سپنتا در جاهای مختلفی از کتابش -سیاست افغانستان و روایتی از درون- با لحن گلایهآمیز شرح میدهد که طالبان چگونه از یک گروه تروریستی تبدیل به یک گروه سیاسی شدند. او هرچند گناه این کار را به گردن کسانی دیگر؛ بهخصوص بعضی کشورها، از جمله امریکا میاندازد؛ اما نباید فراموش کنیم که کرزی خود از کسانی بود که تعریف مشخصی برای طالبان نداشت.
یکی از نقدهای جدیای که بر کرزی در زمان حکومتش، توسط آگاهان امور سیاسی وارد میشد، این بود که او تعریف مشخصی از دشمن ندارد. او در زمان حکومت خود بارها طالبان را برادر خطاب کرده و عبارت ناآشنایی را «برداران ناراضی» در فرهنگ سیاسی کشور وارد کرد. در واقع او میخواست نقش رییسجمهور و بزرگ قبیله را همزمان بازی کند.
سپنتا از کرزی در جاهای مختلف کتابش و به گونههای مختلف، بهعنوان خان قبیله یاد میکند. خان و خانسالاری که با قبیلهگرایی رابطهی ناگسستنی دارد، خود از درون سیاست سنتی بیرون میآید.
به نظر ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی که در نیمه دوم قرن ۱۹ میلادی زندگی میکرد، مبنای اقتدار و قدرت؛ سنت، کاریزما و قانون است. این دانشمند به این باور است که رهبران سنتی مدعی قداست و قدرتهای کهنی هستند که اطاعتکنندگان بر آن باور دارند. این نوع اقتدار به نظر وبر نهتنها که عقلانی نیست؛ بلکه مانع فرایند عقلانی شدن سیاست در حوزه تحت تأثیرش است (مبانی و نظریهی جامعهشناختی معاصر و ریشههای کلاسیک آن، ریتزر، ص: ۸۰).
کرزی خودش را رییسجمهوری میدانست که بر اساس پیروزی در انتخابات قدرت را بهدست گرفته؛ یعنی حکومت او از طریق فرایند قانونی-عقلانی مشروعیت یافته بود. بخش دیگر واقعیت، اما این نیز بود که طالبان یک گروه قبیلهای و قومی هستند و کرزی میخواست با سیاست دوپهلو، مبنای اقتدار خود را هم قانون بداند و هم سنت. بدون شک او با برادر خواندن طالبان، میخواست در میان آنها رسوخ کرده و ارزشهای مشترک خودش را با گروه طالبان یادآور شود. در این بازی دوپهلو، او موفق نبود. حکومت کرزی از جوانب مختلف، بخصوص در موقفگیریهای او در برابر طالبان مورد نقد شدید قرار میگرفت.
کرزی که از طریق فرایند قانونی-عقلانی به ریاستجمهوری رسیده بود؛ اما به گونههای مختلفی تلاش کرد، بهعنوان رهبر سنتی نقش بازی کند. این خان قبیله میخواست، با وارد شدن از مرجع بزرگ قومی، معضل افغانستان را که رأس هردو جهت مخالف در دستان قوم خودش بود، حل کند. عبارت «برادران ناراضی» چیزی نیست که از درون سیاست قانونی-عقلانی کرزی بیرون آمده باشد. این عبارت دقیقاً ریشه در گرایش او بهعنوان بزرگ قبیله دارد. طالبان، اما همانند برادران ناخلف کرزی، به خان قبیله، هیچگاهی تمکین نکردند.
کرزی در میان بازیهای دوگانهی خود؛ بهعنوان خان قبیله و رییسجمهور کشور، در جاهای مختلفی دچار تعارض نقشهایش میشد. مثلاً او اگر از مرجع رییسجمهور میخواست بر ضد طالبان از نیروهای نظامی کار بگیرد؛ اما نقش او بهعنوان خان قبیله او را آرام نمیگذاشت. او میدانست که اگر عملیاتهای نظامی گسترده علیه این گروه راهاندازی کند و سیاست تندی اتخاذ کند، نقش او بهعنوان بزرگ قبیله تضعیف میشود. به این صورت او باید بر لبهی تیغ سیاست خود راه میرفت و تعادلش را حفظ میکرد.
وضعیت، اما بر وفق مراد کرزی نبود. نیروهای خارجی با راهاندازی حملات شبانهشان، خلاف میل کرزی حرکت میکردند. او در واقعیت بر نخ لرزان سیاستی راه میرفت که تا حدودی زیادی توسط خود او بافته شده بود.
نتیجهی سیاست کرزی آب بر آبروی ناپاک طالبان شد. آنها که تقریباً بهصورت کامل سرکوب شده بود، دوباره زمینهی گسترش فعالیتهای تروریستی را یافتند. او که میخواست، با سیاستش طالبان را زیر اقتدار خود درآورد؛ اما موفق نشد.
طالبان که بدون شک بر مبنای اقتدار سنتی به وجود آمده و خود را میراثدار واقعی قبیله و مذهب میداند، بهعنوان حریف جدی در برابر خان قبیله قدرت یافتند.
از جانب دیگر، قباحتزداییها از طالبان که ریشه در سیاست دوپهلوی کرزی داشت، آهستهآهسته در سیاست کشورهای خارج؛ بخصوص امریکا داخل شد. اندکاندک، تروریستان طالب به گروه طالبان تبدیل شد.
این شاید بزرگترین دستاوردی بوده باشد که طالبان بعد از سقوطشان کسب کردند. آنگونه که از نوشتههای سپنتا پیداست، حذف پیشوند تروریست، از نام طالبان، جانب مقابل را که در رأس آن کرزی قرار داشت، ناراحت میکرده.
در واقع با ارتقای طالبان از تروریست به گروه، آنهم توسط کشورهای قدرتمند، معادلهی قباحتزدایی سه محوره شد؛ کرزی، طالبان و جامعه جهانی. میدانیم که از میان این سه محور یادشده، ضعیفترین محور که خطر جدی بیرون شدن از معادله را دارد، کرزی است که همانگونه نیز شد. سرانجام موقف کرزی تا آنجا ضعیف شد که تقریباً او بیرون از معادله ماند. سپنتا بهعنوان فرد نزدیک به کرزی، بهخوبی اعتراف کرده است که آنها تا چه اندازه در تلاش بودهاند تا در دفتر طالبان در قطر پرچم این گروه نصب نشود و آنها بهعنوان حکومتی در مقابل جمهوریت ظاهر نشوند؛ اما موفق نشدند.
سرانجام وضعیتی که توسط کرزی خلق شده بود، خود او را تضعیف کرد و علت آشکار آن وارد شدن کشورهای منطقه به سرکردگی امریکا در معادلهی طالبان-کرزی بود. این مسئله او را تا آنجا آشفته کرده بود که در اواخر حکومتش آشکارا بر ضد امریکا موقف میگرفت. او حتا برای برگشت به نقطهی اول؛ یعنی به وضعیتی که در سالهای اول حکومتش داشت، بهطرف روسیه چراغ سبز نشان میداد.
هزینه سیاستهای دوپهلوی کرزی، هرچند در زمان حکومت خودش سنگین تمام شد؛ اما میراث آن برای اشرفغنی سنگینتر تمام شده است. اشرفغنی از همان اول، حتا نتوانست بهعنوان برادر بزرگ مطرح شود. او از همان ماههای اول حکومتش نتوانست بیشتر از نقش «برادر راضی» داشته باشد.
در چنین وضعیتی، تنها برادر ناراضی -طالبان- بود که بر سر معادلات مهم چانهزنی میکردند/میکنند. ظاهراً جامعه جهانی به سرکردگی امریکا میخواهند دو برادر یک قبیله را با هم صلح دهند.
بازی در میدان سنت هرچه باشد خطر برگشت به این نوع سیاست را در خود دارد و طالبان مصداق بارز سیاست سنتی-دینی است. تاکنون که چرخ سیاست بر وفق طالبان چرخیده، نظام جمهوری به رهبری اشرفغنی با وضعیت دشواری روبرو خواهد بود.
اگر کرزی رویکرد قانونی-سنتی را اختیار نمیکرد، شاید امروز بحث بر سر قدرت میبود، نه بر سر نظام.