زمانی که سلول از چرخش میایستاد، مثل کبوتری بودم که سرگیجه میگیرد و خودش را به درودیوار میکوبد. فکر میکردم که آخر دنیاست و پایان زندگی ام! سلولم به دورش میچرخید، نه درش فهمیده میشد، نه پنجرهای داشت. حساب شبوروز از دستم رفته بود، رخت تکهپارهای را به تنم انداخته بودند؛ گویا لباس زندانیای بوده که در اثر شکنجه، تکهپاره شده. زمانی که خبر میداد، اذان نماز خفتن است، صدای شکنجههای زندانهایی که در اطراف سلولم قفل شده بودند، بلند میشد. هرازگاهی دو-دو نفر میآمدند و سوالاتی را از من میپرسید که به من ربطی نداشت.
برشی از صحبتهای شاهولی –نام مستعار- است که به تازگی از زندان سازمان اطلاعاتی پاکستان –آیاسای- رها شده و به کابل برگشته است؛ از زندانی که اکنون آن را مثل کابوسی وحشتناک به خاطر میآورد. او که برای درمان کاکایش به پیشاور پاکستان رفته بود، به گونهی غافلگیرکنندهای سر از سلولهای تنگوتاریک سازمان اطلاعاتی پاکستان درمیآورد. شاهولی میگوید: «قانونی در پاکستان رفتیم. ۵ روز در آن جا ماندیم و خواستیم برگردیم که گرفتند.»
شاهولی، کارشناسی ارشدش را در رشتهی اقتصاد از دانشگاهی خصوصی در هندوستان گرفته و دو بار با ویزهی گردشگری به هندوستان سفر کرده است. داشتن پاسپورت با ویزهی هندوستان و کارت میتروی هندی که در بکس جیبی اش بوده، باعث دردسر کلانی برای او میشود.
پاکستان، همسایهی افغانستان و رقیب سرسخت هندوستان در منطقه است. مأموران مرزی پاکستان در تورخم، شاهولی را به جرم همکاری با استخبارات هندوستان دستگیر و درون قفسی در پاسگاه سربازانش میاندارند. «پیش از دستگیری، رفتار مشکوکی داشتند. قطرههای واکسین ما را دادند که مریض نشویم. پرسیدم که دیگر کشورها، در هنگام ورود واکسین پولیو میدهند، شما در وقت خروج میدهید؟ مأمور مکث کرد و بهانههای مختلفی آورد.»
مأموران آیاسآی، شاهولی را ساعت ۱۱ بجهی چاشت، دستگیر میکنند؛ اما به دلیل این که دستگیری اش فاش نشود، تا ساعت ۱۰ شب در آن جا نگه میدارند. «ساعت ۱۰ بجه دستوپایم را بسته کردن و به سوی زندان نظامی، بردند.»
شاهولی، دو هفته، در زندان نظامی مرزی و «حیاتآباد» میماند. به گفتهی او، در جریان دو هفته، او را از این زندان به آن زندان انتقال میدادند. شاهولی، میگوید که بازپرسی از او در مرحلهی نخست با تحقیر و تهدید شروع شد. «مأموران استخبارات پاکستان، میگفتند که در هر جای باشی، پیدایت میکنیم. اگر دروغ بگویی و آزاد هم شوی، در هر گوشهی افغانستان بروی، دنبالت میآییم؛ حتا در خانه ات!»
دستگیری متهم، به جرم همدستی با استخبارات کشورهای رقیب و مخالف، غیر عادی نیست؛ اما آن چه که به نظر شاهولی غیرعادی میآمد، پرسشهایی بود که از او در جریان بررسی، پرسیده میشد. «به کی رأی دادی؟ چرا به اشرف غنی رأی دادی؟ چرا از طالبان حمایت نمیکنی؟ دوستم را میشناسی؟ چرا در فلانی جای از اشرف غنی حمایت کردی و طالبان را بد گفتی؟ چرا به هندوستان برای تحصیل رفتی؟ چرا به کشورهای اسلامی مثل پاکستان و ایران نرفتی؟ کدام گروه بهتر است؛ طالبان؟ داعش؟ یا فاطمیون؟ و….»
مأموران آیاسآی، شاهولی را در مرحلهی دوم بازپرس، به زندان دیگری انتقال میدهند؛ زندانی خطرناکتر از قبلی. او را در اتاقی تاریک و پشت میز بازپرسی، مینشانند و مرتب ابزارهای شکنجه، مانند کیبل، چقوش خاردار، سوزنهای نوکدراز و … را نشان میدادند. «چندین بار مره شوک برقی هم دادند.»
سازمان اطلاعاتی پاکستان، تلفن، حسابهای فیسبوک، انستاگرام و تویتر شاهولی را زیر و رو میکند و فهرستی از شمارههای وتساپ اش را که از همصنفان کارشناسی ارشدش بوده، بیرون میکشد. «چرا این دوستت نمبر وتساپ دُبی دارد؟ چرا این دوستت نمبر تماس عربی دارد؟ چرا این دوستت خارجی است؟ در فلانی تاریخ، چرا گروه فلانی، موضوع را جستوجو کردی؟»
گرایش سیاسی شاهولی و حرفزدن به اردو با لهجهی هندی، کار شاهولی را سختتر میکند؛ مأموران آیاسای، سرانجام او را به زندان سازمان نظامی ارتش پاکستان (MI) انتقال میدهند.
از زندانهای ترسناک تا تبلیغ برای طالبان
شاهولی پس از دو هفته، به زندان سازمان نظامی ارتش پاکستان، انتقال داده میشود؛ جایی که به گفتهی خودش، شانس زندهبرگشتن، برای کمتر کسی وجود دارد. شاهولی این زندان را این گونه توصیف میکند: «اتاق تاریک، با یک لامپ و یک تشناب. اتاق دورش میچرخد. هرازگاهی یک گیلاس آب و کمی نان میآوردند. کتابهای دینی و جهادی مانده بودند؛ کتابهایی از جهاد، مبارزه، دین. بیشتر شکنجههای روحی میدادند، بیخوابی میدادند. اتاق را میچرخاند و هر بار که کسی را میدیدم، میگفت که نماز بخوان، توبه کن و خدا را یاد کن، شاید گناه کرده باشی. هر کس را که میدیدم از طالبان تبلیغ میکرد. به جای کرم دندان، مسواک مانده بودند.» او، میگوید که حسابهای بانکی و مشخصاتش را که در زمان گرفتن شناسنامهی الکترونیکی درج کرده بود، همگی را رو کرده و برایش نشان دادند. «اندک تفاوتی که در تذکره با پاسپورت بود، برایم نشان دادند و گفتند که تو جاسوس هندی استی.» به گفتهی شاهولی، سازمان استخباراتی پاکستان، به سیستم الکترونیکی و اطلاعاتی دستگاه دولت افغانستان دسترسی دارد. «از سال ۲۰۱۷ تا سال ۲۰۲۱ همهی مشخصاتم را کشیدند.»
باری یکی از مأموران آیاسآی، از شاهولی میپرسد که در زندگی اش زندانی شده است. شاهولی یک بار به دلیل بسیار اندکی، یک شبانهروز در یکی از زندانهای پلیس افغانستان، بندی میشود. او، این مسئله را عادی میگیرد و در پاسخ، میگوید که زندانی نشده است؛ اما آن مأمور آیاسآی، تمام شواهد و اسناد زندانیشدنش را رو کرده و نشانش میدهد.
پرسشی که باربار از شاهولی پرسیده میشد، این بود که چه ارتباطی با هندیها در افغانستان دارد و برای چه به پاکستان آمده است. شاهولی، تنها یک پاسخ داشت؛ این که در هندوستان تحصیل کرده و به پاکستان برای درمان آمده را برای شان تکرار میکرد. «برایم میگفتند که چرا در ایران و پاکستان که هم دین ات است، نمیایی و در هندوستان میروی که هم از لحاظ زبان و هم از لحاظ دین و فرهنگ، با شما بیگانه است.»
شاهولی میگوید که روزهای زندانیشدنش برابر است با زمانی که گروه طالبان، ولسوالیها را پیهم سقوط میدادند. به گفتهی او، هر باری که جنگجویان طالب، یک ولسوالی را در کنترل میگرفتند، مأموران آیاسآی، جزییاتش را برای او بازگو میکردند. «میگفتند که میفهمی، چرا چند جنگجوی طالب با کلاشینکوف سربازان امریکایی و افغانستانی را شکست میدهند، به این دلیل که آنها جهاد میکنند. حکومت غنی فاسد است و دستنشاندهی امریکا و هندوستان است. تو چرا از حکومت دستنشانده و فاسد، حمایت کردی؟»
شاهولی ۴۹ روز در زندان آیاسآی میماند و پس از آن که ثابت میشود، جاسوس هندی نیست، رها میشود. او، میگوید که در زندان آیاسآی، تلاش میشود که زندانی را شستوشوی مغزی دهند. «در اخیر، رفتار شان خوبتر شده بود، یک روز حالم بد بود، یک داکتر را آورده بود تا معاینه ام کند. داکتر نیز میگفت که برایم یک لک افغانی -۱۰۰ هزار- میدهد، به شرطی که در یک جایی از افغانستان، برای پاکستان کار کنم.» سرانجام، مأموران آیاسای، شاهولی را میآورند و از مرز افغانستان، به گونهای انتقال میدهند که سربازان افغانستانی اصلا متوجه نمیشوند. او، اکنون در یکی از گوشههای شهر کابل زندگی میکند. سازمان اطلاعاتی پاکستان، برای شاهولی پیشنهاد میکند که اگر به پاکستان بیاید، زمینهی کار را به او مهیا میکند. «چند نفر نمبر شان را دادند و نمبرم را گرفتند که هر چه کار داشتی، ما در خدمتیم.»