معلولیت سد آهنی نیست، سکوی پرتاب است

حسن ابراهیمی
معلولیت سد آهنی نیست، سکوی پرتاب است

کمتر کسی از ما می‌تواند درک کند که افرادی دارای معلولیت با چه دشواری‌هایی زندگی روزمره‌ی شان را پیش می‌برند. وقتی ذهن شان متوجه نبود یک عضو بدن شان یا ناقصه‌ای که دارند، می‌شود با چه پرسش‌ها و احساساتی درگیر می‌شوند. مطمئن باشید که هر قدر بخواهیم ابراز هم‌دردی مان را با یک فرد دارای معلولیت جسمی نشان دهیم، نمی‌توانیم.
برای هم‌دردی با این افراد که ممکن است یکی از اعضای خانواده‌ی مان باشد و یا یکی از اقارب مان و یا هم یکی از دوستان مان، نیاز نیست به دنبال کلماتی مناسب بگردید تا با بر زبان آوردن آن، وانمود کنید که درد آن فرد را توانسته اید حس کنید. برای درک واقعیت زندگی افرادی که در اطراف مان هستند و به خاطر معلولیت جسمی که نصیب حال شان شده است، گوشه‌ی انزوا و تنهایی را برگزیده اند، کافی است چشمان تان را ببندید و برای چند دقیقه خود را به جای آنان تصور کنید.
درست است، تصور این نوع زندگی برای شما که چارچوب بدن تان سالم است، دشوار است، برای آنان نیز دشوار است؛ اما افراد دارای معلولیت جسمی افراد قوی و شجاعی استند که اجازه ندادند معلولیت مانع پیشرفت شان در زندگی شود. آنان با این که دست ندارند یا پای شان را از دست داده اند و کمر شان دیگر نای حرکت را ندارد؛ اما هرگز از حرکت باز نه ایستاده و به زندگی کردن ادامه داده اند.
یکی از این آدم‌های شجاع که می‌تواند الگوی خوبی برای دیگر معلولان باشد، سیدحسن موسوی است؛ جوانی که سه سال پیش در اثر حادثه‌ی ترافیکی، دچار معلولیت جسمی شده است. هر چند این معلولیت تا امروز او را زمین گیر کرده؛ اما ناامید نشده است.
حسن موسوی از ولایت دایکندی است و حالا به مدت هفت ماه می‌شود که به کابل آمده است. این پسر جوان دانشجوی رشته‌ی انجنیری در ولایت بغلان بود؛ اما نتوانست ادامه‌ی تحصیل بدهد. این حادثه که بیش‌تر از ناحیه‌ی کمر او را آسیب رسانده اجازه نداد، بر روی صندلی دانشگاه بنشیند و روزی با مدرک انجنیری خود به دایکندی و به آغوش خانواده خودش برگردد. به آغوش مادری در ولسوالی اشترلی دایکندی که آرزویش این بود، پسرش را انجنیر صدا بزند و صورتش را ببوسد و آستین بالا بزند تا بعد انجنیر شدن او را داماد بسازد.
اما حسن بعد از این حادثه مانند مادر دل‌سرد نشد. هر چند در ابتدای آن روزها که این اتفاق افتاده بود، برایش سخت و غیر قابل تحمل بود؛ اما او خواست بر خلاف جریان آب شنا و این حادثه را با گذشت زمان در زندگی خود هضم کند.
در آن حادثه چند نفر دیگر نیز که همراه حسن موسوی سوار آن موتر بودند، کشته و یا زخمی شدند؛ اما این گونه به نظر می‌آید که حسن تنها کسی است که در بین آسیب‌دیدگان این حادثه، توانسته است زندگی خود را با شرایط فیزیکی جسمی‌اش متناسب سازد.
حسن جزئیات کمی را از روز حادثه و اتفاقاتی که افتاده بود، به یاد دارد؛ اما می‌گوید که او در کابل به هوش آمد و فهمید که در شفاخانه‌ی جمهوریت کابل بستری است؛ اما او حالا با گذشت مدت طولانی هنوز هم از خدمات پزشکی شفاخانه‌ی جمهوریت و داکتران و پرسونل این شفاخانه ناراضی است و تأکید می‌کند که اگر در همان ابتدا داکتران شفاخانه تداوی او را جدی می‌گرفتند، شاید حالا وضعش به گونه‌ی دیگری بود.


خانواده‌ی حسن از وضعیت اقتصادی خوب برخوردار نیست و همین دلیل، سبب شده است تا امروز جریان تداوی کمرش به تأخیر بیفتد. او آرزویش در حال حاضر این است که بتواند هر چه زودتر راهی را برای تداوی کمرش که سبب شده او دارای معلولیت جسمی شود، پیدا کند؛ اما در واقع هیچ راه حلی جز این که اقدامی خیرخواهانه و انسان‌دوستانه از سوی شخص یا نهادی برای تداوی او صورت بگیرد، نیست.
این پسر جوان که وقتی با او هم‌صحبت شوی، حس می‌کنی که آن قدر پرانرژی است که گویی به دنبال تغییر نه تنها زندگی خود بلکه جهان است؛ اما در پشت این انرژی، شکایت‌ها و گلایه‌های بسیاری است. حسن موسوی تنها به یک مورد آن اشاره دارد که می‌گوید، با تأسف، هر شهروندی و در هر شرایطی از وضعیت جسمانی توقع حمایت از سوی دولت خود را دارد؛ اما تا امروز تمام شهروندان افغانستان شاهد این استند که از دولت‌های پیشین تا دولت فعلی به تنها چیزی که فکر نمی‌کنند، حق و حقوق شهروندان است.
او می‌گوید: «از زمانی که این حادثه برای من پیش آمده، به این درک رسیده‌ام، با نهایت تلاشی که افراد معلول برای دادخواهی و بازخواست حقوق شهروندی شان داشته اند، دولت افغانستان همیشه در برابر دادخواهی ما، سکوت اختیار کرده و خود را در برابر معلولان جامعه مسؤولیت‌ناپذیر نشان داده است.»
حسن می‌گوید که تا کنون هر چیزی که از دولت در مورد معلولان شنیده، دروغ و شعار بوده است.
حسن موسوی، با این امید که هنوز فرصت برای زندگی کردن دارد، دست از تلاش برنداشته است. با این که معلولیت جسمی او را چند سال است از نشستن در صندلی دانشگاه محروم کرده؛ اما حسن به این معلولیت اجازه نداده تا او را از کسب علم و دانش دور نگه دارد.
حسن مصمم‌تر و قوی‌تر به خواندن کتاب مشغول شده است؛ کتاب‌هایی که تا قبل از هفت ماه پیش که به کابل بیاید، مردی کهن‌سالی در قریه‌ی شان برای او به امانت می‌داد تا ساعت‌های روزمرگی‌اش را با مطالعه‌ی آن کتاب‌ها سپری کند.
حسن، خواندن کتاب را بیشتر از هر چیزی دوست دارد. او حالا در کابل در اتاق کرایه‌ای نمناک و سردش، دلش گرم است به همین چند کتاب در کتابخانه‌ی شخصی‌اش که مثل گنجینه‌ای گران‌بها، از آن محافظت می‌کند.
به گفته‌ی حسن موسوی، همین کتاب‌ها به او آموختند که هیچ اتفاقی حتا در بدترین شرایط ممکن، نمی‌تواند زندگی را از حرکت باز نگه دارد.
این کتاب‌ها بود که درد سنگین کمرش را تسکین داده است و هر روز با سطرهایی که می‌نویسد درد خود را قورت می‌دهد. حسن موسوی شاعری است که آن حادثه جسم او را از حرکت باز داشته است؛ اما سبب شده که ذهن حسن موسوی بیش از پیش فعال و درگیر متن زندگی شود تا بتواند دردهایش را با زبان شعر بیان کند. این شعرها التیام دردهای کمر حسن موسوی است؛ اما در واقع این التیام مقطعی است و باید به دنبال درمان قطعی این دردها بود.
باید کمی به خود بیاییم و امروز که روز جهانی معلولیت جسمی است، حسن و حسن‌هایی که دچار معلولیت جسمی استند را درک کنیم؛ زیر شانه‌های شان را بگیریم و کمک کنیم تا زندگی قامت استوار آن‌ها را نشکند.
حسن می‌گوید: «برای من معلولیت جسمی‌ام یک سد آهنی نیست که نتوانم خود و زندگی‌ام را از آن عبور دهم؛ برای من معلولیت جسمی، حال حاضرم یک سکوی پرتاپ است که باید از آن به بهترین شکل استفاده کنم.»