چرا روسیه و امریکا هر دو در افغانستان ناکام ماندند؟

مهدی غلامی
چرا روسیه و امریکا هر دو در افغانستان ناکام ماندند؟

نویسنده: لایل ج. گولدشتاین

مترجم: مهدی غلامی

نکته‌ی کلیدی: اگر از تاریخ عبرت نگیرید، تکرارش خواهید کرد در جریان روزهای اول حملات ۱۱ سپتامبر و آغاز دخالت امریکا در افغانستان، ربط دادن حضور امریکا به افغانستان به تجربه‌ی فاجعه‌بار شوروی در این کشور نسبتا معمول بود. در این‌جا الگوی مشخصی از کارهایی که نباید کرد تا از گیر کردن در یک باتلاق جلوگیری شود، وجود داشت. مطمئنا رهبران امریکایی، چیره‌دست‌تر بودند. با استفاده از فن‌آوری‌ پیش‌رفته و تلاش پراحساس برای به دست‌آوردن قلب و ذهن مردم – چیزی که انجام نشد – قرار بود طالبان خیلی سریع در هم بشکنند. این تیوری موفق نبود.

شاید ارزشش را داشته باشد که جوانب تاریخی جنگ شوروی در افغانستان از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹ را بررسی کنیم تا نه تنها بر وضع نامساعد جنگ امریکا در افغانستان روشنی بیافکنیم که با افسوس وارد نزدهمین سال شده؛ بلکه بینشی از سیاست خارجی عصری روسیه و جامعه‌ی آن داشته باشیم. یک ارزیابی با جزئیات کامل از جوانب نظامی جنگ شوروی، در اواسط ماه اپریل ۲۰۱۸ به مناسبت سیزدهمین سالگرد توافق‌نامه‌ی ۱۴ اپریل ۱۹۸۸ که طی آن قرار شد تمام نیروهای شوروی از افغانستان خارج شوند، در روزنامه‌ی «نزاویسیمایا گازتا» به چاپ رسید. نویسنده‌ی آن مقاله‌ی جذاب، الکساندر چرامشیکین، تحلیل‌گر دفاعی روسیه است که هر چند یک محافظه کار است؛ اما ذهن مستقلی دارد. این مقاله با تیتر: «درس افغانستان برای روسیه: برخورد با افراط‌گرایان اسلامی گریزناپذیر بود» چاپ شد.

نویسنده توضیح می‌دهد که در رابطه به ریشه‌های جنگ، سوءبرداشت‌هایی در هر دو جناح وجود داشت. او خاطرنشان می‌کند که رهبری شوروی به طور جدی متقاعد شده بود که نیروهای امریکایی در آینده‌ی نزدیک، افغانستان را اشغال خواهند کرد؛ در حالی که واشنگتن فکر می‌کرد نیروهای شوروی قصد داشتند تا خلیج فارس پیش‌روی کرده و در انتقال نفت به غرب دخالت کنند. البته که هر دوی این تصورها، کاملا اشتباه بود؛ اما چرامشیکین می‌گوید ارزیابی امریکایی‌ها این بود که با استفاده از آن فرصت، «ویتنامی برای شوروی» ایجاد کنند.

باورها بر این بود که ارتش شوروی برای یک جنگ ضدشورشی به هیچ وجه آماده نبود. «آن جنگ، جنگی بدون جبهه و پشتوانه‌ی غیرنظامی بود.» ممکن بود هر لحظه و هر جا با دشمن برخورد کرد. سلاح‌ها و تاکتیک‌ها، ویژه‌ی اروپای مرکزی یا خاور دور بود، نه برای آسیای مرکزی کوهستانی و «تمام این‌ها منجر به شکست‌های زیادی شد.» حمله بر نیروهای حامی احمدشاه مسعود در دره‌ی پنجشیر، مکررا برای روس‌ها پرهزینه ثابت شد؛ «زیرا تمام برنامه‌های عملیاتی پیش از پیش به دست مسعود می‌رسید.» نیروهای شوروی برای اطمینان بیشتر، تلاش کردند برای اصلاح اوضاع، زره بیشتری در وسایل نقلیه به کار ببرند و مطمئن شوند که سلاح‌های چرخان شان می‌توانند تقریبا به طرف هوا شلیک کنند تا با کمین‌ها در دره‌های تنگ و بی‌شمار افغانستان مقابله کنند. با آن هم، به نظر می‌رسد که اطلاعات برتر شورشیان و آشنایی بهتر آن‌ها با راه‌های زمینی، یک واقعیت تغییرناپذیر در جنگ‌های ضدشورش است.

شوروی‌ها با رشد دکترینی که متمرکز بر استفاده از بال‌گردها و به ویژه نیروهای خاص بود، تلاش کردند دست به نوآوری بزنند. افزون بر آن، «وظیفه‌ی جدید شان این بود که کاروان‌های حامل سلاح و مهماتی که از پاکستان می‌آمدند را پیدا کرده و جلو شان را بگیرند.» این پاسخ‌های راه‌بردی برای تان آشنا به نظر می‌آید؟ نیروهای شوروی، موفقیت‌هایی نیز داشتند. چرامشیکین به طور مثال از رویدادی در پایان سال ۱۹۸۴ یاد می‌کند که در آن ۲۲۰ تن از آن حامیان، بدون آن که حتا یک سرباز شوروی کشته شود، در جریان چنین عملیات جلوگیری از انتقال سلاح و مهمات به قتل رسیدند. تنها چند ماه دیگر اما، ۲۹ تن از نیروهای ویژه‌ی شوروی تنها در یک جنگ کشته شدند. بر پایه‌ی این تحلیل، در سال ۱۹۸۵، نیروهای شوروی ۱۸ هواپیما و ۵۳ بال‌گرد را از دست دادند؛ تمام این اتفاقات پیش از معرفی سلاح «استینگر» موشک زمین‌به‌هوای قابل حمل روی شانه در جنگ شوروی، اتفاق افتاد. وارد شدن استینگر به جنگ در سپتامبر ۱۹۸۶ «منجر به افزایش خسارات، به ویژه در رابطه به بال‌گردها شد.»  با وجود چنین عقب‌نشینی‌های مهم، چرامشیکین ادعا می‌کند که خیلی‌ها فکر می‌کردند به دلیل جنگ‌های سخت سال ۱۹۸۷ «ارتش شوروی هنوز هم می‌توانست کاملا در آن جنگ پیروز شود.»

در پایان، چرامشیکین این گونه نتیجه‌گیری می‌کند که کرملین به دلیل «فاجعه‌ی اقتصادی» در روسیه، نمی‌توانست به آن جنگ ادامه دهد؛ اما او آمدن گلاسنوست  که باعث شد جامعه‌ی شوروی فعالانه با جنگ در افغانستان مخالفت کند را نیز مقصر می‌داند. او ادعا می‌کند که در این مورد، پایان جنگ شوروی در افغانستان شباهت بسیاری با پایان جنگ در ویتنام داشت. او توافق‌نامه‌ی سال ۱۹۸۸ که منجر به پایان جنگ شد را «تسلیم شدن کامل و بی‌قید و شرط اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی» خواند و گفت واشنگتن و اسلام‌آباد حتا مقداری هم به تعهد شان مبنی بر کمک نکردن به مجاهدین عمل نکردند.

گر چه چرامشیکین با گفتن این که «آن‌ها وظیفه‌ شان را به طور کامل انجام دادند» می‌خواهد ارتش روسیه را از تسلیم شدن مبرا کند؛ اما اعتراف می‌کند که منطق اساسی در جنگ شوروی در افغانستان «مشخصا چرند» بود. او حتا یک قدم فراتر می‌رود و این سؤال مهم را مطرح می‌کند که آیا واقعا در صورت مداخله نکردن شوروی در افغانستان، القاعده و طالبان بر این کشور مسلط می‌شدند؟ او می‌گوید «پاسخ این پرسش بسیار پیچیده است؛ اما با اطمینان می‌توان گفت لشکر ۴۰ ارتش شوروی و سیا (CIA)، هیچ کدام افراط‌گرایی اسلامی را به وجود نیاوردند. ظهور آن افراط‌گرایی بسیار پیچیده‌تر است و زاییده‌ی عوامل داخلی در خودِ جهان اسلام بود.» بنا بر این، در حالی که چرامشیکین می‌گوید که رهبران شوروی بر یک «منطق اشتباه» تکیه کرده بودند؛ به طور خلاصه از جنگ‌های چچن و سوریه یاد می‌کند تا به این نتیجه برسد که جنگ شوروی در افغانستان با قدیمی شدنش، ممکن است قابل‌درک‌تر (یا حتا ناگزیر) به نظر برسد.

این مقاله از آن جهت جالب است که نمونه‌ی عصری‌ای از یک گفتمان روسی با موضوع اشتباهات دوران شوروی است. ممکن است برخی‌ها این مقاله را یک تلاش دیگر برای سفید کردن یک گذشته‌ی شرم‌آور بدانند؛ اما اگر دست به اصطلاح «سیستم یکه‌تازی» در این کار دخیل باشد، این مقاله به سختی با تصورات گوناگون منتقدان تند و غربیِ رسانه‌ها و سیاست‌های روسیه هم‌خوانی خواهد داشت. در واقع، این تفسیر چرامشیکین، برای بسیاری از پیش‌کسوتان جنگ شوروی در افغانستان، نوشته‌ی معقولی است که حساسیت بیشتر و قابل‌درک‌تری دارد؛ پیش‌کسوتانی که به احتمال فراوان به دنبال خواندن آن مقاله بودند. جای تعجبی ندارد که نویسنده تلاش کرده است تا یک نوع پیوستگی را در میان جنگ شوروی در افغانستان که مشخص‌ترین شکست راه‌بردی بود و دخالت‌های نظامی اخیر روسیه در جنوب این کشور، چچن یا سوریه، پیدا کند. افزون بر این، تردید کمی وجود دارد که این تجسم صادقانه از جنگ فاجعه‌بار شوروی در افغانستان، باعث می‌شود که خوانندگان روسی، هر چند نیت نویسنده این نباشد، تعهد روسیه برای جنگ در سوریه را زیر سؤال ببرند؛ تعهدی که همین اکنون هم جوانب مشخصی از یک باتلاق را نشان می‌دهد که نشان‌گر احتمالات فراوانی برای تأثیر بد و برعکس است.

مهم‌تر این که، این مقاله برای خوانندگان امریکایی ما در نشنال اینترست، می‌تواند زنگ خطری در رابطه به بیهودگی «ادامه دادن حضور نظامی» در افغانستان باشد. البته این حقیقت دارد که تلفات ایالات متحده به طور قابل ملاحظه‌ای تا امسال کم‌تر است؛ اما اگر یک امریکایی دیگر در افغانستان کشته شود هم بسیار خواهد بود. ارتش امریکا در شرایط دشوار، اراده، شجاعت و کفایت را پیشه‌ی خود کرده و نشان داده است؛ اما هنوز هم خیلی آسان می‌توان فراموش کرد که جنگ شوروی، مزایای گوناگونی نسبت به جنگ ایالات متحده در افغانستان داشت. شوروی به دلیل داشتن مرز با افغانستان، می‌توانست تجهیزات سنگین را آسان‌تر و اقتصادی‌تر وارد این کشور کند. به همین ترتیب، ارتش شوروی از طریق جمهوری‌های آسیای مرکزی‌اش، دست‌رسی گسترده‌ای به خویشاوندان قومی گروه‌های گوناگون قومی در افغانستان داشت که می‌توانستند تفاوت‌های فرهنگی و زبانی را آسان‌تر کنند. مهم‌تر از همه، شوروی می‌توانست با مقداری باورپذیری، ادعا کند که امنیت در افغانستان برای امنیت ملی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی مهم است. اگر این جنگ «هسته‌ی منافع» کرملین نبود؛ در هر صورت می‌توانست یک «منفعت قابل ملاحظه» برای مسکو باشد. عین این چیزها را نمی‌توان در مورد ماجراجویی پرهزینه و بدبرنامه‌ریزی شده‌ی واشنگتن در آن سرزمین دور و غلتیده در خون، گفت. همین اکنون هم در اجازه دادن به افغان‌ها برای تصمیم‌گیری در مورد کشور شان بدون «کمک» خارجی‌ها، دیر کرده ایم و باید این کار را بکنیم.