرد. او پیشبینی کرد که جنبش روشنایی در رقابت میان خلیلی و محقق و بهزاد تا حدی پیش میرود که هیچ یک از این افراد قادر به مهار کردن و مدیریت آن نخواهند بود. جواد سلطانی خلیلی، محقق و بهزاد را از لحاظ سواد و تجربهی رهبری جنبشهای اجتماعی «افراد سطحی و بیمایه» خواند و گفت که «اینها از درک قدرت پنهان در جنبشهای اجتماعی غافل اند.» بعد از آن که «شورای عالی مردمی» به طور رسمی تشکیل شد و رقابت بر سر سخنرانیهای داغ و هیجانی در مسجد باقرالعلوم و مصلای شهید مزاری گل کرد، معلوم شد که موج جنبش روشنایی، نه تنها خلیلی، محقق و بهزاد، بلکه همهی ما را به یک نسبت با خود کشاند و هیچ کسی در برابر این موج، توان ایستادگی نیافت.