
چیزی به چاشت نمانده، با پارچهای که در دست دارد، بتریهای نوشابه و بستههای کیک و بیسکویت را تمیز میکند. به کراچی اش نزدیک میشوم، غروری که در چشمهایش برق میزند را میتوانم ببینم. لباس وطنی پوشیده و یک دستمال سفید چهارخانه نیز دور گردنش انداخته و ماسک خاکستریای که پوشیده، نمیگذارد چهره اش را کامل ببینم. وقتی با هم سر حرف را باز میکنیم، میگوید که ۱۳ سال دارد و نامش الماس است. او هر رزو ۶ صبح از خانه -در پنجصدفامیلی کابل-، بیرون میزند و خود را به بازار لیسهی مریم، کنار کراچی اش میرساند؛ کراچیای که نان شب خانواده اش، بیشتر از هر چیزی به آن بستگی دارد.
الماس چهار خواهر و سه برادر دارد که زیر یک سقف با پدر، مادر و مادربزرگ شان زندگی میکنند. او، به دلیل ناداری، ناچار است که بخشی از بار مسؤولیت خانواده را از شانهی پدرش کم کرده و خود بر شانههای کوچکش حمل کند. الماس سه سال است که به دلیل ناتوانی اقتصادی خانواده، ناچار شده از جهان کودکی اش، خداحافظی کرده و به زندگی کارگری روی بیاورد. او، به خاطر یافتن لقمهنانی برای شب خانواده، مکتب را از صنف هشت رها میکند و در مندوی کابل خریطههای پلاستیکی میفروشد.
پدر و مادر الماس، هیچ کدام خواندن و نوشتن بلد نیستند؛ مادرش تنها به کارهای خانه رسیدگی میکند و پدرش کارگر روزمزد است. از این که پدر خانواده، نمیتواند، همهروزه کاری برای خودش پیدا کند و بیشتر شبها با جیب و دست خالی به خانه برمیگردد، الماس ناچار میشود، برای سیرکردن شکم اعضای خانواده، تن به کارگری بدهد.
با این که الماس سه سال است پا به پای پدرش کار میکند؛ اما ناداری در این خانواده، باعث شده که یک برادرش را برای زندگی در روستا نزد بستگان شان بفرستند.
زندگی در افغانستان، هرچند برای بیشتر شهروندان بیرحم است؛ اما کودکان به دلیل آسیبپذیری شان، بیشتر در معرض تهدید، استفادهی غیرقانونی و مشقتها قرار دارند. به اساس گزارشها، دو میلیون کودک کار در افغانستان زندگی میکند.
بیشتر کودکان کار، ایمنی ندارند و به دلیل ناتوانی اقتصادی، از ادامهی درس باز مانده اند؛ چیزی که نقض حقوق کودک شمرده میشود. در کنار این، کودکان کار، با انواع خشونت در محیط کار نیز روبهرو اند که دشواری کار را برای شان چند برابر میکند.
زمانی که از الماس در مورد دشواریهای روزمره میپرسم، با خندهی خشک و زورکی، میگوید که سخت است و از زندگی اش، راضی نیست. «تنا مه و پدرم کار میکنیم، گاهی وقتا کار روزمزد میکنه؛ اما زیاد وقتا بیکار میباشه و برش کار پیدا نمیشه.»
او با این که که هنوز کودک است؛ اما دشواری زندگی، از او مردی ساخته که باید با پدرش برای سرپرسی از خانواده شانه بدهد و با خوشیها و ناخوشیهایش کنار بیاید.
الماس از این که مجبور نیست دیگر در مندوی کابل، خریطهی پلاستیکی بفروشد، خوشحال است. او کراچیاش را از درآمد خودش خریده و برای این به خودش فخر میکند. او حالا، در این کراچی اش، در تابستانها، آب و نوشیدنیهای سرد، بیسکویت و کیک، سیگار و کارت گوشی همراه میفروشد و در زمستانها، سرمه.
وقتی بیشتر از خودش میگوید؛ از این که از زندگی چه میکشد، به گریه میافتد و میگوید: «زمانی که همسنوسالایمه میبینم، برم حس ناامیدی پیدا میشه، چرا خداوند همه را به یک چشم نگاه نکده، چه میشد اگه ما هم مجبور به کار د اینی آفتاب سوزان نمیشدیم»» او، میگوید آرزویش این است که روزی خداوند دعای آنها را نیز مستجاب کرده و دیگر فقیر نباشند.
در حالی که با انگشتانش ور میرود، میگوید که کاش پول زیادی میداشت تا نوشیندنیهای بیشتری برای فروش میآورد و چندافغانی بیشتر درآمد میکرد. او در کنار نداشتههایش، از این که میتواند روز ۱۰۰ یا ۲۰۰ افغانی از کار در کراچی اش درآمد دارد و با آن شکم خانواده را سیر میکند، حس قهرمانبودن برایش دست میدهد.
روزهایی نیز در زندگی الماس و خانواده اش میآید که ناچار میشوند برای نان شب و روز، از دوستان و بستگان شان پول قرض بگیرند.
الماس با این که شامها خسته از کار برمیگردد، با خواهرانش کمک میکند تا خواندن قرآن را یاد بگیرند. او تنها فرد خانواده است که خواندن و نوشتن بلد است.
الماس با این که دوست دارد، به درسهایش ادامه بدهد، اما نداشتنها، مجبورش کرده که تنها به کار فکر کند. میگوید؛ گاهی که کتابی را میگیرد تا مرور کند، سردرد میگیرد و برای همین از خواندن دست میکشد. با اندوهی که در صدایش راه میرود، با اشارهی دست به کراچی، میگوید: «همی کراچی است که نمیمانه شب را بینانخشک بگذرانیم؛ اگه ای نمیبود، باید هر شب گشنه میخوابیدیم.»
او میخواهد زمانی که بزرگ شد، وارد اکادمی پلیس شود و برای حفاظت از وطن، لباس سربازی به تن کند.
هرچند به اساس قانون، تحمیل کار بر کودکان ممنوع است؛ اما برای پشتیبانی از حقوق کودکانی که زندگی به کار در خیابان و یا کارخانهها ناچار شان کرده، انگار قانونی وجود ندارد. کودکان زیادی در افغانستان، به ویژه در شهرها مسؤولیت نانآوری خانوادهی شان را به عهده دارند و برای همین، باید با زندگی قدبهقد شوند؛ در کشوری که ۹۰ درصد شهروندان آن زیر خط فقر دودالری زندگی میکنند. افزایش فقر در کشور در سالهای گذشته، در کنار افزایش خشونت و بیجاشدن شهروندان از روستاها به مرکز شهرها و از سویی هم، همهگیری ویروس کرونا در دو سال گذشته، باعث شده است که روزبهروز به شمار کودکان کار اضافه شود.