
تصور کنید که کسی به شما میگوید، سنگی یا پوست حیوانی از او بخرید تا پولدار شوید؛ آیا این کار را خواهید کرد؟ اینکه شما این کار را میکنید یا نه بستگی به خود شما دارد؛ اما در همین شهر کابل، شغل افرادی فروش چنین چیزهایی است. اگر پای پیاده در سطح شهر بگردید، احتمالاً به این فروشندهها بر میخورید.
در شلوغی کوتهسنگی شهر کابل قدم میزدم که چشمم به پیرمردی، با قدی خمیده، ریش سفید و ماسک چروکیده و چرک شدهای که بر دهان و بینیاش بسته بود، افتاد. در شلوغترین مکان پیادهرو، در پیش روی دکانی بر چوکی کهنهاش نشسته بود. در سمت راست پیرمرد، چند لایه پوست گرگ و طرف چپش ویترین کوچکی با مهرهها و سنگریزههای رنگی قرار داشت.
مرد دیگری که حدود ۳۵-۴۰ساله در نظر میآمد، میخواست یک تکه از پوست گرگ را از پیرمرد بخرد. در همین حال، مرد جوان دیگری که به بساط پیرمرد خیره شده بود، پرسید: «ای د چه خوب اس؟» متوجه نشدم که پیرمرد چه جوابی داد؛ اما خودم پا پیش گذاشتم و با لحنی که تمام حواس فروشنده جلب من شود پرسیدم: آن تکهی کوچک پوست گرگ را برای چهکاری میخرند؟ مرد با شنیدن صدای من، سرش را به طرفم چرخاند؛ اما نگاهش را عمداً از صورتم دزدید و با لحنی حقبهجانب پاسخ داد: «ای آدمه پولدار میکنه.» با نگاهی توأم با حیرت و بیباوری و کمی هم نیشخند به فکر رفتم. یک تکه پوست گرگ چگونه امکان دارد، به آدم کمک کند که ثروتمند شود؟! «کل اگر طبیب بودی سر خود دوا میکردی»، معلوم است که کمک نمیکند.
این تنها باور عدهای از آدمها است که میتوان به آن «خرافهباوری» گفت. با همین فکر و عالمی حرف نگفته به راهم ادامه دادم.
اسپینوزا در مورد خرافات و باورهای خرافی انسانها میگوید: «اگر آدمیان قواعد مشخص برای اداره زندگی خود میداشتند و یا بخت همیشه با آنها یار میبود، هرگز به خرافات روی نمیآوردند.» حرف اسپینوزا دقیق است. اگر مرد میانسال، راه پولدار شدن را بهخوبی میدانست و پیش از شکست به پول و ثروت میرسید؛ آیا بازهم برای پولدار شدن پوست گرگ خریدوفروش میکرد؟ مسلماً نه؛ چون فردی که بتواند بهراحتی ثروتمند شود، دیگر نیازی به پوست گرگ ندارد. این نشان میدهد که انسانها در موقعیتهای دشوار و نفسگیر، بیشتر، به خرافات پناه میبرند.
باید گفت، آدم جایی که احساس ضعف و ناتوانی میکند، احتمال دارد به خرافات متوسل شود. به همین خاطر است که هیچگاهی، کسی بهخاطر کاری که مطمین به انجام آن است، خرافات را به میان نمیکشد. اگر فردی بهخاطر نوشیدن آب از چشمه، مهرهی بخت برای خود بخرد، شاید همه به او برچسپ دیوانگی بزنند؛ اما اگر همین فرد برای به هدف خوردن گلولهاش، حیوانی را قربانی کند و یا به سنگی به نام سنگ بخت اعتقاد کند، کسی او را دیوانه نمیخواند. انسان، هر جایی که احساس درماندگی کند، چیزی را جستوجو میکند که به آن تکیه کند و معمولاً پدیدههایی که از طرف جامعه به ما پیشنهاد میشود، بهعنوان دم دستترین پدیدهها پذیرفته میشود.
میزان آگاهی اجتماعی و سطح سواد در شهری مثل کابل، به نسبت اکثر پایتختها بسیار پایین است. با توجه به این وضعیت، مردم شهر کابل، پتانسیل و زمینهی رشد و انتقال باورهای خرافی را به نسلهای آینده، بهخوبی دارد. ممکن است خرافهباوری در این شهر ریشهها و عوامل زیادی داشته باشد؛ اما چند مورد بالا، آشکارا حس میشود. باید به یاد داشت که با دوام این وضعیت، ممکن است خرافههای دیگری نیز وارد زندگی اجتماعی مردم شده و خرافههای موجود، در ضمن تداوم، همهگیرتر هم شود.
از مردمانی که با دیدن مهتابگرفتگی، انگشت تعجب میگزند بی آنکه در پی بیان عقلانی قدرتهای خداوندی برآیند؛ هیچ بعید نیست که سرنوشت خود را در پوست گرگ جستوجو کنند.
شکی نیست که باورهای خرافی ممکن است در هر جامعهای وجود داشته باشد؛ اما زمانی که باورهای خرافی مردم، باعث ایجاد کار (شبیه کار پیرمرد) میشود، نشاندهندهی این است که افراد زیادی در جامعه به خرافه باور دارند. خرافهباوری تا این حد، زنگ خطری است که نشان میدهد، نهادهای شبیه آموزشوپرورش، اقتصاد، امنیت و… در یک جامعه تا چه حد ناکام بوده است. اگر شهروندان کابل احساس امنیت و آرامش میکردند، کسی به گردن فرزندش بهخاطر نجات از خطرات، انگشتر یا چیز دیگری آویزان نمیکرد؛ در حالیکه تعدادی از شهروندان بهخاطر حفاظت از خود و فرزندان شان، به مهرهها و سنگها پناه میبرند. اگر وزارت اقتصاد، مشکل فقر و بیکاری را رفع میکرد و سهولت در امر تجارت ایجاد میکرد، کسی به جای تمرکز به تجارتش به «سنگ بخت» و یا پوست گرگ پناه نمیبرد. اگر نهاد آموزشوپرورش، آموزش با کیفیت و همهگیر را در سطح جامعه پیاده میکرد، مردم با دیدن وسایلی با فنآوریهای پیشرفته، با تعجب به عقل «انگریز» نگاه نمیکرد.
باید گفت، خرافهپرستی در کنار پیامدهایی که برای جامعه و افراد دارد، انفعال فکری و ضعف تفکر انتقادی نیز است. زمانی که به کودک گفته میشود، این پوست گرگ کمک میکند ثروتمند شوی، قبل از آنکه کودک، برای ثروتمند شدن چارهای بیاندیشد، به قدرت نامریی پوست گرگ باور میکند. ممکن است او برای ثروتمند شدن تقلا کند؛ آن تقلا، تقلای کوری است که در اغلب موارد به شکست مواجه میشود. نکتهی قابل توجه این است که اگر کودک پس از ده بار تلاش، موفق شود، ۹ بار شکست خود را قربانی یکبار پیروزی کرده است. به این صورت به قدرت نامریی خرافه باورمند میشود.
وقتی در کودکی به کسی گفته میشود، آفتابگرفتگی نشانهی غضب الهی است؛ ممکن است کودک هیچگاه، حتا در بزرگسالی بهدنبال واقعیت علمی مسئله نرود. آدمی با داشتن خاصیت کنجکاویاش رشد میکند و به بلوغ فکری میرسد. باورهای خرافی، خنثاکردن شم کنجکاوی آدمی است. رکود و انجماد فکری به بار میآورد.
سامویل کلمن یکی از روانشناسان اجتماعی نیمه اول قرن بیستم، روند انتقال باورهای خرافی را سه مرحله میداند: انتقال اطلاعات، همانندسازی و درونی سازی.
مردی که پوست گرگ میخرید، مردی که میفروخت و پسری که میپرسید، سه فرد از سه نسل یک جامعه استند. از قرار معلوم، این باور برای پیرمرد و آن جوان مشتری وجود دارد که چنین معاملهای میکردند؛ اما پسر نوجوان با شنیدن اینکه پوست گرگ او را ثروتمند میکند، اطلاعات کسب میکرد.
با مواجه شدن چند بار و شنیدن اطلاعات مشابه، تردیدی نیست که این باور در ذهن پسر نوجوان تلقین میشود که پوست گرگ آدمی را ثروتمند میکند.
وجود باورهای خرافی، زنگ خطری است از وضعیت وخیم و رو به انجماد فکری جامعه. جای درنگ نیست؛ فرصتی نمانده، باید هر چه زودتر دست به کار شد. به نظر میرسد تلاش نهادهای دولتی در امر رفاه اجتماعی و آموزش شهروندان، از ضروریترین اقدامات لازم در این زمینه است.