
«کاش یک عکس، لباس و یا کوچکترین وسیلهای که بتواند از مادرم تصویری در ذهنم خلق کند، وجود میداشت؛ اما او و خاطرههایش را از من پنهان کردند تا صدمهی روحی بر من وارد نشود؛ غافل از این که من از این پنهانکاری بیشتر دچار وسوسه استم.»
تمکین ۲۵ساله، دانشجوی خبرنگاری در یکی از دانشگاههای استرالیا است؛ حکایت زندگیاش را با اندوهی که سالها است بر دوش کشیده، برایم بازگو کرد.
مادرش در هنگام زایمان جانش را از دست داده و او به فرزندخواندگی به یک خانمی از نزدیکان پدرش داده میشود. پدرش چندی بعد با همان خانم که تمکین را به فرزندخواندگی قبول کرده بود، عروسی میکند.
تمکین میگوید: «دلیل عروسی پدرم با مادرخواندهام این بوده که میخواستند، من حس کمبود مادر را نداشته باشم. سالها از حقیقت بیخبر بودم و بلاخره از پِچپِچهایی اقارب ما در مهمانیها از حقیقت باخبر شدم.»
خانوادهی تمکین تا هنوز از این حقیقت انکار میکنند و به او میگویند که مادر واقعی تو، همین زنی است که ترا بزرگ کرده و حرفهای مردم حقیقت ندارد.
تمکین میگوید: «سؤال در ذهنم خلق میشود که چرا باید مردم آن چه که وجود ندارد را داستان بسازند؟ و به این نتیجه میرسم که خانوادهام این حقیقت را پنهان میکنند که مادرم مرده و آنها مادرخواندهام را به من مادر حقیقی معرفی کرده اند.»
در عرف مردم افغانستان فرزندخواندگی و فرزندیگرفتن وجود دارد؛ بهخصوص میان اقارب نزدیک این پدیده از دیرباز به این سو جریان دارد؛ اما از لحاظ قانونی در این رابطه هیچ حکم صریحی وجود ندارد.
وحیدالله فرزهای، کارشناس حقوقی میگوید: «ما قانون سرپرستی اطفال داریم که خانوادهها میتوانند به گونهی قانونی سرپرستی اطفال بیسرپرست را بگیرند؛ اما قانون خاصی برای فرزندخواندگی نداریم.»
فرزهای علاوه کرد که در افغانستان هنوز ذهنیت فرزندخواندگی و قانونی ساختن فرزندخواندگی در میان مردم وجود ندارد و مردم در این مورد از طریق روند قانونی نه بلکه از روند عرفی اقدام میکنند. در افغانستان فرهنگ فرزندخواندگی به شکل منظم و پیشتعیین شدهی آن وجود ندارد؛ به همین دلیل مقامات دولتی تا هنوز به این معضل نپرداختن تا راه حلی پیدا کنند.
نبود قانون فرزندخواندگی در افغانستان باعث شده که سرنوشت حقوقی کودکانی که به فرزندخواندگی گرفته میشود، مبهم باقی بماند.
وحیدالله فرزهای میگوید که پاس شدن قانون فرزندخواندگی باعث حل مشکلها زیادی میشود؛ از جمله وجود قانون باعث میشود که اصول و مقررات به وجود بیاید که زندگی و آیندهی این کودکان تضمین شود.
در مادهی (۲۲۸) قانون مدنی افغانستان آمده است، شخصي كه نسب وي معلوم بوده و به صفت فرزند خوانده شود، آثار ثبوت نسب از قبيل نفقه، اجرت حضانت، ميراث، حرمت مصاهره و حرمت ازدواج مطلقه بر آن مرتب نميشود.
عبدالمجید غنیزاده، رییس تقنین وزارت عدلیهی افغانستان، میگوید: «در قانون افغانستان فرزندخواندگی جواز ندارد؛ اما یک شخص میتواند به حکم محکمه طفلی را تا ۱۸سالگی سرپرستی کند.»
میل به فرزند داشتن
راضیه (نام مستعار)، پنج سال بعد از ازدواج به دلیل اینکه مادر نمیشد، کودکی سهماههای را از یک خانوادهی فقیر به فرزندی گرفت و اکنون این کودک دوساله شده است.
او میگوید: «آن قدر به این کودک انس گرفتم که فکر میکنم مادر نشدنم خودش حکمت بوده و ما برای هم به دنیا آمده ایم.»
در افغانستان کودکانی که به فرزندی گرفته میشوند، به آنها حقیقت گفته نمیشود و حتا در برخی موارد تا آخر عمر یک شخص از چنین مسألهای ناآگاه گذاشته میشود. این رازها و افسانههایی تلخ و شیرین در رگ رگ این جامعه وجود دارد.
راضیه و شوهرش عزم سفر به یکی از کشورهایی اروپایی را دارند؛ او دلیل سفرش را چنین بیان میکند: «از این کشور میرویم تا کسی به کودکم نگوید که او فرزندخواندهی من است حتا کوشش میکنم اقارب ما که از این موضوع آگاه استند با آنها قطع روابط کنم و هرگز به او نمیگویم که او فرزند خونی من نیست.»
بسیاری از خانوادهها به دنبال آرزوهای گمشدهی شان در کودکان استند؛ آنها میخواهند با پذیرفتن فرزند بخشی از نیازهای شان را تأمین کنند.
قانون سرپرستی کودکان
قانون سرپرستی کودکان بیسرپرست در سال ۱۳۹۳ توسط مجلس نمایندگان افغانستان به تصویب رسید که پنج فصل و ۲۷ ماده دارد.
هدف از تصویب این قانون، حمایت و کمک به کودکان یتیم و بیسرپرست و تأمین منافع مادی و معنوی آنها، فراهم کردن زمینهی رشد، تربیت سالم، تعلیم و آموزش کودکان یتیم، تأمیین معیشت، صحت و سلامت جسمی و روحی کودکان بیسرپرست، تعیین سرپرست برای کودکان بیسرپرست است.
کودک بیسرپرست در این قانون چنین تعریف شده؛ «کودک بیسرپرست، کودکی است که یکی از والدین فوت، غایب یا ولی وی طبق حکم محکمه با صلاحیت فاقد شرایط حضانت اعلام شده باشد و همچنان کودکی که نسب وی معلوم نباشد.»
کودکانی که به سرپرستی گرفته میشوند، باید به سن رشد نرسیده باشند، وصی شرعی نداشته باشند و کودکی که والدینش در جبس یا توقیف باشند.
افرادی که خواستار سرپرستی کودکان استند، طبق قانون باید مسلمان باشند، سن ۳۰سالگی را تکمیل کرده باشند، توانایی مالی داشته باشند، به جرمهایی جنایی و ضد حقوق بشر محکم نشده باشند، به بیماریهایی روانی و ساری مصاب نباشند، معتاد نباشد و به فساد اخلاقی مشهور نباشند.
وحیدالله فرزهای میگوید که سرپرستی با فرزندخواندگی تفاوت دارد؛ در فرزندخواندگی، والدین کودکان را با رضایت خود به خانوادهی دیگری به فرزندی میدهند؛ اما سرپرستی نظر به قانون شرایط خاصی خودش را دارد. شخصی که کسی را به فرزندخواندگی قبول میکند، او میتواند پدر و مادر واقعی فرزندخواندهاش شود و به او حق میراث بدهد؛ اما در سرپرستی فقط تا سن هژدهسالگی از او سرپرستی میکند.
حالت روحی کودکانی که به فرزندی گرفته میشوند
تمکین میگوید: «کاش این حقیقت را از پدرم میشنیدم؛ اما او حقیقت را پنهان میکند. هر روز به مادرم واقعیام فکر میکنم؛ او کی بود و چی شکلی داشت؟ فکر میکنم چهرهام شباهت به او دارد. از این که پدرم این حقیقت را از من پنهان کرده به او بیاعتماد شدم.»
ظاهر غزنوی، روانشناس و استاد دانشگاه میگوید، خانوادههایی هستند که به دلایل متعددی صاحب فرزند نمیشوند و کودکی را به فرزندخواندگی می پذیرند؛ از آنجا که در فامیل و اقوام، بسیاریها از این فرزندخواندگی باخبرند، ممکن است بالاخره روزی به گوش فرزندخوانده برسد که فرزند واقعی مادر و پدر خود نیست .پس بهتر است واقعیت به فرزندخوانده گفته شود؛ چون اگر این کودکان واقعیت را از شخص دیگری مانند کودکان فامیل، دوست، آشنا و همسایه بشنوند، متأسفانه اعتماد خود را به مادر و پدر خود از دست میدهند .
اطرافیان خواسته یا ناخواسته، شوخی یا جدی، ممکن است به کودک داستانهایی را بگویند و برای او ابهام یا شک ایجاد شود. چنین اطلاعاتی در زمان اختلافهای فامیلی، حتا بیش از حالت عادی ممکن است دهان به دهان منتقل شده و سرانجام به گوش فرزندخوانده برسد.
بیشتر اطلاعاتی که کودک از طریق دیگران دریافت میکند، اطلاعات مبهم و نادرست است و در این حالتها بهتر است موضوع فرزندخواندگی کودک به او گفته شود.
غزنوی میگوید که اگر وضعیت به گونهای است که پدر و مادر مطمئن استند که کودک هیچ وقت در جریان قرار نخواهد گرفت، لازم نیست موضوع فرزندخوانده بودن وی افشا شود؛ اما بهتر این است که به او حقیقت گفته شود.
برای گفتن حقیقت به کودک مناسبترین افراد، پدرخوانده و مادرخوانده استند؛ آنها کودک را بزرگ و تربیت کرده اند و به عنوان پدر و مادر، کاملترین و دقیقترین اطلاعات را دارند. این موضوع باید در مکان و زمان خاص گفته شود تا فرزندخوانده آن را درک کند.
غزنوی در این رابطه میگوید که اگر در سن خیلی خرد به او حقیقت گفته شود، درک نمیتواند و ممکن است ذهن کودک درگیر ابهام شود. سن نوجوانی نیز به علت بحرانی بودن این دوره و حساسیت زیاد نوجوان، بدترین زمان برای گفتن حقیقت فرزندخواندگی است؛ بنا بر این، مناسبترین سن بین ۸ تا ۱۰سالگی است. اگر کودک وارد سن نوجوانی شده و هنوز در جریان موضوع قرار نگرفته است، بهتر است تا سن بزرگسالی اطلاعرسانی به تعویق بیفتد. نوجوانانی که در جریان فرزندخواندگی خود قرار می گیرند، دچار بحرانهای شدید عاطفی میشوند و امکان دارد که این مسأله تاثیر بسیار مخربی روی تحصیل و روابط بینفردی آنها بگذارد. نوجوانی دورهی پرخاشگری است و در این دوره ممکن با شنیدن موضوع فرزندخواندگی دچار افسردگی شود و حتا ممکن است شخص اقدام به خودکشی کند.