
در اواسط سال ۲۰۰۶ میلادی، گروه طالبان که با شکست امارت خود متواری شده بودند، با آغاز بمبگذاریهای کنارجاده وحملات انتحاری، دوباره اعلام حضور کردند. درسالهایی که وفورکمکهای بینالمللی در نبود یک برنامهی همه جانبهی توسعهی ملی دولتمردان و سیاستمداران افغانستان درکابل را غرق در فساد کرده بود، طالبان با شعار «جهاد برای رهایی افغانستان از اشغال» به روستاهای جنوب رخنه کردند.
امریکا و ناتو، در آغاز با قدرت نظامی سنگین به جنگ یک گروه چریکی رفتند که ذهنیت روستایی مردمان بیسواد را هدف قرار دادند، امریکا و ناتو در آن سالها، با اتکا به جنگندههای بی پنجاه و دو، تانک و نیروهای ویژه، ملاهایی را هدف قرار دادند که به سادگی میتوانستند، به مساجد و خانههای مردم برای خود جا باز کنند. افزایش تلفات نظامی از سوی نیروهایی که یخن شان به دست دهها سازمان مدافع حقوق بشر، دولت افغانستان وکنگرس امریکا بود، کارآمدی ضربات سنگین نظامی ناتو علیه طالبان را زیر سؤال برد و کم کم بازاندیشی در رویارویی با این گروه شروع شد و این گونه بود که در ادبیات سیاسی واشنگتن، پس از پیروزی اوباما در سال ۲۰۰۹، گروه طالبان از یک گروه تروریستی به یک گروه شورشی تقلیل یافت و در ادبیات سیاسی ارگ، از تروریست به برادر ناراضی تبدیل شد.
با این عقب نشینی، طالبان تهاجمی تر شدند و دامنهی حملات را به شهرها کشاندند و با راه اندازی دهها حملات انتحاری، هزاران تن از غیر نظامیان را به خاک و خون کشانیدند، شاهراهها را نا امن کردند و به شهرهای بزرگ قندوز و غزنی حمله کردند، نیروهای بین المللی؛ اما روز به روز شمار خود را کمتر و کمتر کردند و در درون شهرها به دور خود دیوارهای سمنتی زخیم کشیدند و محوطهی گرین زون ایجاد کردند، مقامهای دولتی نیز با تقلید از متحدان بینالمللی خود، ادارههای حکومتی را در حصار دیوارها پنهان کردند، خانه و محل کارشان را مصئون کردند وکوچهها و حتا جادههای عمومی را با دیوارهای سمنتی بستند و مردم را به امان خدا رها کردند.
هر قدر که دولت افغانستان و حامیان بینالمللی آنها در ادبیات سیاسی خود عقبنشینی و سعی میکردند با قباحتزدایی از آنها، این گروه را به صلح و آشتی دعوت کنند؛ اما آنها بر طبل ادبیات جهاد و مبارزه برای رهایی از اشغال میکوبیدند.
در این طرف ماجرا، جنرالان و سربازان خارجی، روز به روز خسته میشدند و دولتمردان مهمترین فکر شان به جیب زدن کمکهای بی حساب جامعهی بینالمللی بود؛ اما طالبان با دمیدن امید پیروزی به سربازان شان، قدم به قدم طرحها وبرنامههای ارتش پاکستان را که تجربهی قبلی هدایت گروههای جهادی علیه ارتش سرخ را داشتند، عملی میکردند و کم کم، واژهی فتح و ظفر را به گوش فداییان خود نجوا میکردند؛ درحالیکه دولتمردان عمدتا تکنوکرات، در وعدههای خود مبنی بر ایجاد حکومتداری خوب، توسعهی پایدار، ایجاد اشتغال و مردم سالاری، ناکام می شدند و به دلیل بیباوری به حرفهایی که میزدند، روز به روز در ذهن مردم سوالهای بزرگی خلق میشد که چرا از چنین آدمهای بیباور به همه چیز، حمایت کنند؟
سرانجام این بازی خونین و کثیف، به این نتیجه انجامید که دو طرف پذیرفتند، قادر به شکست کامل همدیگر نیستند، پشت میز نشستند و توافق کردند، به جنگ پایان دهند. براساس این توافق، قرار است امریکا مرحله به مرحله از افغانستان خارج شود و طالبان دست از جنگ بکشند و اینگونه، پاراگراف اول سناریوی بازگشت طالبان به پایان رسید و حالا نقطه، سرخط باید به سراغ تکمیل این روند برویم.
مرحلهی بعدی که حالا به آن رسیدهایم، گفتوگوی بینالافغانی است که شماری به نمایندگی از تمامی طرفهای افغانستان (حکومت، اوپوزیسیون و جامعهی مدنی) با طالبان گفتوگو کنند. درمرحلهی قبلی، طرفین گویا به یک بازی برد- برد رسیدند؛ امریکاییها میبراید و طالبان به جنگ خاتمه میدهند.
توافقنامهی که طالبان و امریکا به امضا رسانیدند؛ هرچند طالبان را در ظاهر امر و درنگاه خود شان فاتح و ظفرمند کرده؛ اما شمشیر برندهی آنها یعنی جهاد را نیز از آنها گرفته است. طالبان دیگر نمیتوانند مدعی جنگ برای آزادی باشند و این نکتهی مهم و اساسی است. حالا سؤال اساسی این است که مراحل دیگر این سناریو چگونه شکل خواهد گرفت؟
پاسخ درست این است که هر قدم و هر مرحله، بستگی به نحوهی حضور دو طرف دارد؛ مخصوصا اینکه چه کسانی، با چه میزان از هماهنگی و باچه رویکردی، در میز مذاکره، روبهروی طالبان قرار میگیرند؟ اگر پراکندگی کنونی که وجود دارد، بهزودی برطرف نشود و هیات کابل با یک آجندای روشن و ادبیات محکم و توافق شده که مورد حمایت تمامی طرفها باشد، به دوحه نروند؛ بدون شک طالبان با روحیهی بالایی که درحال حاضر دارند، دربرابر هیات کابل کوتاه نخواهد آمد.
حرف طالبان در گفتوگوی بعدی مشخص است، آنها نظم سیاسی کنونی را به دلیل اینکه به نظر آنها تحت اشغال شکل گرفته نمیپذیرند، قانون اساسی را قبول ندارند و نظام کنونی را اسلامی نمیدانند؛ اما حاضراند قدرت سیاسی را تقسیم کنند. این از پیامی که بلافاصله پس از امضای توافقنامه از آدرس ملا هبتالله رهبر طالبان منتشر شد، بهخوبی هویدا بود و خطرناکترین بخش ماجرا نیز همین است.
اگر هیات کابل به گونهای باشد که دغدغهی اصلی شان، مشارکت در قدرت سیاسی باشد و نگرانی اصلی شان حفظ سرمایههای عمدتا نامشروعی که در ۱۸ سال گذشته به دست آوردهاند، بدون شک، شهروندان افغانستان بازندهی اصلی نتیجهی این مذاکرات خواهند بود. چنین هیاتی حاضر خواهد بود، در بده- بستان با طالبان، همه چیز را به جز منافع شخصی خود که از طریق مشارکت شان در ساختار قدرت تامین شود، درترازوی معامله بگذارند.
از لحاظ منطقی نیز، هرقدر جنبهی «جهادی» هیات کابل پر رنگتر باشد، امکان برد طالبان بیشتر خواهد شد. طالبان و احزاب جهادی مطرح (بقول خود شان)، ارزشهای مشترکی دارند، ارزشهایی که ظاهرا طالبان به آن پایبند ماندند؛ اما رهبران جهادی آنها را در ۱۸ سال گذشته با دالرهای امریکایی معاوضه کردند. با این رویکرد، نمایندگان احزاب جهادی در مقابل طالبان، حرفی برای گفتن ندارند. احزاب جهادی سنگسار، قطع دست، و گرفتن عشر را همانقدر درست میدانند که طالبان. برای احزاب جهادی، دموکراسی، انتخابات و رای مردم زمانی ارزش دارد که خود آنها را به قدرت برساند؛ در غیر آن، دموکراسی یک پدیدهی غربی و مردود است و اگر راهی دیگری مانند شورای اهل حلوعقد یا شورای قیادی وجود داشته باشد که سبب حفظ قدرت رهبران جهادی شود، به مراتب بهتر است؛ چون راه آسانتر و کم هزینهتر برای رسیدن به قدرت است. به خصوص که رهبران جهادی در انتخابات پارلمانی با شکست نورچشمیهای شان متوجه شدند که اگر این دموکراسی لعنتی ادامه یابد، انتقال مشروعیت سنتی به فرزندان شان بسیار سخت خواهد بود.
طالبان و احزاب سیاسی، هیچ اختلافی به جز قدرت سیاسی ندارند. پس آنها وقتی درمذاکره روبهروی هم قرار بگیرند، آنچه را کنار خواهند گذاشت، ارزشهایی مانند حقوقبشر، آزادی بیان، تساوی حقوقی و قانونی زن و مرد و مشارکت عادلانهی سیاسی، دموکراسی و حقوق شهروندی خواهد بود و شکی نیست که به زودترین فرصت ممکن، بر سر تقسیم قدرت سیاسی و ساختاری که در آن برای همه شان جای باشد، به توافق خواهند رسید.
خطر جدی این است که چنین توافقی، از سوی دنیا نیز زیر عنوان آشی که افغانها خود شان برای خود پخته اند، پذیرفته خواهد شد و آنگاه، دست همهی مردم از پشت بسته خواهد بود. همین دنیایی که با بسیاری از حکومتهای دیکتاتور و توتالیتر در جهان رفیق اند و میلیارد میلیارد سلاحهای سنگین و خفیف به آنها می فروشند تا پایههای شان محکم تر شود.
در چنین وضعیتی، مردم افغانستان به خصوص نسلی که درسالهای اخیر، با هزار زحمت و امید به فردای بهتر، درس خواندند، ارزشهای انسانی و جهانشمول را نجوا کردند و رؤیای یک افغانستان آزاد، آباد و توسعه یافته را درسر پروراندند، قربانی اصلی خواهند بود. مگر اینکه همین حالا جدی و متحد پای ارزشهای خود بایستند.
حالا تنها امید نیمبند، حکومت است که تاکنون حد اقل در زبان، اصرار دارد که از جمهوریت و حقوق شهروندی دفاع میکند؛ اما آنچه این امید نیم بند را کمرنگ میکند، تاکید حکومت بر انحصار است و حکومتی کردن مسالهی صلح. این شک قویا وجود دارد که حکومت پشت این شعار پر طرفدار پنهان شده باشد و آنرا به تاکتیکی برای کنار زدن اپوزیسیون و جامعهی مدنی قرار داده باشد. حکومت درحال حاضر، به زبان صریح و روشن میگوید: شما نان تان را بخورید، حرف تان را من میزنم. طالبان نیز دست حکومت را خوانده و از پراکندگی در صف کابل مطلع است و این مساله، کار را برای حکومت سخت دشوار کرده است؛ به حدی که طالبان با اطلاع از عقبهی خالی حکومت، بارها گفته است حاضر نیست با حکومت گپ بزند و صد البته که این وضع خوبی نیست.
راهحل این است که حکومت اگر خود را معتقد به حمایت از جمهوریت و حقوق شهروندی میداند، گفتوگوهای صلح را با کارهای روزمرهی حکومتی اشتباه نگیرد، بلکه در عمل، به خود شهروندان اجازه دهد تا خود شان از حقوق خود رو در رو با طالبان دفاع کنند، چشم طالبان را به روی واقعیت کنونی افغانستان بگشایند؛ با سماجت، جدیت و تاکید روشن بر ارزشهای انسانی و جهانشمول، طالبان را وادار کنند که اگر می خواهند صلح عملی شود، همانگونه که تفنگ شان را کنار گذاشتند، شلاق شان را نیز کنار بگذارند.