گفتوگو گردان: رستم آذریون
اشاره:
در گفتوگوی این هفته، سراغ داوود پژمان را گرفتم. کسی که با قشقارچه اش عشق میورزد و از تار تار سازش، بوی رودکی و جوی مولیان میآید. هر بار که او سازش را در بغل میگیرد، فضا مملو از نوستالوژی میشود.
داوود پژمان که با ادبیات نیز آشنایی دارد؛ شعرهایی را برای کارهایش انتخاب میکند که همزادپنداری تاریخی با جامعهی ما دارد و این امر باعث شده است که در میان آوازخوانان نسل نو، جایگاه ویژهای داشته باشد.
رستم: نام؟
پژمان: داوود پژمان.
رستم: شهرت؟
پژمان: « بوی جوی مولیان آید همی آید همی…»
رستم: زادگاه؟
پژمان: دهکدهای در سواحل آمو.
رستم: طاهر بدخشی؟
پژمان: رزمنده بود و بیبدیل.
رستم: آمو؟
پژمان: آرامش.
رستم: رودکی از کجا بود؟
پژمان: ازناحیهی پنجکت، یکی از ناحیههای تاجیکستان.
رستم: رییسجمهور؟
پژمان: برتریتخواه.
رستم: پامیر؟
پژمان: سرزمین مهر و محبت؛ افتاده از چشم حکومت.
رستم: برق؟
پژمان: بسیار کم از گوشی ام کار میگیرم تا شارژش تمام نشود.
رستم: از چی ترس داری؟
پژمان: از زلزدن به بیکسی بچهسوسکها.
رستم: بهتر نیست در مورد عشق و هنر صحبت کنیم؟
پژمان: بهتر از این چه میشود؟
رستم: هنر؟
پژمان: زیبایی آفرینش و تثبیتکنندهی هویت ملتها.
رستم: قشقارچه؟
پژمان: آنچه که از داوود، داوود پژمان ساخت، یا بهتر است بگویم؛ عشقی در آغوش پژمان.
رستم: بازگل بدخشی؟
پژمان: « ای شوخ سر زلف تو را تاب که داده.»
رستم: موسیقی را از که آموختی؟
پژمان: نزد پدرم. راستی! ما نخستین دانشجویان موسیقی در دانشگاه کابل، پس از رژیم طالبان بودیم.
رستم: کدام یکی بهترین است؟ داوود سرخوش یا میرمفتون؟
پژمان: هردو قابل احترام اند و محبوب.
رستم: شعر خوب کدام است؟
پژمان: شعری که به تفکر وادارم کند.
رستم: ستارهی افغان؟
پژمان: استیژی برای معرفی استعدادها.
رستم: آیا نام بدخشان را زنده کردی؟
پژمان: این قضاوت را به دیگران واگذار میکنم.
رستم: فرزند هنر یا فرزند پدر؟
پژمان: « فرزند هنر، زنده کند نام پدر»
رستم: بهترین دوستت؟
پژمان: آدم رفیقباز استم؛ ولی « توی این دنیای دوستداشتنی، بهترین دوست دشمنت باشد»
رستم: دشمن؟
پژمان: ظاهرا همه دوستم دارند.
رستم: اگر صلح شود، کجا میروی؟
پژمان: هرکجایی که مرز نکشند.
رستم: آنوقت، موسیقی را ادامه خواهی داد؟
پژمان: موسیقی با تار و پودم پیوند ناگسستنی دارد.
رستم: ساربان که بود؟
پژمان: هنرمندی که عمری را زیست؛ بدون این که کسی بداند، او که بود و از کجا؟!
رستم: میگویند شیرچای را بسیار دوست داری، درست است؟
پژمان: نه تنها من، همهی بدخشان دوست دارد.
رستم: بدخشان؟
پژمان: دیاری که در خاکش لعل و لاجورد مدفون است و بر روی خاکش مهرویان و آزادگان روان.
رستم: غذای بومی بدخشان؟
پژمان: سمنک، شیرفطیر و قیماقی.
رستم: پرسش شخصی اجازه است؟
پژمان: تا آنجایی که حریم خصوصی ام را نقض نکند، بله.
رستم: ازدواج کردی؟
پژمان: « من که زن دارم و بابای دوسه فرزندم»
رستم: وطن چه وقت آباد میشود؟
پژمان: وقتی که همه باشندگان این سرزمین، به حقوق مساوی دست یابند.
رستم: بزرگترین «کاش» زندگی ات؟
رستم: « ای کاش که در روی جهان، جنگ نمیبود»
رستم: و بزرگترین آرزویت؟
پژمان: « هر کجا مرز کشیدند شما پل بزنید»
رستم: خب، برگردیم به هنر و موسیقی. هنر را که کشف کرده بود؟
پژمان: فکر میکنم هنر با پیدایش بشر کشف شد و هر کس به اندازهی ظرفیت و ظرافت خود توانست که هنر را صیقل بدهد.
رستم: هنرمند کیست؟
پژمان: آن که پیام مردم را در قالب هنر بیان میکند.
رستم: اگر هنرمند نبودی، دوست داشتی چه کاره باشی؟
پژمان: تلاش میکردم که هنرمند شوم.
رستم: صدای بیبدیل؟
پژمان: احمد ظاهر.
رستم: دوست داری برای ارتش چیه کار انجام بدهی؟
پژمان: آرزو دارم که روزی به سنگرهای شان بروم و برای تکتک شان، کنسرت اجرا کنم.
رستم: اگر بخواهی یک پیام برای همه داشته باشی، چه خواهد بود؟
پژمان: تا زنده اید، زندگی کنید.