
مناسبات در جامعهی افغانستان، بر اساس الگوهای بومی شکل گرفته و به پیش میرود؛ الگوهایی که توان ایجاد بستر گفتمانی با جهان امروز را ندارند. هرچند طی دو دههی اخیر، نسل جدیدی در این کشور به وجود آمده که تمایل به عبور از مناسبات بومی را دارد تا بتواند زمینهی گفتمانی را با امروز برقرار کند؛ اما کلانروایت سیاسی و مناسبات قدرت در افغانستان، هنوز بر محور الگوهای بومی میچرخد و آن که در این کشور سیاست میورزد، با استفاده از این الگوها، سراغ واکاوی احساسات توده میرود و با دستبردن به آنچه که میتواند توده را به میدان بکشاند، نقش بازی میکند.
نشست بن که به شکلگیری ساختار سیاسیای با معیارهای جدید در افغانستان انجامید، نزدیک به یک دهه، این باور را به وجود آورده بود که افغانستان در حال عبور از الگوهای سنتی-بومی است. امنیت جانی، میل به توسعه و علاقه به فراگیری، چیزی بود که نسل خسته از جنگ افغانستان را امیدوار به عبور کرده بود و در اقشار مختلف جامعه، جز واکنش هرازگاهی مقابل حضور خارجیها یا مواردی در پیوند به مقدسات، تمایل به خشونت جمعی را کاهش داده بود. همزمان با همین امیدواری، از یک سو نیروهای پراکنده پس از ورود ناتو در افغانستان و از سویی، به اجرا گذاشتن سیاستهای بومی بر محور سمت، زبان و مذهب، از سوی دولت، دوباره تمایل به گذشته را به وجود آورد؛ تمایل به الگوهای بومی سیاستورزی که با استفاده از افکار عمومی به اجرا گذاشته میشود. کرزی که در رأس قدرت بود، دست به نابودی رقبای سیاسیاش و تولید دوبارهی طالبان زد و مهرههایی که در دولت و بیرون از آن –در قراردادهای خارجی- و مواد مخدر به درآمد بیشمار مالی دست یافته بودند، دوباره سر بلند کردند تا برای دفاع از آنچه کمایی کرده اند، پشتوانهی مردمی پیدا کنند؛ پشتوانهای که در مواقع حساس، نگهبان ثروت و قدرتشان باشد.
طالبان، همسو با وضعیت بهوجودآمده، دوباره قوت گرفته بود؛ در وضعیتی که رقابت ناسالم کارتلهای سیاسی-قومی و اقتصادی، زمینهی استفاده از هر راهی را برای رسیدن به هدف توجیه میکرد. نتیجهی همین وضعیت بود که طبق گزارشها، کرزی در نقش رییسجمهور، دست همکاری به طالبان دراز کرد و دیگر گروههای موجود نیز، هر کدام از راهی برای برگشت دوبارهی افغانستان به حالت بومی-سنتی، نقش بازی کردند. آنچه تمایل به برگشت را برای بازیگران سیاسی گزینهی مناسب ساخته است، منافعی است که با استفاده از توده اجرا میشود و بیشتر از هر جریانی، سران دولت و طالبان برای این برگشت علاقهمند بودند. دلیل علاقهی طالبان به گذشته، روشن است؛ چون گروهی است برخاسته از مناسبات بومی که مقابل دنیای مدرن ایستاده و حفظ وضعیت سنتی، تنها بستری است که زمینهی اعمال قدرت توسط چنین گروهی را توجیه میکند. سران دولت اما؛ در نقش نمایندهی الگوهای بومی در ساختار سیاسی مدرن، برای فرار از ترسی که زادهی تنشهای بومی بود، تلاش کردند با حذف رقبای سیاسیشان -بیشتر در شمال-، بر ترس موجود مسلط شوند؛ ترسی که با وجود ساختار جدید سیاسی، انتقال قدرت قومی را در یک روند دموکراتیک، به دیگری ناممکن میکرد.
ترور سران شمال، جابهجایی طالبان در شمال و ایجاد حساسیتهای بومی بر محور قوم، زبان و مذهب، میراثی بود که یک دهه حکومت کرزی به غنی واگذار کرد و غنی نیز، بیمهاباتر بر طبل آن کوبید. تلاشهای آشکار محمداشرف غنی در حذف رقبای سیاسیاش، ترس دولت را به گروههای دیگر نیز انتقال داد و نارضایتی قومی در افغانستان اوج گرفت. دیگر آب گِل شده بود و طالبان که دشمن مشترک همه بودند، ماهی بیشتری گرفتند؛ تبدیل به گروه سیاسیای همسو با دولت شدند و امروز با خروج نیروهای خارجی، به دنبال گرفتن قدرت از راه نظامی استند. وضعیت، طوری شده است که دیگر هیچ گروهی، در تمایل به آینده صدا بلند نمیکند؛ جز دولت که برای حفظ روابط بینالمللی، ظاهرا خودش را حامی آینده و پیشرفت نشان میدهد؛ اما در عمل، پایش را در وضعیتی فرو برده که رقبای سیاسیاش.
این که احمد مسعود، فرزند احمدشاه مسعود، تنها به دلیل رابطهی ژنتیکی، آمر جوان نام میگیرد و عدهای با آوردن او روی صحنه، میخواهند مردم را بر محور او جمع کنند، زادهی وضعیت موجود است؛ هیچ چیزی، جز بستر بومی-سنتی، حضور سیاسی اینگونهی احمد مسعود را توجیه نمیکند. در بستر بومی است که یک نفر به دلیل رابطهی ژنتیکیاش با دیگری، قدرتمند یا ضعیف شناخته میشود؛ سیستمی که هزاران سال جهان را با قدرتهای خانوادگی به پیش برده. رابطهی ژنتیکی احمد مسعود، باعث شده است که بیش از هر رهبر سیاسیای، مورد قبول نسل جوان و پیر تاجیک قرار بگیرد؛ جز نسلی که انگار در تمایلی به آینده، از آنچه احمد مسعود در سخنرانیاش به مناسبت هشت ثور بیان کرد، شوکه شده اند.
احمد مسعود، با این که جوان است و تحصیلکردهی غرب؛ اما کسی است که به دلیل همین وابستگی ژنتیکی در مناسبات قدرت، از عینک افغانستان به آنچه آموخته نگاه کرده است و بر این نیز شاید واقف بوده که، حضور دوبارهی او در نقش پدر، در چنین وضعیتی تضمین میشود. اگر وضعیت چنین نبود، احمد مسعود، باید طبق قوانین اداری، در جایی درخواست وظیفه میداد و مثل هزاران تحصیلکردهی دیگر، برای رسیدن به جایگاه بهتر سیاسی، تلاش میورزید. شرایط اما طور دیگری است؛ طوری که راه چندساله و حتا ناممکن را، او ممکن یکشبه طی کند. کافی است، کلانروایت افغانستان به جنگ داخلی کشانده شود تا احمد مسعود، در کرسی پدر بنشیند؛ چون دیگر چهرههای قومیای که طی دو دهه در سیاست افغانستان حضور داشتند، مهرههای مناسبی برای جمعکردن مردم نیستند. تنها احمد مسعود است که به دلیل عدم حضور در سیاست، آلوده نشده و پیوند خونیای که با مسعود دارد، او را در جایگاه پدر قرار داده است. احمد مسعود، حتا نیاز نبوده خودش برای رسیدن به این جایگاه در شرایط فعلی، تلاشی به خرج دهد. نمایندگان قدرت قومی، برای این که بتوانند قدرت فردیشان را حفظ کنند، نیاز به چهرهای دارند که مردم را دور آن جمع کنند و چه کسی بهتر از بچهی مسعود که عنوان قهرمان ملی را در شرایطی شبیه به وضعیت امروزی افغانستان به دست آورده است.
با این حال، آنچه پس از روی صحنه آمدن احمد مسعود، برای عدهای از نسل تازهی افغانستان تکاندهنده بود، ادبیاتی بود که او در اولین حضور هدفمند مردمیاش به مناسبت هشت ثور به کار بست. نزدیک به نیم ساعت سخنرانی احمد مسعود را اگر قرار باشد جدا از سمتوسوگیری سیاسی-قومی بررسی کنیم، بیشتر تا این که به سخنرانی یک فرد تحصیلکردهی غربی برسیم، به سخنرانیای میرسیم که توسط یک مجاهد ارایه شده و لحن سخنرانی همراه با شعارهایی که در هنگام سخنرانی سر داده میشود، هیچ نشانهای از تمایل به آینده را نشان نمیدهد؛ جز در آخر سخنرانی که به گونهی درخواست هشدارگونه، به طالبان میگوید که به صلح تن بدهند؛ چون آنها –کسانی که از او پیروی خواهند کرد-، تمایلی به خشونت ندارند. به دلیل این که سخنرانی احمد مسعود، به مناسبت هشت ثور ارایه شد، شاید بتوان قسمتی از لحن او را، به دلیل این مناسبت، تاریخی دانست؛ اما از اول تا آخر سخنرانی، نشانهای از این که چیزی از جریان تحصیلش در غرب آموخته باشد، دیده نمیشود. بماند این که او چیزی آموخته است یا نه؛ آنچه به نمایش گذاشت، این بود که او برای چنین وضعیتی آمده است. تأکید و پافشاری او بر جهاد، شریعت اسلامی و برجستهسازی چهرههای دینی در شکلگیری این جریان، ناامیدکننده بود؛ چون مقاومتی با این وصفها، چیزی شبیه امارت طالبان است. طالبان نیز، به بهانهی شریعت اسلامی، به دنبال حفظ قدرت قومی در افغنستان اند و دولت نیز؛ با این تفاوت که در یک سازوکار ساختارمندتر این راه را دنبال میکند. اظهارات احمد مسعود، بیانگر این بود که در بین گروههای سیاسی، هیچ امید یا تمایلی از عبور به آینده نیست و همه آستین بالا زده اند تا در میدان نظامی، زورآزمایی کنند.
احمد مسعود، از آغاز سفر به ولایتهای مختلف و دیدار با مردم گفت و با تأکید بر این که به دلیل پایگاه اصلی مقاومت پدرش در تخار، سفرش را از این ولایت آغاز میکند، به نوعی روشن کرد که شرایط ممکن به وضع بدتری بینجامد و باید آمادگی برای چنین روزی را داشت. انتظار این که احمد مسعود، به عنوان نمایندهی نسل تحصیلکردهی امروز وارد میدان میشد، انتظار بیجایی نیست؛ اما آنچه نسل تحصیلکرده را توجیه میکند، در وضعیت پیشآمده جایی ندارد. احمد مسعود، وارد میدان نشده است تا در یک سازوکار سیاسی، نقش ناجی قومی را بازی کند؛ او، آمده است تا اگر وضعیت به نظامیگری کشانده شود، نقطهی تمرکز قومی و محوری باشد که دیگر رهبران قومی بتوانند نقششان را پیش ببرند. گلایههایی که از سوی عدهای از افراد ظاهرا تحصیلکرده سر داده میشود، هر چند اعتراض به وضع بومی؛ اما چیزی جز باور به همین مناسبات نیست؛ این که پذیرفته اند، فردی تنها به دلیل نسبت ژنتیکی، یکشبه به جایگاهی برسد و از او انتظار عملکرد امروزی یا مدرن نیز داشته باشند؛ چنین عملکردی، در بستری قابل اجرا است که اگر وجود داشت، احمد مسعود، جوانی بود مانند هزاران جوان تحصیلکردهی دیگر و برای رسیدن به جایگاه سیاسی، باید سالها تلاش میکرد.
نگرانیای که سخنرانی احمد مسعود آن را به میان آورد، احتمال نزدیک و واقعیت وقوع جنگهای داخلی بود؛ چون، تکروی دولت و نارضایتی جریانهای سیاسی، به جایی رسیده است که هیچ اعتماد داخلیای وجود ندارد و همزمان با خروج نیروهای خارجی و تشدید نبرد از سوی طالبان، بستر وقوع آن فراهم شده است. هنوز، فرصت این هست که دولت و رهبران قومی، با توسل به خرد سیاسی مدرن، شک و ترس بهوجودآمده میان خود را کنار بزنند تا بتوانند، از مردم افغانستان در مقابل طالبان و خواستهای آنها دفاع کنند؛ مردمی که حفظ هویت قومی را، از راه گلوله جستوجو نمیکنند؛ میلیونها جوان تحصیلکردهای که رؤیای افغانستان بدون جنگ و مرتبط با جهان را در سر میپرورانند. استفاده از خرد سیاسی بومی، نتیجهاش چهل سال جنگ دوامدار در افغانستان است و اگر قرار باشد توهم شکست چند امپراتور دیگر نیز در این کشور به وجود بیاید، باز هم تنها افغانستان شکست خورده است.