پس از دو دهه تجربهی شبهدموکراسی و جمهوریت در افغانستان، گفتوگوهای صلح و احتمال توافقی که ممکن نتیجهی این گفتوگوها به دنبال داشته باشد، زمینه را برای محکزدن مردم افغانستان فراهم کرده است؛ برای مردمی که ظاهرا طی دو دههی اخیر، ادای شهروندی درآورده اند و همسو با ارزشهای مدرن شهروندی پیش رفته و در مواقعی هم دفاع کرده اند. مردمی که در نقش، شهروند عادی، سرباز نظام، سیاستمدار و یا در میدان دیگری بازی کرده اند و دست کم برای جهان این را در شهرها به نمایش گذاشته اند که افغانستان امروز، آن کشور دیروز نیست که ساختار سیاسی-مذهبی طالبان یا ساختارهای شبیه به آن را برتابد؛ اما با داغشدن گفتوگوهای صلح افغانستان که اولین نشست رسمی آن در دوحه برگزار شد و به نوعی احتمالاتی در افکار عامه از پذیرش برخی شرایط این گروه را به میان کشید، نشانههایی از هر سمتی سر بلند میکند که بیانگر این است: عدهای در افغانستان با آن که دو دههی اخیر را از کاسهی دموکراسی و ساختار سیاسی جدیدی نان خورده اند؛ ولی امروز که به نظر شان کاسهی طالبان چربتر احتمال داده میشود، زبان دراز کرده اند تا اگر فرصتی به دست این گروه بیفتد، فردا را از آن کاسه بلیسند و دوباره به همان نقش اولی شان برگردند؛ نقشی که ظاهرا به هیچ ارزشی گره نخورده است؛ به جز «منفعت شخصی» که فرقی ندارد از این کاسه لیسیده میشود یا از آن کاسه.
ایجاد کمیتهی امر به معروف و نهی از منکر در هرات، همزمان با دیدار نمایندگان مردم افغانستان با طالبان در قطر، حمایت دو روز پیش برخی از افسران نظام در ننگرهار از ایجاد کمیتهی امر به معروف در این ولایت، آوازهی پیوستن نزدیک به هفتاد تن از نیروهای اربکی و نظامی در مربوطات ولایت بلخ به طالبان که خبر آن دو روز پیش از سوی ذبیحالله مجاهد، سخنگوی این گروه تروریستی به نشر رسید و خبر پیوستن وکیل سابق پارلمان بامیان به طالبان که سپس از سوی صدیق صدیقی، سخنگوی رییسجمهور تکذیب شد، همه بیانگر این است که برخی از مسایل در افغانستان، نه بر پایهی یک سلسله ارزشها که بر پایهی منافع و دوران قدرت میچرخد و برای عدهی زیادی از این مردم، فرقی نمیکند که از کدام کاسه بلیسند؛ مهم این است که چرب به نظر برسد و منافع فردی یا گروهی بیشتری را به دنبال داشته باشد.
اسناد ارایهشده از امانالله خان از سوی برخی منابع تایید میکند، او پس از راندهشدن از قدرت، آماده بود با ارزشهای قدرت بنیان نهاده شده پس از آن، کنار بیاید تا بتواند جایی در قدرت برای خودش باز کند یا این که داکتر نجیب، در اواخر حکومتش، قانع شده بود تا مجاهدین و خواستهای شان را وارد نظام سیاسی کند، همه بیانگر سطحیبودن ارزشهای مدرن در افغانستان است و این را نشان میدهد که هنوز مناسبات در کشور تبدیل به ارزش و سمت نشده است تا بتواند مستقلانه و هدفمند پیش برود و هر آنچه در اینجا تا هنوز به نام ارزش جدید آمده است، ملغمهای بوده است از ارزش و بیارزشی که نظر به شرایط زمانی، چهرههایی در آن نقش بازی کرده اند و ادا درآورده اند.
با این که از تریبونهای زیادی این حرف گفته میشود که مردم امروز افغانستان، آن مردم دیروز نیستند که تن به حکومت طالبان یا حکومتی شبیه با این ساختار سیاسی بدهند؛ اما این نگرانی هنوز وجود دارد که طی دو دههی اخیر، هر چند نسبت به دورهی امانالله و نجیب، به کمک ارتباطات و رسانه، دروازههای جدیدتری به روی افغانستان باز شده است تا به تربیت شهروند آن بینجامد؛ ولی، برخی حرکتها طی ماههای اخیر، این را به نمایش میگذارد که هنوز با وجود ارتباط تنگاتنگ فرهنگی-اقتصادی با جهان امروز، مردم در این سرزمین گرههای فکری شان باز نشده است و هنوز گرایش به سمت باور دگماتیستی طالبان در برخی از شبهشهروندان این سرزمین ریشه دارد.
در دو دههی اخیر، اگر ارادهای استوار بر هدف در سیاستگران افغانستان وجود میداشت؛ اگر دموکراسی و شاخصهای این ساختار سیاسی-فرهنگی، آن طوری که باید پیاده میشد و زیر چتر آن، ادارات دولتی و سکتور خصوصی میتوانستند در آگاهیدهی و انگیزش مردم موفقانه عمل کنند، حالا شاید میتوانستیم به راحتی باورمند به این باشیم که طالب یا هر قدرت دیگری با این شیوهی فرسوده و دگم، دیگر زمینهای برای برگشت به افغانستان ندارند و حتا اگر دولت با این گروه در توافقی ناعادلانه به نفع طالبان کنار بیاید، مردم این ساختار را نخواهند پذیرفت و مقابل آن خواهند ایستاد. آنچه امروز باعث نگرانی گروهها مدنی، رسانهها و جامعهی نسبتا روشنفکری شده است، این است که نکند تمام آنچه تا هنوز در اینجا دیده شده است، وانمودی بوده است از شرایط زمانی و زندگی زیر چتر نظام جدید و مدرن که هنوز تبدیل به ارزش نشده است؛ نه برای شهروند عادی، نه برای قشر دانشجویی و نه برای آن استاد دانشگاهی که در معتبرترین نهاد اکادمیک افغانستان درس میدهد و اما گرایش طالبانی دارد و آنان را تشویق میکند به ادامهی جنگ و میگوید که اگر به آتشبس تن دهند، ارزشهای شان را پامال کرده اند.
حالا که طالبان با امریکا که تنها بهانهی توجیه جهاد شان در افغانستان بود، به توافق رسیده اند و سربازان امریکایی را دیگر هدف قرار نمیدهند، باید دلیل تازهای برای توجیه این جهاد دروغی داشته باشند؛ جهادی که دیگر هدف آن کشتن امریکایی یا خارجی دیگری در افغانستان نیست و فقط برای سرنگونی یک نظام سیاسی میجنگد که حتا در اسلام نیز باز کردن این گره که میتواند از راه گفتوگو ممکن باشد، حواله به دندانی نشده است که طالبان به کار میبندند.
این سوی ماجرا را که نگاه کنیم، دیگر نه اسلامی وجود دارد که طالبان از آن فرمان میبرند و نه ارزشهایی که ملی یا بومی باشد؛ دیگر ارزشی در این جنگ نیست و تنها یک لج نظامی-سیاسی است که از سوی استخبارات منطقه به خصوص همسایههای افغانستان برای منافع درازمدت شان در این کشور به خورد گروههای تروریستی داده شده است و این گروهها، آنطوری که مینمایند، به هیچ ارزشی پایبند نیستند؛ جز پیروزی که آن را از راه خشونت دنبال میکند.
انتظار میرفت مردم افغانستان طی این دو دهه به این درک میرسیدند که دست کم، امروز میتوانستند دنبال دلیل جنگ طالبان باشند و این که اگر این گروه با نیروهای خارجی که تا دیروز به نام جهاد مقابل شان میجنگید، صلح کرده است، امروز مقابل کدام گروه میجنگد و آیا در اسلام، جهاد مقابل یک مسلمان دیگر که آماده است مشکل را از راه گفتوگو حل کند، قابل توجیه است یا این که هیچ توجیهی در کار نیست و فقط برای رسیدن به قدرت عدهای خودخواه و خودفروخته است که این جنگ از چهل سال به این سو ادامه دارد و ختمی برای آن هنوز متصور نیست.