بهای زندگی در امریكا سنگین است

عزیز رویش
بهای زندگی در امریكا سنگین است

امریكای امروز روی دریایی از پول شنا می‌كند. مصرف و زندگی مصرفی بیرون از كنترل مردم یا هر ارگان دیگر، همه چیز را به سرعت عجیبی می‌بلعد. امریكا بدون شك كشور پیش‌رفته‌ای است كه هر كسی در آن با رفاهیت دل‌پذیری زندگی می‌كند؛ اما معمولا این واقعیت نیز از دیدها پنهان می‌ماند كه باشندگان امریكا رفاهیت و آسودگی خویش را در برابر پول، آن‌هم اغلبا بدون آن‌كه خود در انتخاب آن نقش داشته باشند، می‌خرند.
«اگر در خانواده‌ای هشت نفر زندگی می‌كنند، باید هر هشت نفر كار كنند، در غیر آن نظام زندگی به مشكل می‌تواند بچرخد. در این‌جا همه مهره‌های یك ماشین اند كه اسم آن را زندگی گذاشته اند. باید از صبح تا شام به فكر این باشید كه چه كار كنید كه فردا در چرخاندن این ماشین عقب نمانید.»
این اعتراف تلخ را از زبان یك دوست افغانی‌ام كه در امریكا زندگی می‌كند، شنیدم. او خود در افغانستان و بعدا در پاكستان از زندگی خوب و آبرومندانه‌ای برخوردار بود؛ اما حالا فكر می‌كند كه دیگر خودش نیست، كس دیگری به جای او برایش تعیین تكلیف می‌كند و او با حرمت و اعزاز چاره‌ای جز اطاعت ندارد.
كرایه‌ی منزل، بیمه‌ی كار و بیماری و موتر و خانه، مصارف تحصیل كودكان، مالیات، جریمه‌هایی كه خواه‌ناخواه بر سر تان بار می‌شود، گردش در شهر با موتر، خرج سینما و پارك و خرید، آرایش و تزئینات منزل و آدم‌های آن، مسافرت‌های گریزناپذیر به این یا آن ایالت و… همه و همه پول می‌خواهد و شما باید این پول را از هر جایی كه می‌توانید تأمین كنید.
قیمت كالا نیز به حد سرسام‌آوری بالا است. با خرید یك تحفه‌ی عادی و معمولی در امریكا شما می‌توانید ده روز را در افغانستان زندگی كنید. با یك وعده‌ی غذایی كه در یكی از رستورانت‌ها صرف می‌كنید، می‌توانید پنج خانواده‌ی هشت ‌نفری را در افغانستان یك وعده غذا دهید. در نیویارك یك خوراك غذای فوق‌العاده معمولی در یك رستورانت‌ افغانی ۲۱ دالر حساب شد. كرایه‌ی یك اطاق در هوتلی عادی در واشنگتن، نیویارك، سان‌فرانسیسكو و كارولینای شمالی، با تفاوت‌هایی كه از یك شهر تا شهر دیگر وجود دارد، در فاصله‌ی ۱۰۰ الی ۲۵۰ دالر نوسان می‌كند. در سان‌فراسیسكو فاصله‌ای كمتر از نیم ساعت را در تاكسی از میدان هوایی تا هوتلی كه در مركز شهر بود، با كرایه‌ی ۶۲ دالر طی كردم. تازه دوستانم می‌گفتند كه راننده‌ی تاكسی چون افغان بوده، خیلی مراعات كرده است. یك حلقه فیلم DVD از ۲۰ دالر تا ۴۵ دالر هزینه برداشت. یكی از دوستانم سر و وضعم را با لباسی كه از افغانستان برده بودم، نپسندید و خواست كه به مود امریكایی لباسی برایم تهیه كند. در فاصله‌ی یك ساعت گشت و گذار در بازارهای سرپوشیده‌ی شهر، یك جوره دریشی با یك صوب پیراهن و نیكتایی و جوراب و كفش و بالاپوش بالاتر از ۶۳۰ دالر هزینه برداشت! با این لباس من چه مقدار سر و وضع مناسب و متناسب پیدا كردم، تا هنوز هم برای آن جواب نیافته‌ام.
كالای چینایی بازار امریكا را قاپیده است
شاید تعجب‌آور نباشد اگر ادعا شود كه بیش از نیم كالاهایی كه در امریكا به مصرف می‌رسند، ساخت چین و بقیه هم مال تایوان، جاپان، هانگ‌كانگ، مالیزی، هند و پاره‌ای كشورهای امریكای لاتین اند. در اكثر هوتل‌هایی كه ما اقامت داشتیم، از واشنگتن تا سان‌فراسیسكو و نیویارك و كارولینای شمالی، سامان‌آلاتی كه به چشم می‌خورد، اكثرا نشان چینایی داشت. كالای امریكایی به ندرت به چشم می‌خورد و آن هم با قیمتی است كه تنها افراد خاصی می‌توانند به مصرف آن‌ها رغبت نشان دهند.
امریكایی‌ها اعتراف دارند كه تولیدات صنعتی شان در برابر تولیدات صنعتی كشورهای دیگر خیلی گران‌تر است و حتا باشندگان امریكا نیز ترجیح می‌دهند كه كالای خارجی را با قیمتی ارزان‌تر خریداری کنند.
حوادث تروریستی پس از یازدهم سپتامبر نیز تأثیرات بدی بر اقتصاد امریكا گذاشته است. یكی از عمده‌ترین دلایل گرانی كالاها نیز به همین علت مرتبط می‌شود. هزینه‌ی سنگینی بر اقدامات و عملیات‌های جاسوسی و نظامی و امنیتی به مصرف می‌رسد. شعار «امنیت در اولویت» به طور رسمی و عملی در سرخط پالیسی‌ها و برنامه‌ها قرار گرفته است و این خود بر بالارفتن هزینه‌ها تأثیر می‌گذارد.
«قدرت خرید در امریكا به طور محسوسی پایین افتاده است. اكثر مردم ترجیح می‌دهند كه از خرید اجناس و كالاهایی كه خیلی ضروری نباشد، خودداری کنند. تجملات دیگر سخن اول را در زندگی گفته نمی‌تواند. دلهره‌ی بزرگ این است كه اگر افعی مصرف در مجموع غیر قابل كنترل شود، بحران اقتصادی امریكا را چگونه به زانو در خواهد آورد.»
این سخن را مایك هیلمن، در واشنگتن یادآور شد. او می‌گفت:
«مسأله‌ وقتی وحشتناك‌تر می‌شود كه شما رقم بالای هزینه‌ها و مصارف را از محدوده‌ی امریكا به سایر كشورهای پیش‌رفته نیز تعمیم دهید. منابع، به هر حال، محدود اند؛ اما مصارف به طور آشكار از سطح برداشت منابع فراتر رفته است. كشورهای پیش‌رفته ناگزیرند مقداری از انرژی و نیروی خویش را در راه ثبات و نظم عمومی جهان نیز به مصرف برسانند. این خود دلیلی دیگر بر دلهره‌ها و تشویشاتی است كه مردم عادی را در كشورهای پیش‌رفته در بر گرفته است.»
مایک هیلمن، گرایش‌های پنهان خود به سیستم زندگی سوسیالیستی را انکار نمی‌کرد، با وجود این که چندین بار در جریان صحبت‌هایش تأکید کرد که یک سوسیالیست نیست و ارزش‌های لیبرالیسم را دوست دارد و برای زندگی انسانی موجه می‌داند:
«خیلی دوست داشتم انسان‌ها یاد می‌گرفتند که زندگی برای خود هدفی دارد که تنها در مصرف و عیش و نوش و راحتی فردی خلاصه نمی‌شود. ما خیلی گرفتار زندگی فردی شده ایم. این شیوه‌ی زندگی بالاخره ما را به بن‌بست می‌کشاند. همین حالا باید خرج زیادی را روی خود بار کنیم تا نظام ما بتواند بهانه‌ی خود برای تأمین نظم و امنیت در زندگی جمعی افراد را توجیه کند. من خیلی بدم نمی‌آید که مدتی را بیرون از امریکا، مثلا در یکی از کشورهای افریقایی یا در کشور شما زندگی کنم.»
این جمله‌ی آخر در سخن مایک را حاوی نیش زننده‌ای یافتم و آن را با ملایمت طنزآلودی پاسخ گفتم. او هم البته با شوخی رفیقانه‌ای معذرت خواست، بدون این که به رخ بیاورد که گویا حسی را جریحه‌دار کرده است. من گفتم:
«لطف تان زیاد است که با بزرگواری قبول می‌کنید گذری در یک کشور افریقایی یا در کشور من داشته باشید؛ اما برای من کشورم همان جایی است که معنای بودنم را با کار کردن حس می‌کنم، بدون این که آرزو کنم کشور شما را برای زندگی انتخاب کنم.»
و هیلمن گفت:
«معذرت می‌خواهم. منظور بدی نداشتم. می‌خواستم دل‌تنگی خود از زندگی امریکایی‌ام را توضیح دهم!»