به طور سنتی افغانستان بیشتر از آن که کشوری به معنای متعارف بوده باشد، یک اصطلاح جغرافیایی برای منطقهای بوده که هیچ گاه حکومت قدرتمند و یکپارچه نداشته است. در بیشتر دورهها فرقههای گوناگون افغانستانی، در حال جنگ با یکدیگر بوده اند و کمتر اتفاق افتاده که برای مقاومت در برابر تجاوز غارتگرانه، علیه همسایگان خود متحد بوده باشند.
ساخت جامعه و فرهنگ افغانستان، تکههای به جامانده از حوزههای فرهنگی آسیایی است. حوزهی تمدنی و فرهنگی آسیای میانه، آسیای جنوبی و خاورمیانه، پارههایی از قلمرو فرهنگی خود را در این سرزمین به جای مانده اند و از این روی در افغانستان، ساخت موزاییکی جامعه و فرهنگ، ریشهی تعریف «خود» و «دیگری» را بازسازی میکند. این جهانهای گوناگون، بدون هیچ سخنی، در انزوای خود زندگی میکنند و زبانی برای گفتوگو، دلی برای همگرایی و سرانجام ارادهای برای ساخت جهانی مشترک ندارند و این حس به وجود هم نیامده است.
میمنه، به تاشکند میماند، هرات به مشهد و جلالآباد به پیشاور. میان فردی از شمال افغانستان و فرد دیگری در جنوب افغانستان، چه شباهتی، چه زمینهی گفتوگو، همزبانی و همدلیای را میتوان یافت؟ کدام اسطورهی مشترک، آرمان، داستان، خاطره و خصلت مشترک را میتوان نشان داد؟ در جلالآباد، واحد پول افغانی، بیهوده است و یک قرص نان را به کلدار باید خرید. در نیمروز، با تومان میشود معامله کرد. نخبگان در کابل، ممکن است آزمایشهای دورهای با نهادهای پارلمانی انجام داده باشند؛ اما بیرون از پایتخت، یک مجموعه آداب قبیلهای باستانی همواره غلبه داشته است.
«هنری کیسینجر» در کتاب نظم حهانی خود آورده است که به جز در زمان برداشت محصول که حفظ حیات، فرمان آتشبس مؤقت میدهد، قبایل پشتون همیشه درگیر جنگهای خصوصی و یا عمومی استند. هر مرد یک جنگجو، سیاستمدار و متخصص الهیات است. هر خانه، بزرگی یک قلعهی واقعی فئودالی است. هر آبادی، دفاعیات خودش را دارد. هر خانواده، انتقامش را و هر قبیلهی دشمنیاش را می پروراند. قبایل متعدد و ترکیبهای قبایل، همگی حساب خود شان را برای سازش با یکدیگر دارند. هیچ چیز، هیچ وقت فراموش نمیشود و تعداد بسیار کمی از قرضداریها پرداخت نشده باقی میماند. پس زمانی که آقای کرزی به حکومت رسید، به معنای برتری یافتن یک قوم مشخص، از یک آدرس بر دیگر اقوام دیگر بود. منطق قبیله این را بر نمیتابد که رقیب دیروزی، حاکم امروزی باشد؛ زیرا در دست داشتن امکانات، دال بر این است که برتری همهجانبه پیش خواهد آمد. موضوع دیگر نبود چتری به نام ملت و ملیت بود که دولتی را در خلا شکل داد.
دولتی که به هیچ عنوان محصول ارادهی مردم نبوده و نیست. دموکراسی قومی که در «بن» رقم خورد و چیدمان قدرت را از همان اول مشخص کرد؛ نوید کشاکشهایی را میداد که امروز شاهد آن استیم. منطقهی جغرافیاییای که هنوز بر سر نام آن که خراسان باشد یا افغانستان، توافق کلی وجود ندارد، یکی از سادهترین و در عین حال مهمترین اختلافها در بین مردم این خطه است. دموکراسی که به وجود آمد، این سازوکار را با مشکل مواجه کرد تا راه حلی برای بیرونرفت از آشوب باشد. ملت باید پیش از دولت شکل میگرفت که نگرفت، پایههای دولت را لرزان و بیپشتوانه شکل داد که هر آن، امکان فروریزی آن است. این وضعیت داخلی را در پیوند به وضعیت منطقه و جهان اگر ببینیم، بسیار به سادگی میتوان به این موضوع پی برد که چرا بیگانگان به راحتی در داخل افغانستان رفت و آمد دارند. حضور آنها، دست یاریای است که از سوی داخلیها برای حمایت و غلبه بر رقیبان دراز شده است؛ زیرا داخلیها فقط میخواهند، برنده شوند و این برنده شدن دست بردن به هر ابزاری را توجیه میکند.
همسایههای افغانستان میبایست دست کم به اندازهی امریکا و در درازمدت بسیار بیشتر از آن، در تعریف و ایجاد یک نتیجهی غیر جهادی و منسجم در افغانستان، منافع ملی داشته باشند. اگر افغانستان به شرایط پیش از جنگش، به عنوان پایگاهی برای سازماندهی غیر دولتی جهادگرا با کشوری که متعهد به سیاستهای جهادی است برگردد، هر یک از همسایههای افغانستان، شاهد خطر آشوب در مرزهای شان خواهند بود: بیش از همه، پاکستان در ساختار داخلیاش، روسیه در بخشهای اندک مسلماننشین در غرب و جنوب، چین با منطقهی مسلماننشین «سینکیانگ» و حتا ایران شیعی از سوی جریانهای اصولگرای سنی. از این دیدگاه استراتژیک، همهی آنها به وسیلهی افغانستان میزبان تروریست، بیشتر تهدید میشوند تا ایالات متحدهی امریکا. این موجودیت را یا بهتر بگوییم این حس را باید دولت و دولتمردان ما به همسایهها توضیح دهند.
از سوی دیگر، بدون برنامهی بینالمللی پایدار در خصوص امنیت افغانستان، هر یک از همسایههای بزرگ افغانستان از جناح مخالف، در فراسوی خطوط قومی و فرقهای، از نمایندگان خود حمایت خواهند کرد که این جنگ همیشگی خواهد بود. باید پرسید و یا حداقل برنامه داشت که در راستای مشکلات مطرح شده، کدام راهکاری روی دست بوده؛ اگر نبوده چرا، اگر هم نیست چرا نیست و چه زمانی قرار است روی دست گرفته شود؛ ریشههای اصلی ناامنی و بیاعتمادی در همین چیزها است؛ با عبور از این مشکلات، میشود کشور را ساخت، با همان توکل به خدایی که مبنای عقلانیت دارد.a