افغانستان جامعهای سنتی و مردسالار است. در اکثریت خانوادهها پدر یا شوهر، رییس و فردی است که تمام تصمیمات خانواده بستگی به او دارد. هر چه از مرکز شهرها دور شویم، به همان میزان این گراف به طرف بالا حرکتش بیشتر میشود. در مناطق دوردست که دسترسی زنان به مراکز آموزشی کمتر است، زنان از حقوق شان آگاهی ندارند و زمینههای شغلی درآمدزا برای رسیدن به استقلال مالی، برای شان فراهم نیست؛ مردان فرمان زندگی مشترک و خانوادگی را در دست دارند.
ولسوالی زاری، یکی از ولسوالیهای ولایت بلخ است. زنان در بسیاری از قریههای این ولسوالی بنا بر سنتهای حاکم فرهنگی، از آموزش محروم اند؛ تنها قبل از این که به سن بلوغ برسند، از طرف خانواده که رهبریتش به دست پدر است، به مسجد و مدرسه برای فراگیری آموزههای دینی فرستاده میشوند که یک دورهی کوتاهمدت را شامل میشود. زنان در بیشترِ قریههای این ولسوالی در کنار کارهایی که در خانه به دوش شان است، مانند مردان و حتا در بعضی از موارد به جای مردانِ خانه کار میکنند؛ کارهایی که این زنان انجام میدهند معمولا، کارهای دشوار فزیکی است. کانالهای آبی برای رفع نیاز مردم وجود ندارد و زنان مجبور اند با طی کردن فاصلههای زیاد از چشمهها، آب مورد نیاز شان را تهیه کنند. زمینها را آبیاری میکنند، علوفهها را در فصل گرما، درو کرده و از مواشی شان نگهداری میکنند.
در جامعهای که تِزِ روشنگرانهای به اسم تساوی حقوق زن و مرد، پذیرفته نشده است، آیا تا به حال با خانوادهای ملاقات کرده اید که مادر در تمام تصمیمات حرف نهایی را بزند؟ مادر کسی باشد که مدیریت مالی خانواده را به دوش دارد؟
زنان هر قدر به آگاهی از حقوق شان دست یابند، کمتر زیر بار ظلم و نابرابری میروند. در کلانشهرهای کشورهایی که زنان و مردان به صورت مساویانه از حقوق شان بهره میبرند، زنان در کنار مردان، مشغول کارهایی اند که از طریق آن میتوانند به استقلال مالی دست یابند و از حیطهی وابستگی مالی به مردان، بیرون شوند.
در یک دههی اخیر، مادران و دخترانی که زیستگاه شان کلانشهرهای افغانستان کنونی است، در کنار پدر، برادر و شوهر شان شغلی درآمدزا دارند که این مسأله باعث شده است تا زنان بتوانند به استقلال مالی دست یابند.
یکی دیگر از عواملی که خانوادهها را با کارهای بیرون از خانه برای زنان آشنا میکند و به سمت مادرسالاری و زنسالاری سوق میدهد، مهاجرت است. تعدادی از خانوادههایی که در سالهای جنگ داخلی از افغانستان به کشورهای همسایه، از جمله ایران مهاجرت کرده اند، زمانی که به افغانستان برگشته اند، یک خانوادهی مادرسالار را که در آن حداقل، زن در چارچوب خانواده میتواند حرف خودش را بزند، به بار آورده است. این مسأله ریشه در رسیدن مادرِ خانواده به آگاهی از حقوقش دارد.
خانوادهی رضایی، یکی از خانوادههایی است که در سالهای جنگ داخلی از افغانستان به کشور ایران مهاجرت کرده اند. این خانواده، بعد از سیزده سال زندگی در ایران، نزدیک به هشت سال میشود که به افغانستان برگشته اند.
زمانی که خواستم با خانوادهی رضایی صحبت کنم، برای من گفتند باید قبلش با مادر شان مشورت کنند. شاید به ندرت پیش میآید که در خانوادههای افغانستانی، مادر، کسی باشد که اجازهی کارهای مهم را برای فرزندانش صادر میکند.
این خانواده در کارتهی زراعتِ شهر مزارشریف زندگی میکند. پدر، مادر، سه پسر و دو دختر، جمعیت هفتنفری خانوادهی رضایی را تشکیل میدهند.
پدر، غلامسخی نام دارد و موهای جوگندمیاش روایت عمر بیش از ۵۰ سالش را میکند. او در مندوی شهر مزارشریف دکان خوراکهفروشی دارد و این دکان یکی از راههای درآمد شان است.
و اما در این خانواده، خانم مریمِ ۴۰ ساله، مادر این خانواده، کسی است که مدیریت مالی خانواده را به دوش دارد. خانم مریم، در یکی از کارگاههای خیاطی به عنوان آموزگار خیاطی کار میکند و برای زنان خیاطی آموزش میدهد.
خانم مریم میگوید: «قبل از حملهی طالبا ما همینجه زندگی میکدیم. دو تا اولاد داشتم. سه تای دگهاش ده ایران تولد شدن. قبل از ای که شامل مکتب شوم، مسجد میرفتم، از قاعدهی بغدادی شروع کدیم و تا چارکتابِ حافظ ده مسجد خواندم. تا صنف ده مکتب خواندم و بعدش عروسی کدم و درگیر زندگی شدم و خانوادهی شوهرم دگه اجازه ندادن که مکتب برم.»
دروازهی مکتب، مانند بسیاری از دختران دیگر، به روی خانم مریم نیز بسته میشود. مریم میگوید، قبل از این که طالبان با وضعکردن سختترین قوانین، شرایط زندگی را برای زنان سخت کنند، خود خانوادهها نیز در تنگ کردن عرصههای اجتماعی و فرهنگی برای زنان نقش بارزی داشته اند.
او، میگوید: «وقتی مه عروسی کدم، شوهرم از لحاظ مالی وابسته به خانوادهاش بود و به همی خاطر نمیتانست که بر خلاف اونا کاری انجام بته. پنج سال اول ازدواجم همی رقم گذشت. بعد از ای که طالبا به افغانستان آمد، همرای فامیل پدرم، مه، شوهرم و دو تا اولادم به ایران مهاجر شدیم.»
با وجود آن که مهاجرت، خانم مریم و خانوادهاش را در شرایط سختی قرار داد؛ اما آغاز فصل تازهای برای خانم مریم بود تا به استقلال دست یابد و از وابستگی به خانوادهی همسرش بیرون شود.
«وقتی نو ایران آمدیم، چند ماه همرای فامیل پدرم زندگی کدیم. طفل سومم تولد شد. خانهای که پدرم شان گرفته بودن، زیاد کلان نبود. کار شوهرم کفاف زندگی ما ره نمیداد. با خودم فکر کدم گفتم مه ایران آمدم که زندگی مستقل داشته باشم، فعلا هم خو سر بار پدرم شان شدیم. اولادایم خورد استن و نمیتانن کار کنن؛ پس باید خودم دست به کار شوم. ما از کشوری آمده بودیم که زن همیشه باید ده خانه میبود و کارای خانه ره میکد. بسیار به سختی تصمیم گرفتم که به شوهرم بگویم که میخایم کار کنم. راست شه بگویم ده اوایل همت شه هم نداشتم.»
جامعهای که زنان را همیشه در حاشیه نگه داشته است، صدمهای زیادی را به عزت نفس و اعتمادبهنفس شان وارد کرده است. اینگونه است که زنان در جامعهی افغانی همواره یک موجود وابسته به غیر خود بار آمده اند.
خانم مریم، با مقابل شدن با تمام ترسهایی که دارد، در یک کارگاه خیاطی شروع به کار میکند.
«روزانه که میرفتم سر کار، اولادای مه خانهی پدرم میماندم؛ چون نیاز به مواظبت داشتن. آهسته آهسته جریان زندگی تغییر کد. همزمان هم مه کار میکدم و هم شوهرم. تانستیم که خانهی مستقل خوده داشته باشیم، مخارج تحصیلات اولادای خوده بسیار به خوبی تأمین میکدیم و میتانستیم یک مقدار از درآمد خوده پسانداز کنیم، چون همیشه به برگشتن به افغانستان فکر میکدم.»
خانم مریم، بعد از پانزده سال زندگی کردن در ایران، به کشورش برمیگردد. آن چه استقلال مالی و آگاهی از حقوقش از خانم مریم ساخته است، یک زن روشن، توانا و مستقل است.
فرزند بزرگ خانم مریم، حمید است؛ حمید ۲۳ سال دارد و دانشجوی رشتهی کمپیوترساینس در دانشگاه بلخ است.
حمید، در مورد مادرش میگوید: «زمانی که در ایران زندگی میکردیم، اگر مادرم از نیرو و تواناییاش استفاده نمیکرد، شاید ما زندگی دیروز ما در ایران و زندگی امروز ما در افغانستان را نمیداشتیم. مادرم همواره بازوی راست پدرم بوده. در خانوادهی ما فضایی ایجاد نشده که تمام مسؤولیتهای مالی به دوش مرد باشد و تصمیمات خانه را پدر به تنهایی بگیرد و از زن خانه تنها مانند یک شی برای کارهای داخل منزل و برآورده شدن خواستههای جنسی استفاده شود. زن در خانوادهی ما حکم یک انسان را دارد که باید از تمامی حقوقش بهره ببرد.»
نرگس، دختر ۱۹سالهی مریم میگوید: «تصمیمات مهم خانهی ما را مادرم میگیرد؛ مثلا تصمیم مادرم بود که به افغانستان برگردیم. تصمیم مادرم بود که خانهای که در آن زندگی می کنیم را بخریم و همینطور خیلی از مسائل دیگر. به نظر من نقش مادرم در خانه، تأثیر مهمی روی جایگاه من و خواهرم در میان برادرانم و پدرم داشته است. اگر امروز من و خواهرم میتوانیم، حرفی که میخواهیم بزنیم، لباسی که دوست داریم میپوشیم و جایی که دوست داریم میرویم، همهاش تأثیر چگونگی حضور مادرم بوده است.»
گاهی مردان اقوام، به شوهر خانم مریم میگویند که او بیش از حد به خانمش حق داده است؛ اما غلامسخی از این که خانمش بیشترِ تصمیمات را در خانواده میگیرد، شکایتی ندارد. به گفتهی او، «مادر کسی است که خانواده را از لحاظ عاطفی مدیریت میکند؛ پس چه اشکالی دارد که از لحاظ مالی نیز مدیریت کند و اگر از عهدهی تصمیمات بزرگ خانواده بر میآید، پس باید این فرصت را برای شان بدهیم.»
در جوامع سنتی، حضور مردان در خانوادهها، به اندازهای پررنگ بوده که زنان را به حاشیه رانده است. به باور بسیاری از مردان، زنانی که به آگاهی میرسند، دیگر تن به خواستههای مردان خانواده نمیدهند که متأسفانه این باور اشتباه نیز ریشه در ناآگاهی مردان دارد که زنان آگاه را برای موقعیت خود شان خطر تلقی میکنند. خانوادههایی که زنان شان دوش به دوش مردان کار میکنند و در تصمیات مهم خانواده سهیم اند، در وضعیت خوب اقتصادی و فضای گرم خانوادگی به سر میبرند؛ زن که حالش خوب باشد، حال یک زندگی خوب است.