حمله‌ی طالبان بر پوسته‌های دولت‌آباد؛ شکسـت طالبـان معجـزه بود

زاهد مصطفا
حمله‌ی طالبان بر پوسته‌های دولت‌آباد؛ شکسـت طالبـان معجـزه بود

از شام روزی در اواخر پاییز سال ۱۳۹۷ روایت می‌کند؛ از حمله‌ی طالبان مسلح بالای پوسته‌های امنیتی در ولسوالی دولت‌آباد ولایت فاریاب. «عمر-نام مستعار»، یکی از بیست سربازی است که به اثر حملات طالبان غافل‌گیر می‌شوند.
طالبان حملات شان را اوایل شام از سه سمت پوسته‌های امنیتی آغاز می‌کنند؛ اما به نسبت جغرافیای هموار اطراف پوسته‌ها، مجبور می‌شوند حملات شان را از فاصله‌ی نزدیک به یک کیلومتر آغاز کنند که این برای سربازان پولیس و ارتش فرصتی می‌دهد تا خود شان را جمع و جور کنند و نگذارند طالبان به پوسته‌ها نزدیک شوند.
عمر، مصروف آشپزی برای شام است که راکتی به یک سمت پوسته‌ی امنیتی می‌خورد. هم‌زمان، چند راکت دیگر نیز به دیوارهای پوسته شلیک می‌شود؛ اما نمی‌تواند دیوارها را تخریب کند. ضد حمله‌ی سربازان پولیس و ارتش نیز پس از اولین راکت‌ها شکل می‌گیرد و در دقیقه‌های اول عملیات، می‌توانند سه تن از سربازان طالبان را که خود را نزدیک پوسته رسانده اند، از پا درآورند.
با افتادن سه تن از سربازان طالبان به زمین، آن‌ها مجبور می‌شوند عقب‌نشینی کنند و یک ساعتی جنگ را از فاصله‌ی دورتر ادامه بدهند. ساعتی بعد، دوباره حملات طالبان شدت می‌گیرد و به یکی از پوسته‌های امنیتی نزدیک می‌شوند. عمر در همان پوسته‌ی امنیتی است. عده‌ای از سربازان طالبان از دور افراد شان را پوشش می‌دهند و نزدیک به ده سرباز این گروه، تا نزدیکی دوصدمتری پوسته خود شان را می‌رسانند. تعداد سربازان طالبان زیاد است و به قدری پوسته‌های امنیتی را زیر پوشش گلوله گرفته اند که سربازان ارتش نمی‌توانند سر شان را بالا کنند.
وضع به سربازان ارتش تنگ شده است و از این که قرار نیست نیروها کمکی برای شان برسد، مجبور می‌شوند خود شان هر طور شده مقاومت کنند و نگذارند که پوسته‌ها به دست طالبان بیفتد. اگر سربازان نتوانند از پوسته‌ها دفاع کنند، دیگر راه فرار یا عقب‌نشینی ندارند و به دست طالبان کشته خواهند شد. عمر با سه سرباز دیگر، داوطلب می‌شوند که با تانک ارتش از پوسته بیرون شوند و طالبانی را که نزدیک شده اند سرکوب کنند.
عمر زمانی که با تانک ارتش از پوسته بیرون می‌شود، طالبان در چندقدمی پوسته رسیده اند. به محض بیرون‌شدن تانک، طالبان آن را زیر گلوله می‌گیرند و این فرصتی می‌شود تا سربازان دیگر از داخل پوسته بتوانند آن‌ها را هدف بگیرند. در فاصله‌ی ده دقیقه درگیری، شش نفر از سربازان طالبان به زمین می‌افتند و باقی سربازان این گروه دوباره مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند.
طالبانی که دوباره پی‌در‌پی در فاصله‌ی سه ساعت درگیری شکست خورده اند، پس از عقب‌نشینی دومی، عصبانی‌تر شده اند و برای بار سوم بر می‌گردند تا هر طوری شده پوسته‌ها را تصرف کنند و یا جسدهای هم‌سنگران شان را از میدان نبرد بردارند. این بار سربازان ارتش، دو تانک از پوسته‌ها بیرون کشیده اند و در چهار قسمت سنگر گرفته اند تا توجه حملات طالبان را پراکنده کنند و بتوانند آنان را شکست بدهند.
نیروهای کمکی بیش‌تری برای طالبان رسیده است. عمر که در صندلی تانک ارتش نشسته است، سربازان طالبان را می‌بیند که در فاصله‌ی دور، زیر نور مهتاب نزدیک می‌شوند و همین که در تیررس قرار می‌گیرند، ضد حمله‌ی سربازان ارتش و پولیس علیه آن‌ها آغاز می‌شود. طالبان نیز میدان جنگ شان را وسیع کرده اند و از چند سمت هم‌زمان با سلاح سبک‌وسنگین شلیک می‌کنند.
تعداد سربازان طالبان و میدان جنگ شان وسیع است؛ این باعث می‌شود که بتوانند دوباره خود شان را تا نزدیکی پوسته‌ها برسانند و جسدهای شان را نیز از میدان نبرد بردارند. عمر در بین صدای شلیک صدها گلوله‌ی سبک‌وسنگین، صدای فریاد یکی از زخمی‌های طالبان را می‌شنود که از فاصله‌ی دورتر به گوش می‌رسد و پس از بیست‌ دقیقه‌ای، یک‌باره خاموش می‌شود.
عمر و سه نفر دیگر که بر تانک زره نشسته اند، مجبور می‌شوند به سمت طالبان حرکت کنند و آن‌ها را از نزدیکی پوسته‌ها دور برانند. به محض حرکت تانک ارتش، طالبان دوباره توجه شان به تانک می‌شود و سربازانی که داخل پوسته‌ها سنگر گرفته اند، می‌توانند به خوبی آن‌ها را هدف قرار بدهند. ده دقیقه‌ای مقابل پیش‌روی تانک مقاومت می‌کنند و مجبور می‌شوند برای بار سوم عقب‌نشینی بکنند. این بار تانک دیگر ارتش نیز به دنبال آن‌ها راه می‌افتد و طالبان را تا فاصله‌ی دو کیلومتری دنبال می‌کنند. در تعقیب و گریزی که یک ساعتی دوام می‌کند، عمر و هم‌سنگرانش موفق می‌شوند بیش از ده طالب را از پا دربیاورند.
ساعت یک شب است و عمر برگشته است تا دیکی که خام مانده بود را بپزد. به اثر درگیری آن شب، هیچ تلفات جانی‌ای به عمر و هم‌سنگرانش وارد نمی‌شود و آن‌ها موفق به کشتن دوازده طالب، به شمول یکی از فرماندهان این گروه می‌شوند و هم‌چنان پانزده نفر دیگر این گروه زخمی می‌شوند.
عمر همین طور که مصروف آشپزی است، با خودش تصور می‌کند که کار امشب شان، چیزی نزدیک به معجزه یا قهرمانی بوده است. مقاومت در مقابل نزدیک به صد سرباز طالب و کشتن و زخمی‌کردن نزدیک به سی طالب، بدون این که آسیبی به هم‌سنگرانش و او وارد شده باشد.
عمر، بسیاری از سربازان طالب که آن‌شب بالای پوسته‌های امنتیی هجوم آورده بودند را بی‌تجربه می‌خواند و جسد دو تن آن‌ها که در میدان جنگ باقی مانده است، جوانانی بین سنین پانزده تا هژده است. در کنار دو جسد، طالبان اسلحه و مهمات زیادی نیز در میدان جنگ باقی می‌ماند و دیگر زخمی‌ها و کشته‌های شان را می‌توانند با خود ببرند.
یکی از آن دو جسدی که در میدان جنگ مانده است، تا رسیدن عمر و هم‌سنگرانش هنوز زنده است؛ اما سه گلوله از کمرش داخل شده و قسمتی از شکمش را بیرون آورده است که امکان زنده‌ماندنش در آن سرما، ناممکن به نظر می‌رسد. هر چند عمر تلاش می‌کند به او که هنوز جوان است، کمک کند، ولی یکی از هم‌سنگرانش گلوله‌ای به پیشانی ‌اش شلیک می‌کند و می‌گوید که حالا دیگر درد نمی‌کشد.
از جبـر تـا قهـرمانـی؛ سربازی که از گرسنگی به ارتش پیوسته است

عمر که آن شب در اواخر پاییز ۹۷، در جمع هم‌سنگرانش از حمله‌ی طالبان جان سالم به در می‌برد، از سوی فرماندهی ارتش در فاریاب تقدیر می‌شود و در جمع نیروهای ویژه‌ی ارتش جا می‌گیرد. عمر، در آن زمان ۲۷ سال دارد و پدر سه فرزند – دو دختر و یک پسر – است. او، از قریه‌ای در ولسوالی گرزیوان فاریاب، شش سال پیش به ارتش پیوسته است.
روزی از روزها که عمر دختر دومش زاده شده، خانمش مریض می‌شود و باید برای تداوی، او را به مرکز ولایت فاریاب انتقال بدهد. عمر، در چنته‌ی آن زندگی روستایی چیزی ندارد، جز یک گاو شیری که از شیر آن استفاده می‌کند و یک مرکب که با آن، اگر در روستایی کاری داشته باشد، سفر می‌کند و یا رفته از کوه، هیزم می‌آورد.
عمر اما پس از آمدن دختر دومش، باید زنش را به داکتر ببرد؛ چون خون‌ریزی زیادی کرده است و داکتران موظف در کلینیک آن ولسوالی، برایش می‌گویند که توان تداوی او را ندارند.
یک روز برفی که به گفته‌ی عمر، تف در هوا می‌خشکد، او گاو شیری ‌اش را که اکنون دیگر فصل شیردهی آن نیز گذشته است، از گاودان بیرون می‌کند و روانه‌ی بازار می‌شود.
عمر تا چاشت همان‌روز، ماده‌گاوش را به شانزده هزار افغانی می‌فروشد و خانمش را سوار مرکبش می‌کند تا با هم‌راهی دو نفر از وابستگانش، او را به جایی برساند که موتر رفت‌وآمد دارد. زمستان سختی از راه رسیده است و همه‌ی راه‌هایی که موتر را به آن ولسوالی می‌رساند، بسته است. عمر پس از پنج ساعت سفر با مرکب، در حالی که چیزی از آخرین نفس‌های زنش نمانده است، او را به روستایی می‌رساند که از آن‌جا، موترها می‌تواند به شهر میمنه مرکز ولایت فاریاب برود.
عمر پس از شش ساعت با موتر در سرک خامه که به اثر برف‌باری به راهی غیر قابل عبور تبدیل شده است، به شفاخانه‌ی ولایتی فاریاب می‌رسد.
در آن‌جا شب شده است و هیچ داکتری نیست که خانم در حال مرگ عمر را تداوی کند. او با تقلا می‌تواند داکتر نوکری را از خواب بیدار کند و تختی را برای خانمش که از سرما و ضعف بدنی می‌لرزد، آماده کند. آن‌شب، کسی به عمر و خانمش توجهی نمی‌کند؛ تا این که فردا، رسمیات شروع می‌شود و داکتران شفاخانه حاضر می‌شوند.
داکتران پس از معاینات و بررسی وضعیت خانم عمر، دو سرم به دست‌هایش می‌بندند و نسخه‌ای را به عمر می‌دهند تا از یک داروخانه‌ی شخصی که آن داکتر موظف آدرس می‌دهد، داو بیاورد. عمر تا داروخانه را می‌دود و دوباره تا شفاخانه را. یک هفته بعد، وضع خانم عمر بهتر می‌شود و او دوباره بر می‌گردد به ولسوالی‌ گرزیوان.
او پس از این که به خانه می‌رسد، به چهار سمتش نگاه می‌کند که چیزی ندارد؛ نه مالی و نه هم گاوی که شاید چند ماه بعد بزاید و او با خانم و دو دخترش بتوانند نان شان را در شیر آن تر کنند. کار هم که در آن ولسوالی و در آن فصل سال پیدا نیست. عمر از پولی که از خرید ماده‌گاوش گرفته است، با هزار نیرنگ در مدت بستربودن خانمش کم‌خرجی کرده و پنج هزار افغانی را پس‌انداز کرده است. هفته‌ای در خانه می‌ماند و راه دیگری ندارد جز این که دنبال کاری بیرون شود. او، خانمش را به خانه‌ی پدرش می‌برد و با دو هزار افغانی‌ای که در جیبش مانده است، دوباره راهی شهر میمنه می‌شود. همین که به شهر می‌رسد، به یکی از دوستانش زنگ می‌زند که سرباز ارتش است و برایش می‌گوید که او را در ارتش ثبت نام کند.
ماجرای سرنوشت عمر که آن شب در اواخر پاییز، با بیست نفر از هم‌سنگرانش می‌توانند چند ساعت مقابل نزدیک به صد سرباز طالب بجنگند و نزدیک به سی نفر آن‌ها را از پا درآورند.
عمر یک ماه بعد از آن حادثه را روایت می‌کند؛ از عملیاتی که توسط نیروهای ویژه‌ی ارتش، در ولسوالی خواجه‌سبزپوش ولایت فاریاب راه‌اندازی شده است و هدف عملیات، نابودی چند سنگر در یکی از روستاهای این ولسوالی است که توسط یکی از فرماندهان کلیدی طالبان در این ولایت رهبری می‌شود. در کنار نیروهای ویژه‌ی زمینی، نیروهای هوایی نیز آن‌ها را هم‌راهی می‌کنند.
دوباره زمستان است؛ اما این بار، عمر نه برای انتقال خانمش به شفاخانه که برای نابودی دشمنانش می‌جنگد؛ برای نابودی کسانی که از دلایل مهم این وضع زندگی عمر اند و اگر آن‌ها نبودند و عمر در کشور امنی زندگی کرده بود، شاید مجبور نمی‌شد در آن زمستان دشوار، خانه ‌اش را ترک کند و دل از خانمش بکند که هنوز خوب نشده است و هیچی در خانه برای خوردن ندارد.
عملیات، صبح یک روز آفتابی که برف‌های آب‌شده کار را برای نیروهای زمینی دشوار کرده است، با انجام حملات هوایی بر یکی از سنگرهای طالبان آغاز می‌شود و نیروهای زمینی، پس از تصرف آن سنگر، مجبور استند، روستایی را از وجود طالبان پاک‌سازی کنند؛ روستایی با درختان تکیده و انبوه که اگر در فصل بهار یا تابستان باشد، جنگ در آن با طالبان کار دشوار و ناممکنی است؛ اما بخت تا جایی با عمر و هم‌راهانش یار است و برگ‌های درختان تکیده است. این فرصتی می‌شود تا دشمن نتواند بیش‌تر پنهان بماند و آن‌ها را مورد هدف قرار بدهند.
زمانی که عمر با شش نفر از هم‌سنگرانش وارد اولین خانه‌ی آن روستا می‌شوند، مردی با موهای دراز از اتاقی بیرون می‌شود و بدون وقفه، به آن‌ها شلیک می‌کند. دو نفر از هم‌سنگران عمر فرش زمین می‌شوند و نفر سومی می‌تواند آن مرد را از پا درآورد. دو سربازی که به زمین افتاده اند، یکی از ناحیه‌ی پا زخمی می‌شود؛ اما دیگری زرهش مانع گلوله شده و آسیبی ندیده است.
طالبان در آن روستا دیگر مقاومت جدی‌ای از خود نشان نمی‌دهند؛ اما دو سنگر دیگر شان را محکم کرده اند تا مانع پیش‌روی سربازان ارتش به روستای بعدی شوند.
عمر با هم‌سنگرانش، دو ساعت را بیرون از آن روستا می‌جنگند تا این که مجبور می‌شوند از نیروهای هوایی کمک بخواهند و آن دو سنگر طالبان که بر دو تپه‌ی بلند و مملو از برف موقعیت دارد را بم‌باردمان کند. عملیات هوایی انجام می‌شود و سنگرها نابود.
عمر از اولین سربازانی است که به یکی از آن سنگرها می‌رسد؛ سنگری که هشت سرباز طالب در آن افتاده اند و جسدهای شان تکه‌پاره شده است. در آن عملیات طالبان، بیست نفر از سربازان طالبان کشته می‌شوند.

ادامه دارد.