کنترل شعور انسانی با موانع شهری

طاهر احمدی
کنترل شعور انسانی با موانع شهری

تمام شهر کابل-کوچه‌پس‌کوچه‌ها و خیابان‌ها- پر شده از موانعی که برای باشندگان این شهر گذاشته شده‌ است؛ موانع فلزی و کانکریتی که نه‌تنها چهره شهر که هویت شهر را نیز دگرگون کرده است. در واقع، این موانع برای شناساندن محدوده به ما قرار داده شده است.
احتمالاً گاهی از خود پرسیده‌ایم که اگر از این موانع و محدوده‌های تعیین شده پا فراتر بگذاریم، چه اتفاقی خواهد افتاد. بگذارید این پرسش را این‌گونه طرح کنیم: چند بار این مانع‌ها و بازدارنده‌های سر راه‌تان را نادیده گرفته‌اید و چرا چنین کرده‌اید؟ در یک نگاه ساده و البته کمی سطحی، ممکن است پاسخ به این پرسش آسان باشد: ممکن است شما برای کوتاه کردن راه از آن «حد و مرز» تعیین شده گذشته باشید و یا احتمالاً چون دیگران از آن گذشته باشند، شما هم دنباله‌روی کرده‌اید. در مسئله‌ی گذشتن از چارچوب‌های تعیین شده، یک احتمال سومی هم وجود دارد: ما با آگاهی کامل، قانون‌شکنی کرده‌ایم و به عمد چارچوب را زیر پا کرده‌ایم.
اگر می‌خواهید به شعور جمعی مردمان یک شهر پی ببرید، کافی است به موانع فزیکی (نه اشاره‌ای) موجود در آن شهر توجه کنید.
البته می‌دانید که اشاره نیز نوعی از زبان است و شکی نیست که زبان وسیله افهام و تفهیم است. آن‌جا که زبان کوتاه می‌آید، اجبار کاربرد پیدا می‌کند. نمی‌دانم شما چقدر با زندگی حیوانات اهلی آشنا هستید. اگر در دهات متوجه مکان‌های بود و باش حیوانات، شده باشید و یا سری به باغ‌وحش کابل زده باشید، حتماً متوجه موانعی شده‌اید که در داخل چهارچوب آن، حیوانات زندگی می‌کنند.
تبیین این واقعیت ساده است. مثلاً شیر را از آن جهت در قفس زندانی می‌کنند که به دیگران حمله نکند و از محوطه‌ی که می‌خواهیم، خارج نشود. شاید اگر شیر نیز مانند ما از نعمت فهم و زبان برخوردار ‌بود، نیازی به قفس نداشت. در آن صورت ما به او می‌فهماندیم که به کسی آسیب نرساند و در مکانی که ما برایش مشخص می‌کنیم زندگی کند.
در مقابل این خواسته، ما به او غذا می‌دادیم و نیازمندی‌های اولیه‌اش را برآورده می‌کردیم؛ به همین سادگی شیر وارد قراردادی با ما می‌شد.
شاید زیاد شنیده باشید که ما افغانستانی‌ها داعیه‌دار شیر بودن هستیم. این داعیه را حتا از زبان بلندپایه‌ترین نخبگان سیاسی شنیده‌ایم. بدون شک خصلت شیر بودن به استعاره از شجاعت توسط ما به‌کار برده می‌شود. نگارنده این متن نیز بر این باور است که ما نه‌تنها در شجاعت با شیر مشابهت داریم؛ بلکه خصلت‌های حیوانی بسیاری در ما رخنه کرده است. این را می‌توان در یک نظر ساده به موانع سطح شهر دریافت.
از موانع سطح‌ شهر، شعور جمعی آشکار می‌شود و از شعور جمعی کیفیت فهم استفاده از زبان –وسیله‌ای که حیوانات ندارند- روشن می‌شود. در همین شهری که زندگی می‌کنیم، ده‌ها مانع فلزی و کانکریتی موجود است. این موانع از کناره‌های پیاده‌روها گرفته تا موانع امنیتی و ترافیکی و … را دربر می‌گیرد. راستی اگر کنش من، تو، رفیقان ما و دیگران، بر پایه فهم و زبان انسانی می‌بود، چه اتفاقی می‌افتاد؟ آیا بازهم به موانع فلزی و کانکریتی نیاز بود.
در قوانین ترافیکی خط اطراف جاده‌ها، به‌مثابه‌ی دیوار به‌حساب می‌آید و نباید به آن خیلی نزدیک شد. چنین چیزی در کابل اصلاً در نظر گرفته نمی‌شود، دست‌کم من در جایی ندیده‌ام که چنین چیزی در نظر گرفته شود. شاید متوجه شده باشید که گاهی ترافیک مجبور می‌شود میان خط سیرهای جاده‌ای موانع کانکریتی بگذارد. آیا واقعاً ترافیک مجبور می‌شود چنین موانعی را سر راه موترها بگذارد و یا این‌که برای کنترل فهم راننده‌ها، این موانع گذاشته می‌شود؟! واضح است که این موانع برای کنترل راننده‌ها گذاشته شده است و راننده‌ها نیز آدم‌های امثال من و شما هستند. آن‌ها می‌دانند که خط سیرشان در کدام جهت جاده است؛ اما فهم‌شان را زیر پا می‌گذارند و نادیده می‌گیرند.
همین باشنده‌ها، در حالی‌که به‌سادگی پیاده‌رو را از جاده تفکیک می‌کنند؛ اما تابع فهم خود نیستند! همین باشنده‌ها، در حالی‌که می‌فهمند، پیاده‌روها برای رفت‌وآمد مردم است، با آن‌هم از آن را به‌عنوان بازار‌های سیار استفاده می‌کنند.
بی‌تردید، اگر نیمی از چنین مشکلاتی معلول عوامل مختلفی باشد، نصف دیگر آن نتیجه‌ی پشت ‌پا زدن به فهم خود است. اصلاً خود ساختمان شهر، برای ما می‌گوید، چه برای چه ساخته شده است. شاید به‌ندرت کسی در این شهر پیدا شود که نداند، جویچه‌های کنار سرک برای انداختن آشغال ساخته نشده؛ اما قریب به تمام مردم کمابیش آشغال‌شان ‌را در آن می‌اندازند.
باری از نزدیک مسجد عبدالرحمان در مرکز شهر می‌گذشتم که متوجه‌ پولیسی با دریشی‌ای سیاه شدم. وی بر فراز موانع کانکریتی محکمی که در میانه‌ی جاده گذاشته شده بود، ایستاده بود. اول این‌که ایستادن او در آن‌جا خود زیر پا گذاشتن شعور و فهمش بود. آن موانع برای هر چیزی گذاشته شده باشد، برای ایستادن پولیس گذاشته نشده است. دوم؛ در لحظه‌ای که آن‌جا ایستاده بودم، طیف مختلف از مردمی را دیدم که با وجود موانع، از آن می‌گذشتند. از عالم دین گرفته تا پیر و جوان این کار را می‌کردند. یکی از عابران همین‌که متوجه شد، از او عکس می‌گیرم، راهش را کج کرد و از مسیر دیگری رفت. این در حالی است که در همان مکان، پیاده‌روهای زیرزمینی وجود دارد و افراد به‌راحتی می‌توانند، از این‌طرف سرک به‌ آن‌طرف بگذرند.
سری به ‌پیاده‌روهای زیرزمینی زدم، بخشی از آن پاک بود و عبور و مرور مردم در آن دیده می‌شد؛ اما بخشی دیگر، ناپاک‌تر از حد تصور بود. از آن، به‌جای دست‌شویی استفاده شده بود. مگر باشندگان این شهر غیر از ما کیست که این کارها را می‌کند؟ آری ما در صفت حیوانیتِ شیر با او شریکیم، قبل از آن‌که در شجاعت با او شریک باشیم. تازه این تشبیه، ممکن است توهین به حیوانات باشد. چون آن‌ها از نعمت فهم و زبان محروم هستند و همین دلیل بر عملکردشان است؛ اما ما فهم خود را زیر پا گذاشته و فهمی را به نمایش می‌گذاریم که عقل آدمی از توضیح آن خجالت می‌کشد.
تا این‌جای بحث شاید روشن شده باشد که ما در مسایل‌ شهری قبل ‌از آن‌که دچار نافهمی باشیم، عامل زیر پا کردن فهم و شعور انسانی هستیم.
باید تبیینی برای این واقعیت اجتماعی شهر خود پیدا کنیم. بدون شک هر واقعیت اجتماعی می‌تواند معلول عوامل بی‌شماری باشد؛ اما می‌توان از میان عوامل، چند نکته‌ی تأثیرگذارتر را یادآوری کرد. شکی نیست که‌ با کنترل عواملی که بیشترین تأثیرگذاری را در مسایل اجتماعی دارد، می‌توانیم مشکلات اجتماعی را مدیریت کرده و به اصلاح جامعه کمک کنیم.
آیا گاهی در حضور دیگران با کفش‌هایتان داخل مسجد شده‌اید؟ قطعاً چنین کاری را جز در موارد استثنایی مرتکب نشده‌اید. دلیلش این است که شما هیچ‌گاهی چنین عملی را ندیده‌اید و در ضمن آن را بد می‌پندارید. اگر شما از کودکی، در مکانی بزرگ می‌شدید که به فهم و زبان انسانی، در حد همین وارد نشدن با کفش در مسجد، اهمیت داده می‌شد، قطعاً‌ شهروند نمونه برای شهر ما می‌شدید.
به این صورت، در خصوص شما هیچ نیازی به‌ کتاره‌های آهنین کنار سرک نمی‌بود. اگر تنها۲۰ درصد جمعیت شهر کابل چنین انسان‌هایی می‌بود؛ بدون شک، می‌توانستند الگوی مناسبی برای دیگر باشندگان این شهر باشند. این‌گونه ممکن بود، آهسته‌آهسته تا چندین سال آینده، الگوی رفتاری ما فهم‌محور و زبان محور می‌شد.
به کسانی که در رأس اداره‌‌های فرهنگ و نظم عامه‌ قرار دارند باید یادآور شد که ایجاد موانع فلزی و کانکریتی راهی نیست که باعث اصلاح بنیادی اجتماع شود؛ این موانع حتا می‌تواند وضعیت اجتماعی را بدتر کند. حتا ممکن است، به فرد خودآگاه یا ناخودآگاه چنین القاء شود که هرجایی که مانع فزیکی سر راهش نیست، می‌تواند به میل خودش رفتار کند! این واقعیت را نیز همه می‌دانیم که ممکن نیست تمام شهر و هرجایی، مانع ایجاد کرد. به جای ایجاد موانع در سطح شهر به فکر ایجاد موانع در فهم مردم باشید. اگر صادقانه برای شهر و جامعه کار می‌کنید؛ تلاش کنید جامعه امروزی را به‌صورت سالم کنترل کرده و به فکر اصلاحات بنیادین آینده باشید.