اصطلاح قلم بهمزد، شاید برای بسیاری بهکار برده شود. نگاه کلی به این اصطلاح میگوید؛ هرکسی که مینویسد و از آن پول درمیآورد، یک قلم بهمزد است. اگر چنین باشد، میتوان ادعا کرد که این نگاه، کسانی را که کتاب مینویسند و آن را میفروشند، کسانی را که در روزنامهها و مجلهها مینویسند و تنخواه میگیرند، همه را در خود جا داده است.
در صورت تأیید این نوع دید، نوشتن جدا از «کار» است؛ یعنی کسی نمیتواند مدعی شود که من یک نویسندهی کارگر هستم؛ مینویسم و از آن زندگیام را میچرخانم؛ مینویسم و از آن برای بهتر شدن زندگیام استفاده میکنم.
هر نویسندهای با درآمدی که از کار نوشتن بهدست میآورد، میتواند نان بخورد؛ ولی اگر بگوییم، نویسندگی نمیتواند کار باشد، پس باید نقش آن را در اجتماع با تعریف دیگری روشن کنیم. اگر نوشتن، کار نیست پس نویسنده باید در کنار نوشتن، کاری را بلد باشد که از آن درآمد مالی داشته و بتواند شکمش را سیر کند.
یک نگاه جزیی هم هست که میگوید؛ قلم بهمزد بودن ربطی به این ندارد که نویسنده آیا تنخواه دارد یا نه؛ آیا از آنچه مینویسد درآمد مالی دارد یا نه!
در این نوع دید، اندیشه مهم است. کسی که هم پول و هم اندیشه را از نشانی خاصی میگیرد و زیربنای ساختار فکری یک نوشته را با چیزی خارج از باورهای خود میسازد، یک قلم به مزد است. پول درآوردن با فروش کتاب، نوشتن در روزنامه و مجله و… همه میتواند شامل ساحت اصطلاح قلم بهمزد باشد؛ درصورتیکه در هرکدام از اینها اندیشهای که قرار است بیرون داده شود، نشانیای غیر از نویسنده داشته باشد.
گاهی ممکن است دچار ناتوانی در تفکیک یک نویسندهی آزاد و یک نویسندهی قلم بهمزد شویم. این ناتوانی برآمده از نظم اداری، همفکریها و نکاتی است که شاید حاشیههای یک بحث را با آنچه در تضاد با آن است، همسان کند.
نظم اداری میگوید؛ کسی که نمیتواند از نشانیهای مختلف، نوشتهاش را منتشر کند و ریشه در یک نهاد داشته باشد، نویسندهی آزاد نیست. بااینهمه باید روشن کنم که منظور من این نوع آزادی نبود؛ زیرا در دید اینچنینی، آزادی فراتر از موضوع موردبحث ما است. فعلاً آزادی اندیشیدن بیشتر موردتوجه است؛ اگر عضو نهادی هستی که نمیگذارد در مورد هر چیزی که تو درست میدانی، بنویسی، پس دربندی و قلم بهمزد.
همفکریها هم گاهی تفکیک نویسندهی اداری یا فکر مستقل را با کسی که فکر دیگری را ترویج میکند و آن را در بدل پول انجام میدهد، سخت میکند. برای نمونه؛ کسی ادعا میکند که فلانی مزد نمیگیرد، با سیاستمداری که در موردش نوشته است، همفکر است. در این صورت، ما با یک نوع طرز دید روبهرو هستیم و هر دو طرف را یکی میدانیم؛ پس باید دید که این طرز دید از کجاست و به کجا میرود. چه بهدست میآورد و سرانجام تولید مادی آن چه است.
در این صورت میتوانیم نویسنده را از روی تفکری که جانبداری میکند و سازوکاری که از این تفکر بهوجود آمده است، شناخت و گفت؛ چون دیدی استوار بر منافع مالی صرف دارد، نهتنها نویسنده قلم بهمزد است که تمام ساختار فکریاش بهعنوان یک متن دارای نهادهای اداری، یک بازار است.
قلم بهمزدی با پا نهادن و اهمیت یافتن شبکههای اجتماعی، معنای دیگری به خود گرفته است. شبکههای اجتماعی، اخلاق واقعی ندارد و برای همین است که نمیتوان کسی را با اتکا به نوشتههای فیسبوکی، چنان انتقاد کرد که گویا با اندیشهی او به شکل عادلانه طرفیم. نوشتههای فیسبوکی، فریبنده هستند؛ زیرا نمیتوانیم آن را ملاک و مایه نقد بدانیم. صراحتی که در چند پاراگراف میبینیم، به میزانی نیست که بتواند منش فکری کسی را نشان بدهد.
فیسبوک، سطح اطلاعات را در خود جا داده؛ بنابراین جدا از اینکه پیدرپی و پیگیرانه نسبت کسی را با موضوع مشخصی دنبال نکنیم، نمیتوانیم به درک درستی از مناسبات فکریاش برسیم. هرچند با این شیوه هم اندیشهای را دنبال نخواهیم کرد؛ بلکه اطلاعات رسانهای و دنبالهگریهای سطحی فردی را درخواهیم یافت که فقط نقش تبلیغگر را دارد.
اینکه گفتم با ورود شبکههای اجتماعی، قلم به مزدی نیز تغییر کرده است، دلیلی ندارد مگر گذار از سنت استوار بر تمجید به تبلیغ. اکنون، اکثر قلم به مزدان بیشتر از اینکه کسی را تمجید کنند، سعی میکنند برای تبلیغش کار کرده باشند. شاید، نوشتهاش حتا توجیهگریها و توصیفهایی را در خود داشته باشد اما همهی اینها، فقط برای بالا بردن فرد موردنظر در حافظهی مصنوعی و موقت جامعه؛ یعنی شبکههای اجتماعی است.
اخلاق اجتماعی در این شبکهها، مفهوم اطلاعات را چندان در ارجحیت قرار نمیدهد زیرا نمیتوان با مفاهیمی که از آن صحبت میکنیم، مخاطب به دست بیاوریم. یا نمیتوانیم ادعا کنیم که فلان «سلیبریتی» چون حرفهای خوبی میزند، شهرت یافته است؛ اتفاقاً، بیشتر اشخاصی که دنبالکنندگان میلیونی دارند، منفور هستند.
فرد موردنظر قلم به مزد هم باید در شبکههای اجتماعی حضور داشته باشد تا بر سر زبان باشد؛ سر زبان افتادن میتواند این حضور را استحکام ببخشد؛ شیوهی آن هم مهم نیست.
در شمال افغانستان سیاستمداری است که اکثراً موردانتقاد قرار میگیرد اما هر بار بیشتر بر ذهن مردم حاکم است؛ انتقاد، او را به حاشیه نمیراند. سیاستهای ناپختهی او را نباید با طرفداری یا عدم طرفداری مردم محاسبه کنیم؛ انتقاد و تمجید جامعهی آنلاین، هر دو قدرتدهنده هستند و این را اگر کسی نداند، اشتباه این سیاستگر شمالی را مرتکب خواهد شد:
پیام متحدالمال آقای عطا محمد نور را به یاد دارید؛ توجه او به فیسبوک و عکسالعمل فیسبوکی را هم حتماً متوجه شدهاید. خیلی از «کامنترها»، بدون حساب کاربری واقعی از او دفاع میکردند و هرکدام از فعالین صفحهی او یا با همفکری سیاسی یا با پول- که نقش بیشتری دارد- میخواهند، نور را بحثبرانگیز بسازند.
نور میخواست به گروه آنلاین خود بگوید که اگر ازلحاظ شخصیتی صدمه ببینم، شما هم صدمه میبینید زیرا صلابتی که باید باشد از بین میرود و این میتواند ما را در میان سیاستمداران به حاشیه بکشاند.
ترس از نظرهای منفی، تشکیلات سیاسی آقای نور را چنان تحت تأثیر قرار داد که مجبور شد به تمام گروه، سرزنشگرانه پیام بگذارد و ابراز ناراحتی کند.
ماجرای نور به این دلیل بازگو شد که نشان بدهم، قلم به مزد در زمانهی ما کاملاً ساختارمند، دارای تشکیلات و حتا اداره است.
هرکدام از این تشکیلات، اخلاق خاص خودش را دارد. شیوهی پرداختن به عطا محمد نور، با شیوهی پرداختن افراد مثلاً آقای محقق به او، فرق دارد. نور، سعی میکند، افرادش را باورمند به خود بسازد و برای همین از اصطلاح «متحدالمال» استفاده میکند اما آقای محقق، رفتار رهبرانهای دارد که باورمندی، جزء بدیهیترین اصول در تشکیلات قلم به مزدان او به نظر میرسد.
اخلاق رایج در نوشتههای طرفداران نور، مثل باورهای مشترک جلوه یافته است برای همین بسیاری از قلم بهمزدان او، خود را همفکر نور معرفی کرده میگویند باور مشترک دلیل کار مشترک شده است. توجیه یا حتا بلوفی که میتواند این دید را نسبت به آقای نور خلق کند که گویی ایشان، طرح سیاسی و فرهنگیای را دنبال میکند که ریشه در یک تفکر سیاسی ویژه دارد.
این باورمندی، چنان تبلیغ شده است که بسیاری از آن نویسندگانِ بهاصطلاح همفکر نور، شاید برازندهی عنوان «عطاییست» باشند.