شرح عکس: محلهی یهودیان گیتو
(قسمت اول)
یادداشت
در روزهایی که در مورد سرنوشت جنگ و صلح در افغانستان تصمیم گرفته میشود، بزرگترین گروهی که باید بیش از همه در این پروسه دخیل باشند و روی حصول رضایت آنها کار صورت گیرد، غایب اند و از آنها سخنی به میان نمیآید؛ گروههای زنان، اقلیتهای قومی-مذهبی و قربانیان اصلی کشتار جمعی توسط طالبان که همه شان به نوعی قربانی حکومت طالبانی محسوب میشوند.
این گروهها، به دلیل قربانی دادن بیش ازحد در زمان قدرت طالبان، طرف اصلی جنگ و صلح با طالبان باید باشند؛ در غیر آن، سایر گروهها و احزابی که با طالبان همسو و همنظر اند، با طالبان در یک خط و سو محسوب میشوند و نیاز به صلح ندارند. از این رو، نشر این دستنوشته که خاطرات یکی از سفرهای مهم زندگیام در جادههای باقیمانده ازیکی از حوادث مخوف تاریخ معاصر جهان «کشتار جمعی هولوکاست» است، را ضروری میدانم. در این شرایط حساس جهانی که بحران کرونا دارد نظم جهانی را به هم میریزد و همه را غافلگیرکرده است، همزمان در کشور ما، بحران مشروعیت، مسألهی تبعیض قومی-نژادی و کُشت و خون هنوز جریان دارد. امیدوارم از تاریخ جهان و سایر کشورها که میتواند درسی برای همه مردم جهان، خصوصا برای مردم کشورم باشد، بیاموزیم تا از تکرار چنین تاریخ سیاهی جلوگیری کنیم.
درجستوجوی بُعد پنهان و مخوف آدمیزاد
نام آشویتس را شاید بسیاریها شنیده باشند و خیلیها هم نه؛ اما این را دقیق نمیدانم ساکنان اولوسداری یکاولنگ در مرکزیترین نقطهی جغرافیایی افغانستان، چقدر با این نام آشناید؛ نقطهای از کرهی خاکی با فاصلهای بیش از پنج هزار کیلومتر از آشویتس و مردمانی که شاید آشویتس را نشناسند؛ اما حداقل یک چیز مشترک با آشویتسیان دارند؛ خون سرخی که به ناحق ریخته شده است.
وقتی در بارهی قتل عامی در یک قسمتی از جهان صحبت میشود و آدم درمییابد که در قسمت دیگری از جهان هزاران کیلومتر دورتر عین اتفاق افتاده است، چه نکتهی جالب؛ اما باریکی دستگیر آدمی میشود؛ این نکتهی مشترک بین این دو جا و مکان، بُعد مخوف و پنهان «آدمیت» است! چه قساوت و خونخواریای که قاتلان به کار میبرند وچه زجر و عجز و مظلومیتی که قربانیان میکشند، همه کردهی انسان است، هر دو طرف انسان اند. انسانی که با گذشت صدها هزار سال از انسان شدنش، هنوز هم به همین سادگی میتواند خونخوار، همنوعکُش و نابودگر شود و یا هم به همین سادگی میتواند به مظلوم، قربانی و طعمهی همنوعش مبدل شود.
در اولین روزهای سال اول تحصیلی رشتهی جدید، در بین ایمیلهای دانشگاه، ایمیل تبلیغاتیای با مضمون «سفر یادبود آشویتس» دریافت کردم که از بین چند هزار دانشجوی دانشگاه ملی میلان، فقط چهل دانشجو میپذیرفتند با شرایط خاص و اندکی دنگ و فنگ. دیدن این ایمیل، درخششی را در چشمانم انداخت و در مورد این که در سالهای اخیر گاه گاه به فکر سفری انفرادی به آشویتس بودم؛ اما تا آن زمان چنین فرصتی مهیا نشده بود، شرکت در این سفر برایم فرصت خدادادی بود. همزمان در تختهی اعلانات دانشگاه در دانشکدههای مختلف، ورقههای تبلیغاتی همین «سفر یادبود آشویتس» به چشم میخورد. شرایط پذیرش در این سفر، پرکردن فورمهی درخواستی همراه با مطلبی که هدف و انگیزهی شرکتکننده در این سفر را مشخص کند، بود. یکی از شرطهای پذیرفته شدن، شرکت در هشت کارگاه آموزشی اجباری برای آمادگی این سفر بود که متقاضی باید از همان اول، تعهد میسپرد غیرحاضری نکند. باید مطلبی مینوشتم و مسؤولان برنامه هم بعد از بررسی آن، شرکت یا عدم شرکتم را ارزیابی میکردند. در مطلب مورد نظر بعد از معرفیام، اولین جملاتم این بود:
«منحیث یک انسان هزارهی افغانستانی، مثال زندهی بازمانده از قتل عامهای پی در پی که اجدادش هزاران کیلومتر آن طرفتر از آشویتس، جبر قتل عام خونین را یک قرن و اندی پیش چشیده، میخواهم این سفر را با تمام وجود حس و تجربه کنم تا عمق فاجعهی جنایت بشر اروپایی را با چشم سر ببینم و آن را با جنایاتی که بر اجدادم روا داشته شده، مقایسه کنم و شاید با این کار بتوانم رمزخونخواری بشر را دریابم. در ضمن در حال تحقیق در مورد فیلمنامهی بلندی در بارهی قتل عام تاریخی هزارهها در افغانستان استم.»
جملات بالا فقط بخشی از انگیزهی نامهای بود که برای برگزارکنندگان این سفر فرستادم. مطلبم را در حالی نوشتم که در سالهای اخیر در ایتالیا مطالب نه چندان کافی در مورد افغانستان و مردمان آن در رسانه به نشر میرسد.
***
از همان روزی که ایمیل تبلیغاتی را دریافت کرده بودم، تصمیم گرفتم هر طور شده در آن شرکت کنم. زود به آن جواب دادم؛ اما به دلیل مصروفیتهای کاری و درسها، نوشتن مطلب تا روز آخر مهلت انجام نشد. خلاصه در آخرین روز مهلت، مطلبم را فرستادم و تا چند روز بعد منتظر ماندم تا نتایج را اعلام کنند. در آن روزها، همواره در بارهی آشویتس و سفر میاندیشیدم. در بارهی فیلمنامهای که سالهاست در سرم است، دو سه جلد کتابی از جمله «یادداشتهای آن فرانک» و “اگر آدمی این باشد» نوشتهی «چیزاره پاویزی» و «زندگینامهی مختصر پدرم» نوشتهی «دانیل واگلمن»، از بازماندگان آشویتس را خریدم و به خواندن آنها شروع کردم. یک هفته بعد زنگ زدند و یک مصاحبه کوتاه تلفونی در بارهی علت علاقهمندی به این سفر را هم با من انجام دادند و من هم حرفهای دلم را گفتم. دو روز بعد از آن، نتایج را اعلام کردند و فهرست پذیرفته شدگان را به صورت کود یا شمارهی دانشجویی شان اعلام کردند و خوشبختانه من هم در بین قبول شدگان بودم.
از آن روز به بعد، تا شروع اولین کارگاه آمادگی، همهروزه ایمیلهای معلوماتی در بارهی کارگاه، مکان و ساعت و محتوای آن را میفرستادند تا زمانی که کارگاهها شروع شد.
در بارهی جنگ جهانی دوم و جرایم جنگی در آشویتس و دیگر اردوگاههای کار اجباری انسانکُش نازیها، سالها پیش در کتابهای تاریخ به صورت گذرا خوانده بودم و چند سال پیش در زمان دانشجویی «رشتهی سینما» هم، زمانی که کار خانگی ما تماشای حد اقل یک فیلم در روز بود (که باید روز بعدش سر کلاس در باره آن صحبت میکردیم) فیلمهایی در مورد جنگ جهانی دوم و جنایات نازیها دیده بودم؛ فیلمهایی که حتا تا به امروز هم هرازچند گاه یکی ازآنها ساخته میشود و هنوز هم بیننده و خریدار دارد -گرچند بحث تسلط یک قشر خاص یهودیتبار بر هالییود جداست- و کما بیش با موضوع آشنا بودم؛ ولی هیچگاه به آشویتس آن چنان نزدیک نشده بودم تا این که در این اواخر قتل عام هدفمند مردم هزاره در افغانستان دوباره شدت گرفت و تداوم یافت؛ تا جایی که تاریخ یک قرن پیش قتل عامهای بزرگ در افغانستان دوباره زنده شد و مو را بر بدنها سیخ کرد. آنگاه بود که موضوع مطالعه و پیگیری قتل عامهای معاصر دنیا که اکثرا با هم شباهت دارند را تا حدی مرور کردم و خصوصا در مورد قتل عام مردم هزارهی افغانستان در دورههای مختلف، مطالبی دستگیرم شد و خواندم.
در مورد دیگر کشتارهای جمعی زمان معاصر همگان در رسانهها میشنویم؛ کشتار جمعی اقلیت ایزدی توسط تروریستان داعش، کشتار جمعی اقلیت مسلمانان روهینگیا توسط بوداییهای افراطی میانمار، یا کشتارهای سه دهه قبل بالکان یا هم کشتارهای جمعی در رواندا و سایر کشورهای افریقایی؛ همهی اینها کشتارهایی اند که به نحوی ثبت تاریخ میشوند؛ اما با چه جزئیات و با چه پیمانه؟ معلومات دقیق در دسترس همگان وجود ندارد؛ فقط همه میدانند که در همهی این کشتارهای جمعی انسانهای بیشماری از بین رفتنه اند؛ ولی شمار دقیق آن را هیچکسی نمیداند.
در تمام این قتل عامهای بیخکَن و نابودگر، گروهی از انسانها، گروه دیگری از انسانها را به بهانهای ازبین برده است؛ اما بعضی از قتل عامها به صورت گسترده انعکاس مییابند، جهانی میشوند -قتل عام یهودیان اروپا- و بعضیها هم یا سانسور شده و ابعاد گستردگی شان پنهان میمانند -مانند قتل عام هزارهها در دورهی امیر عبدالرحمان در افغانستان- و یا هم فراموش میشوند مانند قتل عام –سایراقلیتهای قومی و مذهبی مانند کولیها، جیپسیها و اقوام کوچی اروپای شرقی و بالکان توسط نازیها در جنگ جهانی دوم که همه انسانهای پست شمرده میشدند- که نادیده گرفته شده اند و فراموش شده اند. نحوهی برخورد با این قتل عامها برمیگردد به ارجگذاری به حافظهی تاریخی یک ملت؛ این که برای ملل قربانی قتل عام، ثبت و ضبط حوادث، تاریخنگاری و آمارگیری و مستندسازی و سپس اطلاعرسانی آن جنایات چقدر مهم و انجام آن امکانپذیر بوده است.
اما برای من که در جستوجوی جزئیات بیشتر در بارهی چگونگی رسیدن آدمیت به سرحد جنون که منجر به کشتار جمعی دیگران میشود، بودم، این سفر به آشویتس بود که باید انجام میشد تا آنچه را فقط شنیده بودم، باید خود با دیدهام میدیدم و حس جان میکردم. پیامد یکی از بزرگترین کشتارهای جمعی هدفمند تاریخ بشریت را که هنوز پابرجاست، باید با چشم میدیدم. شاید به این سؤال که آدمی چرا تا به این حد وحشی و خونخوار میشود، پاسخی مییافتم.
ادامه دارد….