دیدم که جانم می‌رود

نعمت رحیمی
دیدم که جانم می‌رود

بی‌خود نیست که می‌گویند فوتبال عین زندگی است! با وجودی که می‌خواهیم دو جمع دوی زندگی و فوتبال همیشه چهار باشد؛ ولی گاهی همه چیز خلاف توقع و انتظارهای ما رقم می‌خورد و اتفاق‌های می‌افتد که دوستش نداریم. مثلا نمی‌خواهیم در بزرگ‌راه تصادم کنیم؛ اما با یک بی‌احتیاطی کوچک، مسیر زندگی مان تغییر کرده و یا به فرجام می‌رسد. معمولا نمی‌خواهیم سفیدی موهای مان و یا لق شدن دندان‌های مان را به دلیل کهولت سن باور کنیم؛ ولی واقعیت چیز دیگری است و گذر روزگار که گاهی برای‌مان تکرارِ مکررات است، مسیر خودش را می‌رود و کار خودش را می‌کند.

«کانتونا»ی افسانه‌ای، حرفی قشنگی زده بود که طرف‌داران فوتبال، همه چیز شان را می‌توانند تغییر دهند؛ اما تیم مورد علاقه شان را نمی‌توانند فراموش کنند. این به آن معنا است که هواداران فوتبال، به خصوص آن‌ها که دل‌خوشی‌های شان به ساق‌ سوپر استارهای مستطیل‌سبز گره خورده است، تغییر و گذر روزها و شب‌ها را کم‌تر باور دارند. آن‌ها معمولا نمی‌پذیرند قهرمان‌ رؤیاهای شان روزی پیر شده و یا آن‌ها را ترک ‌کند! برای همین، تماشای دست‌های لرزان خدا بیامرز «محمدعلی کلی»، به همان اندازه سخت بود که کنار آمدن با مرگ «یوهان کرایف»، نشستن «پله» روی ویلچر و یا رفتن «مسی» از بارسلونا؛ اما -با تاسف- این یک واقعیت است!

این روزها حرف از نابودی یک رؤیای قشنگ است، رؤیایی که بی‌نهایت زیبا و دل‌ربا بود. تماشای بارسلونا بدون «مسی»، سخت است؛ اما دنیای بی‌رحم، پر تنش و سریع فوتبال، بالاخره روزی، هواداران جادوگر را وادار می‌کرد تا در برابر آیینه‌ی زمان که تصویر جدایی در آن نقش بسته، بیاستند و گذر روزها را با خود شان بشمارند که چطور شد، پسری نحیفی از ارجنتین به کاتالونیا بیاید، ستاره شود، دل برباید و سپس برود.

زمانش رسیده است تا هواداران بارسا، بارسای بدون مسی را ببینند و این واقعیت تلخ را بپذیرند، همان‌گونه که آن را پس از کرایف، مارادونا، استویچکف، روماریو، رونالدینهو، ژاوی، انیستا و… پذیرفتند!

روزگار مسی، کم کم در بارسلونا به سر آمده است و اگر قرار بر رفتن باشد -که هست و همیشه بوده است-، این بهترین زمان برای فرجام یک دوره‌ی تاریخی و فراموش ناشدنی است. شاید روش جدایی و زمان آن برای بهترین بازیکن تاریخ بارسلونا مناسب نباشد؛ ولی فعلا زمان، حول محور جدایی می‌چرخد. این بدترین دوران ممکن آبی و اناری‌ها است، زمانی که کاتالان‌ها به شدت به جادوی جادوگرش نیاز دارند؛ ولی او، ساز جدایی کوک کرده و می‌خواهد عضو یک پروژه‌ی برنده و مدعی باشد که هم پول داشته باشد و هم پطرول تازه و نیروی جوانی! مسی، می‌داند که بارسلونا با مدیریت فعلی‌اش به جایی نمی‌رسد؛ زیرا کرونا بنیه‌ای اقتصادی باشگاه را فلج کرده و بارسلونا درست در زمانی که فرسوده‌تر از هر زمان دیگر است و نیاز به یک دگردیسی کلان دارد، خزانه اش خالی است، پس بهتر آن است تا جادوگر برای شکار توپ طلای هفتم و هشتم، شهر رؤیاهایش را ترک کند.

شهری که مسؤولان بزرگ‌ترین باشگاهش، روزی با امضای قرارداد روی یک دست‌مال کاغذی، بزرگ‌ترین ریسک دوران مدیریتی شان را انجام دادند تا کلان‌ترین شانس برای درخشش یک ابرستاره فراهم شود. بارسلونا، دَینش را پیش از آن که مسی بدرخشد، به او ادا کرد و سپس مسی، برای جبران محبت کاتالان‌ها خودش را به آب و آتش زد.

رفتن مسی از بارسلونا، تنها رفتن یک ابر ستاره از یک باشگاه به باشگاه و لیگ دیگر نیست که از بین رفتن وقار، فرجامِ یک باور و تیر خلاص خودخواهی‌های بشر بر تابوت وفاداری هم است. وفاداری‌ که سال‌ها است در حال احتضار، آخرین نفس‌هایش را در مستطیل‌سبز می‌کشد!

رفتن مسی از بارسلونا که میوه‌ی باغ لاماسیا است، معنای بسیار بزرگ‌تر و فراخ‌تر از هر رفتن دیگر در فوتبال دارد؛ حتا متفاوت‌تر از رفتن ابرستاره‌ی مثل رونالدو از رئال مادرید؛ چون رونالدو، پیشتر از «سانتیاگو برنابئو»، فتیله‌ی چراغ‌های اسپورتینگ و اولدترافورد را نیز پایین کشیده بود و شاید در تورین هم بازنشسته نشود؛ اما هواداران بارسلونا مسی را در قواره‌ی «استیون جرارد، فرانچسکو توتی و پائولو مالدینی» می‌دیدند که آخرین توپش را نیز در «نیوکمپ» خواهد زد!

چه مسی در بارسلونا بماند و یا برود؛ در تمام این سال‌ها ثابت شده است که او، با وجودی که یک نابغه‌ی به تمام معنا است؛ اما تکیه‌گاه قابل اطمینان و بزرگ برای بردن بار توقع هواداران بارسا و تیم ملی ارجنتین از نظر رهبری نیست. برای همین، آن‌ها که تاریخ مستطیل‌سبز و ستاره‌هایش را خوب می‌شناسند، باور دارند که بزرگ‌ترین جادوگر دوران‌ها «مارادونا» است.

مدیریت ضعیف و ناتوان بارسلونا در سال‌های اخیر، مثل خنجری از پشت کار کرد تا مخرب‌ترین سلاح این باشگاه را برای حریفان، به استخوانی در گلوی خودش بدل کند. «بارتو مئو»، در یک معامله‌ی ننگین -شش برابر- که به «بارسا گیت» مشهور شد، با پرداخت پول از شرکت «I3 Ventures»، خواست تا آبروی بازیکنانی مثل «مسی، پیکه و…» را -که مخالف مدیریت او هستند-، در رسانه‌های اجتماعی ببرد و به استوره‌های مثل ژاوی، پویول، گواردیولا و نامزدهای ریاست باشگاه -آگوستی بندیتو و ویکتور فونت- حمله کند!!

کار به جایی رسید و دیوار بی‌اعتمادی به اندازه‌ی بین مسی و بارتومئو قد کشید تا جادوگر، درخواست جدایی اش از باشگاه را توسط «بورو فکس» بفرستد تا بارتومئو و تیم مدیریتی اش، منکر آن نشوند.

حالا مسی اگر برود یا بماند، در هر دو وضعیت استخوانی در گلوی بارسلونا است. او، که پس از دوران گواردیولا، هر مربی و رییسی در کاتالونیا به سازش رقصیده‌اند تا مربیان حتا جرات تعویض کردنش را نداشته باشند. یکی دو فصل است که ساق‌های مسی و رفیق شفیقش -لوئیس سوارز-، دیگر سنگین و کُند شده است تا کارشناسان بگویند با حضور این دو در زمین -به خصوص حین حمله‌ی حریفان-، انگار بارسلونا ۹ نفره است؛ چون آن‌ها دیگر توان زیر فشار گذاشتن دفاع حریف را ندارند؛ اما تا مسی در بارسلونا است، چه کسی به دوستان او، «سوارز، ویدال و…» می‌تواند بگوید بالای چشم شان اَبرو است؟!

اگر مسی در بارسلونا بماند، دیگر هرگز رابطه‌اش با هواداران و مدیریت به وضعیت ثابت باز نخواهد گشت و اگر برود، بارسلونا تا مدت‌ها نمی‌تواند خودش را از شوک نبودن او خارج کند. باید باور کرد که مسی از بارسلونا رفتنی است؛ چه امروز و یا دو سال بعد؛ اما چیزی که همیشه می‌ماند بارسلونا است و این باشگاه‌ها است که همیشه بزرگ‌تر از هر بازیکنی است، حتا اگر آن بازیکن، مسی یا رونالدو باشد!

«دی استفانو، فرانس پوشکاش، بوتراگوئنو، زامورانو، رائول گونزالس، مارادونا، یوهان کرایف، خوزه ماریا باکرو، روماریو، رونالدینهو، ریوالدو و…» همه رفتند؛ ولی باشگاه‌های رئال و بارسلونا ماندند.

شاید شرایط و شکل رفتن مسی از بارسلونا زیبا نباشد؛ ولی همیشه ناامیدی مطلق، بهتر از داشتن یک امید واهی است. پس از رفتن احتمالی مسی، شاید بارسلونا شکست بخورد -مثل این سه، چهار سال که در حضور او، تحقیر شد-، بازهم برنده‌ی جامی نشود؛ اما دوباره می‌ایستد، خودش را با ستاره‌های تازه بازسازی می‌کند؛ چون روح «السالوادور» در آن دمیده است!

بارسلونا بیش از هر زمان دیگری به بازسازی و دگردیسی نیاز دارد، خون تازه‌ای باید در کالبد فرسوده و نیم جانش بدمد، باشگاهی که نیاز به پطرول سبز -نیروی جوانی- دارد. خوب بود مسی، فوتبالش را در جایی به پایان می‌رساند که قاب نخستین قراردادش روی دستمال‌‌کاغذی، هنوز روی دیوار باشگاهش آویزان است؛ اما او می‌رود تا زمانی که کفش‌هایش را می‌آویزد، بختش را برای دریافت جایزه‌های فردی و تیمی دیگر آزمایش کند.

مسی چه برود یا بماند، یکی از خوش‌ترین و زیباترین موومان‌های سمفونی انقلابی و عدالت‌خواه یک ملت است، ملتی که همیشه چشم در چشم دشمن ایستاده و برای عدالت مبارزه کرده است!

تا زمانی که دنیا است و توپی در روی زمین لول می‌خورد، خاطره‌ی مستطیل‌سبز و دوست‌دارانش مملو از عشق به او خواهد ماند!

بدرود جادوگر زیبا! مردی برای تمام عصرها!