کودکی که شاهد قتل پدرش بود

مهدی غلامی
کودکی که شاهد قتل پدرش بود

نویسندگان: تیمورشاه و مجیب مشعل- نیویارک تایمز

مترجم: مهدی غلامی

صحنه‌ی پدر-دختری بود؛ آن صحنه، یادآورِ آسیب‌های روحی و روانیِ جنگ در افغانستان شد که برای همیشه وجود دارد.
امان‌الله وطن‌دوستِ ۴۲ ساله در یک واحد امنیتی دولت کار می‌کرد. پس از چاشت پنج‌شنبه بود که وطن‌دوست پشت فرمان موترش نشسته بود و دختر سه‌ساله‌اش، مدینه؛ که دامنی با یک دکمه و دو «بو» ی صورتی داشت، در چوکی کناریِ پدرش نشسته بود. آن‌ها برای خرید مواد غذایی از ارغنداب، بیرون آمده بودند؛ ولسوالی‌ای در جنوب که از دیرزمانی به این سو، کانون گرمِ شورشیان طالب بوده است.
آقای وطن‌دوست، به طور ویژه‌ای به دخترش نزدیک بود و اغلب هر جا که می‌رفت، او را با خود می‌برد. اعضای خانواده‌اش می‌گویند، پس از این که وطن‌دوست و همسرش، در بیست سال زندگی مشترک شان صاحب فرزند نشدند، مدینه را به فرزندی گرفتند. آقای وطن‌دوست چهار برادرش را در جنگ از دست داده بود؛ آن‌ها نیز مانند او، برای نیروهای امنیتی کار می‌کردند.
مدینه باعث می‌شد که وطن‌دوست، برای مدتی هم که شده، به غمی که بر خانواده‌اش سنگینی می‌کرد، نیندیشد.
در امتداد آن جاده‌ی خاموش، قاتلی تفنگ برداشت و از شیشه‌ی موتر، سه بار به وطن‌دوست شلیک کرد. هیچ کس آن قدر نزدیک نبود که صدای شلیک‌ها را بشنود.
زمانی که عابران و سرنشینان دیگر موترها، موتر وطن‌دوست را در وسط جاده دیدند، متوجه شدند که جسد وطن‌دوست به یک طرف افتاده است. مدینه روی چوکی کناری ایستاده بود و به چشمان بسته‌ی پدرش نگاه می‌کرد.
یکی از همسایه‌ها به نام حاجی شاه اکه گفت: «ما صدای هیچ شلیکی را نشنیدم، هیچ کسی نشنیده بود. در چوکی‌‌اش مرده بود و دختر کوچکش در چوکی پیش‌ روی موتر وحشت‌زده شده بود.»
در عکس‌های این ترور که در شبکه‌های اجتماعی پخش شد، دیده می‌شود که او به پشت افتاده و زخمی بر شانه‌‌اش آشکار است؛ آن زخم، یکی از سه جایی بود که به آقای وطن‌دوست شلیک شده بود.
در تمام آن عکس‌ها، به نظر می‌رسید که مدینه به طور شدیدی شوکه شده است. اشکی نریخته بود. در یکی از عکس‌ها، از دور به آن صحنه خیره شده و در عکس دیگری، در حالی که دستانش را دور شکمش چسپانده است، به چشمان بسته‌ی پدرش نگاه می‌کند.
اقبال خیبر، رهبر حرکت مردمی صلح، که به گوشه و کنار کشور سفر کرده تا به مردم در مورد خشونت‌های روزمره آگاهی بدهد، گفت: «پس از دیدن آن عکس، طوری سر درد شدم که نتوانستم تا ساعت یک شب بخوابم. هر دو طرف، علیه هم سلاح به دست گرفته و می‌گویند هم‌دیگر را می‌کشند؛ اما این کودک چه؟ این کودک در تصمیم پدرش چه تأثیری داشته بود؟ حالا او تا آخر عمرش از آسیب‌های روحی و روانی آن اتفاق، رنج خواهد برد.»
این جنگ به قدری طولانی شده و گسترش یافته که هرگونه قرارداد جنگی – یا سنت‌های محلیِ جوان‌مردی برای حفاظت از زنان و کودکان – به فراموشی سپرده شده و از سوی هر دو طرف، نقض می‌شود.
شورشیان، حالا دیگر در مساجد و سالن‌های عروسی، حملات انتحاری انجام می‌دهند؛ مرزهایی که در گذشته به ندرت می‌شکست. شورشیان در کندهار، مکررا زنانی که برای دولت کار می‌کنند را به قتل می‌رسانند که در اغلب چنین مواردی، فرزندان این زنان هم در کنار شان استند.
تا کنون هیچ کسی مسؤولیت ترور آقای وطن‌دوست را نپذیرفته است؛ قتلی که دولت، طالبان را در آن مقصر می‌داند. طی ۲۴ ساعت پس از آن ترور، دفتر والی کندهار گفت که قاتل وطن‌‌دوست در حمله‌ی نیروهای اطلاعاتی به قتل رسیده است.
وطن‌دوست بیش از یک دهه برای نیروی ضربتِ امنیتی کار کرد که در بیرون از کندهار، دست به عملیات می‌زند.
مردم ملکی -که در کنار کودکان که هم شاهد و هم قربانی می‌شوند -اغلب در میان خشونت فزاینده و بی‌رحمانه‌ی هر دو طرف، گیر می‌کنند. روز شنبه، یک بمب کنار جاده در ولسوالی درقد ولایت تخار، پنج دانش‌آموزی که به سوی مکتب می‌رفتند را کشت و سه تن دیگر را زخمی کرد.
آقای خیبر، فعال صلح می‌گوید، چیزی که بیشتر آزارش می‌دهد، تکرار خشونت‌ها است؛ به اندازه‌ای مردم افغانستان را بی‌احساس کرده که موارد وحشت‌‌آوری مانند این که مدینه شاهد کشته شدن پدرش بود، تنها برای مدت کوتاهی توجه مردم را به خود جلب کرد.
سپس مردم به زندگی شان ادامه می‌دهند و چیزی بزرگ‌تر آن‌ها را شوکه می‌کند. او، این مورد را به مثال افراد بی‌خانمانی پیوند داد که در ایستگاه‌های قطار می‌خوابند و صدای بلند قطارها نیز، چرت شان را خراب نمی‌کند.
آقای خیبر گفت: «بزرگ‌ترین بدبختی این است که به این کشتار روزانه عادت کرده ایم. امروز مردم مکث کردند؛ اما فردا فراموشش می‌کنند. حادثه‌ی بعدی باید بی‌رحمانه‌تر از این مورد باشد تا مورد توجه قرار بگیرد.»