
بخش اول
ماجراهایی از سال ۱۳۹۷ و ۱۳۹۸
گرگان سیاه؛ گروهی از جوانان سلحشور و جنگجو است که در قالب قول اردوی ۲۰۷ ظفر وظیفه اجرا میکنند. آنها نه گرگ اند و نه رنگ شان سیاه؛ تنها نسبت این گروه با گرگان سیاه، صفت وهمناکبودن شان برای دشمنان افغانستان است. فرد فرد این گروه، سربازانی است وطندوست، متعهد، مسلکی و شجاع که تحت فرماندهی یکی از بهترین کادرهای امنیتی افغانستان در زون غرب فعالیت دارند.
ظاهرا محور وصل این سربازان فرماندهی شان است؛ فرماندهای که تاکتیک جنگ را خوب میداند، شجاعت و وطندوستی بینظیری دارد و از همه مهمتر او برای گروهش رهبری است که در قلب افرادش جای دارد. این فرمانده روحیهی انقلابیهای پاک را دارد و رفیقانه سربازانش را فرماندهی میکند. چنانچه کمکاری در بین بردران انقلابی قابل پذیرش نیست، این تعهد در بین گرگان سیاه هم است. آنها شبیه انقلابیهایی است که هیچ گروه تروریستی در زون غرب کشور با آنها مقابله نمیتواند. شاید بارزترین تفاوت گروههای انقلابی مشهور جهان با گرگان سیاه این باشد که گرگان سیاه کمتر حملات چریکی انجام میدهند و بیشتر حملات شان تهاجمی است.
درخشش این گروه در کوتاهترینمدت ممکن؛ قول اردوی ظفر را به حیرت انداخته است. موفقیت بینظیر گرگان سیاه، باعث میشود فرماندهی این گروه در یک سال دو رتبهی نظامی بگیرد. او واقعا سزاوار این دو رتبه است؛ چون در هیچ جنگی شکست نخورده و هر بار که رشتهی نبرد میدانهای داغ را به دست گرفته است، نه تنها که کمترین تلفات را داشته؛ بلکه شکست سختی به تروریستهای طالب وارد کرده است. اکنون طالبان در هر جنگی که نام فرماندهی این گروه و گرگان سیاه را میشنوند، شکست را قبول کرده، عقبنشینی میکنند. تاکتیک جنگ را اگر خوب بدانی، ممکن است، حین عقبنشینی ضربهی سختی به دشمن وارد کنی؛ چیزی که فرمانده گرگان سیاه در آن شهره است. آنها در هر میدانی که حضور مییابند، شکست سختی به تروریستان طالب وارد میکنند.
ولسوالی تیوره ولایت غور، جای است که تروریستهای طالب نبرد خونینی را شروع کرده اند. ظاهرا جنگ چنان خطرناک است که غیر از گرگان سیاه، کسی بر تروریستها پیروز نخواهد شد. این گروه در این ولسوالی اعزام میشوند؛ چنان که از موقعیت تروریست و تعداد شان پیدا است، انگار آنها این بار میخواهند گرگان سیاه را شکست دهند. نبرد شروع میشود؛ اما تروریستها چنان که قبلا با شنیدن نام این گروه عقبنشینی میکردند، عقبنشینی نمیکنند.
جنگ آغاز میشود و در مدت محدود تروریستها شکست سختی را متحمل میشوند؛ چیزی که حتا مقامها در قول اردوی ۲۰۷ ظفر توقع آن را حداقل به آن زودی و بدون کوچکترین تلفات نداشتند. فرماندهی این جنگ چنان دقیق و تاکتیکی جنگ را مدیریت میکند، که برای همه غافلگیرکننده و حیرتآور است. در این جنگ تنها یک گلولهی تروریستهای طالب یک انگشت فرماندهی نامآور گرگان سیاه را زخمی میکند که آنهم سطحی است؛ در حدی که فرمانده همچنان به حضورش در نبرد ادامه میدهد.

جنگ با عبدالرحمن مالدار؛ از فرماندهان طالبان در ولسوالی چشت هرات.
فرمانده با گروهش پیروزمندانه از ولسوالی تیوره باز میگردند؛ وظیفهی ثابت شان محافظت از بند سلما در ولسوالی چشت هرات است؛ بندی که یکی از سرمایههای ملی کشور است. دشمنان مردم افغانستان و اجیرشدگان کشورهای بیگانه از مجراهای زیادی کوشش میکنند این گروه و به خصوص فرماندهی گرگان سیاه را وادار به خودداری حفاظت از این بند کنند؛ اما این قهرمانانی که به محور یک قهرمان گرد آمده اند، حس سرشار از وطندوستی دارند؛ قهرمانانی که شعار خدا، وطن، وظیفه را بر شانهها و در قلبهای شان دارند.
عبدالرحمن مالدار، ظاهرا همان فرد اجیرشدهی بیگانگان است که سر مخالفت را با این فرماندهی جوان میگیرد. عبدالرحمن در اولین اقدام با استفاده از افرادش با گرگان سیاه به جنگ میپردازد؛ جنگی که خودش قطعا پیروز میدان نخواهد بود. او نمیدانست با چه کسی میجنگد. شاید از این هم خبر نبوده باشد که این گروه هیچ شکستی در کارنامه ندارد و هر بار که با تروریستهای طالب جنگیده است، تلفاتی بر آنها وارد کرده که گروهکهای تروریستی جنگنده از هم متلاشی شده اند.
در جنگی که میان عبدالرحمان مالدار و گرگان سیاه در میگیرد، مالدار زخمی شده و با افرادش پا به فرار گذاشته، در کوهها متواری میشوند. آنها مدتی در کوهها از چشم نیروهای امنیتی پنهان میمانند؛ اما ظاهرا عبدالرحمن تنها مهرهی بیگانهها نبوده است. کسانی که به دنبال هدفهای شوم شان در رابطه به بند سلما استند، مهرههای دیگری را نیز در بین مردم و حتا شاید در میان نظامیان قول اردوی ۲۰۷ ضفر داشته باشند.
این فرمانده که شکست در قاموسش معنا ندارد؛ یکی از خصوصیات بارزش این است که همیشه با خود کتاب دارد و اهل مطالعه است. او نه تنها یک فرمانده، بلکه یک شخص فهمیده و دور اندیش نیز است. برخورد این فرمانده نه تنها با افرادش ستودنی است؛ بلکه با مردم نیز با صمیمت و صداقت تمام رفتار میکند. او تنها قوت قلب گرگان سیاه نیست؛ تکیهگاه و قوت قلب مردم نیز است. او از هر فرصتی که پیش میآید با مردم درد دل میکند و همواره به آنها اطمینان میدهد که تا زمانی که گرگان سیاه در آن ساحه حضور داشته باشند، هیچ تشویشی در خود جای ندهند.

پس از تصرف مقر عبدالرحمن مالدار.
دشمنان منافع ملی افغانستان؛ اما نوکرانی را اجیر کرده و در قالب بزرگان دهکده با بستههای پیشنهادی میفرستند. ظاهرا کسانی که قبلا عبدالرحمن را به جنگ آنها فرستاده بود، این بار، چند فرد دیگر را اجیر کرده اند. انگار از جنگ و پیروزشدن بر گرگان سیاه ناامید شده که دست تکذیب و حیله را دراز کرده اند. گروه اجیر شده؛ به نمایندگی از عبدالرحمن آمده و به فرمانده پیشنهاد میکند که اگر فرمانده از محافظت از بند سلما دست بکشد؛ زمینهی بهترین زندگی را با تمام امکانات در هر کشوری که فرمانده بخواهد برایش فراهم میکند.
فرمانده اجیرشدهها را ناامید بر میگرداند. آنها نه تنها ناامید بر میگردند؛ بلکه دیگر جرأت ملاقات دوبارهی فرمانده را با اینگونه اهداف از دست میدهند؛ چون فرمانده به آنها گفته بود: «دیگه با پیشنهاد خاینین اینجه نیایید، مه اهل معامله نیستم.» دمادم عید فطر ۱۳۹۸ است و فرمانده در لیست تماسهای بیپاسخ، شمارهی برادر بزرگ خود، عبدالقوی ساکایی را میبیند. به برادرش زنگ زده، و اولین کلامی که به برادرش میگوید، «بلی صایب» است. ساکایی به برادر خود میگوید: «هلو تواب چطوری؟» فرمانده بیرون از نظام به هیچ کسی «بلی صایب» نمیگفت، غیر از برادر بزرگش. چنانچه برادر فرمانده به یاد دارد، او آنروز از وضعیت راضی به نظر نمیرسید، از جلسه اش با والی هرات و بعضی مطالبی را که باورش برای عبدالقوی سخت بود، پرده برمیدارد.
ادامه دارد…