شهادتین گفتنی بود نه انداختنی

صبح کابل
شهادتین گفتنی بود نه انداختنی

نویسنده: فیروزه سیمین

«شهادتین را هر افغانی بلد است و ما در بین خود به نام «کلمه» از شهادتین یاد می‌کنیم و ای کلمه را از ای خاطر از هم پرسان می‌کنیم که بدانیم به کی و به چی ایمان داریم. والله تعجب است که نفامی که کلمه گفتنی است یا انداختنی.»

این برشی از صحبت‌های زر گل ( نام مستعار) است. زر گل مردی که حالا سنی در حدود ۴۵ سال دارد و از اهالی اودخیل کابل است و فعلا در سطح شهر کابل رانندگی می‌کند. زرگل می‌گوید که حالا با دوره‌ی طالبان خیلی فرق کرده است و از خیلی جهت‌ها کابل برایش قابل تحمل‌تر شده است نسبت به زمان طالبان و حالا مردم باسوادتر استند.

زرگل می‌گوید: «آن زمان که طالبان به کابل آمده بودند تو به راحتی نمی‌توانستی در سطح کابل بگردی چون مردان طالب از هر نقطه‌ای از افغانستان آمده بودند و بیشترشان بی‌سواد بودند و خیلی از گپ‌ها را نمی‌فهمیدند و همین آدم را می‌ترساند.»

از زرگل خواستم که یک خاطره از آن روزهایی که طالبان به کابل و مخصوصا به منطقه‌ی اودخیل کابل آمده بود را برایم قصه کند. زرگل می‌گوید که حالا هفت تا فرزند دارد و چون آن زمان‌ دیده بود که بی‌سوادی طالبان چطور مردم را اذیت می‌کرد و هیچ کس نمی‌توانست گپ طالبان را بفهمد و طالبان نمی‌تانستند گپ مردم را بفهمند، به همین خاطر دوست ندارد حالا فرزندانش بی‌سواد باشند و اولادهایش را دوست دارد تا آن‌جا که می‌تواند به مکتب بفرستد تا باسواد شوند.

زرگل ادامه می‌دهد: «آن روزا ده کابل که تازه طالبان به کابل آمده بودن، بین مردان طالب افرادی مالوم بود که بیخی از جاهای دور آمده بودن و هیچ کسی نمی‌تانست گپ‌شان را بفهمد»

طالبانی که در منطقه اودخیل کابل آمده بودند بیشتر افرادی بود که از اهالی نورستان بودند و بیشترشان از قومیت اهل قوم پشه‌ای افغانستان بودند و چون خیلی رفت و آمد به مناطق شهری کابل نداشتند کمتر می‌توانستند به زبان پشتون شهرنشینان کابل حرف بزنند.

این توضیحات زرگل در مورد آن مردان طالبی بود که آن روزها به منطقه‌ی اودخیل کابل آمده بودند.

زرگل با خنده‌ای که معلوم بود از به یاد افتادن خاطره‌اش در روی لبانش نقس بسته ادامه می‌دهد: «یک روز صبح که کالای نَو کده از خانه بیرون شدم تا خانه‌ی کدام قوم‌مان بروم، یک مرد طالب پیش راهم را گرفت و با عصبانیت با نول تفنگ خو ده جان مه زد و به مه گفت: کلمه‌ات را بینداز؟»

زرگل، حیران می‌ماند که چه‌کار کند؟ زرگل، هر چه به آن مرد طالب توضیح می‌دهد که کلمه همان شهادتین است و شهادتین را چند بار برای آن مرد می‌خواند اما آن مرد طالب قبول نمی‌کند و با عصبانیت بیشتر به زرگل هشدار می‌دهد که کلمه‌ات را بینداز روی زمین و گرنه او را خواهد کشت.

این اصرار از آن مرد طالب و انکار از زرگل تا جایی ادامه میابد تا این که بالاخره فرمانده‌ی طالب پیدا می‌شود و زرگل برای او شرح می‌دهد که این مرد طالب از او خواسته است که شهادتین را بینداز و در همان زمان زرگل تمام وسایلی که در جیبش هست را بیرون می‌اندازد و به آن‌ها می فهماند که شهادتین را باید بر روی لب گفت و گفتنی است نه انداختنی.

بعد آن فرمانده‌ی طالب از زرگل معذرت می‌خواهد و به زرگل می‌گوید که این مرد طالب از نورستان تازه آمده است و زیاد در مورد کلمه نمی‌فهمد و به همین خاطر اشتباه جلو راهش را گرفته است و بعد آن مردان طالب به راه‌شان ادامه می‌دهند و زرگل هم به راهش می‌رود.

پی‌نوشت۱ : مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصه‌های مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطه‌ی طالبان در افغانستان گذرانده‌اند و خاطرات‌شان را با روزنامه‌ی صبح کابل شریک کرده‌اند. خاطرات‌تان را از طریق ایمیل و یا صفحه‌ی فیس‌بوک روزنامه‌ی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات‌تان استیم.