
دخالت پاکستان در افغانستان، به هیچ افغانستانی پوشیده نیست. مردم میفهمند که پاکستان از طالبان حمایت میکند و دلیل این حمایت را نیز میفهمند. پاکستانِ در حال توسعه، تحمل مداخله در خاکش را ندارد؛ چون، نفوس، قدرت هستهای، اقتصاد و منابع آب فراوان دارد که در پایان جنگ نفت، آن را تبدیل به یکی از اقتصادهای برتر میکند. چنین کشوری، وقتی دخالت مستقیم افغانستان در امور داخلیاش را میبیند، دور از انتظار نیست که با پوستین طالب یا هر گروه دیگری، سعی در تضعیف و خوددرماندگی افغانستان داشته باشد. پاکستان، چند دهه است اعتراف نمیکند که حامی طالبان است و از این انکار، پول هنگفتی به نام مبارزه با تروریزم در افغانستان دریافت میکند. این، پختگی سیاسی و واردشدن در معادلات سیاسی امروز است؛ حاصل سیاست درازمدت که بتواند با رقیبی مانند هند درگیر باشد و همکاری کشورهایی مانند چین، هند و امریکا را نیز با خود داشته باشد.
این سمت بازی، افغانستان است؛ کشوری با بیشتر از سی میلیون نفوس تقریبی، بالای هشتاد درصد فقر شدید، اوضاع سیاسی بههمریخته و درگیر با آن چه جنگ نیابتی پاکستان میخواند. موقعیت جیوپولیتیک افغانستان، منابع طبیعی و آبی فراوان برای رفاه نفوس موجود دارد؛ اما جنگی نیابتیای که بیشتر از چهار دهه است توسط پاکستان به راه انداخته شده، برخی از منابع طبیعی آن را نیز به غارت برده است. در چنین وضعیتی، اعلام جنگ مستقیم افغانستان با پاکستان، حاصل ناپختگی سیاسی است؛ برآمد احساسات بومی که برای واکنش، سنجش آنچنانیای از توانایی ندارد. حتا اگر افغانستان موقعیت پاکستان را هم داشت، مرحلهی اول این درگیری، مقابله و نابودی پاکستان در داخل و سپس حفاظت از مرزها بود.
پاکستان، روستابهروستای افغانستان رسیده. دولت، اگر طرف مستقیم جنگش را پاکستان میداند، کافیست مردم را حمایت کند تا طالب زمینگیر شود. حمایت صادقانه که مردم و نیروهای دفاعی، مطمئن باشند، پشت شان خالی نمیماند. این، جنگ با طالب است؛ نه با پاکستان. پاکستان، شاید تلاش کند به صورت نیابتی نیروهای بیشتری بفرستد؛ اما تجهیز جنگ از راه دور و در پوشش یک گروه دیگر، هزینهی زیادی برای پاکستان دارد. دولت، اول باید خانه را از آن چه پاکستان میخواند، پاک کند؛ بعد با سنجش تواناییای که دارد، برای رسیدن به خط ازدسترفتهی دیورند، اقدام کند. خط تاریخیای که دولت حق مداخله در آن را ندارد و در موقعیتی از تاریخ، آن را پذیرفته است. این تنها برداشت واقعیای است که میتوان از موقعیت افغانستان داشت و افت واقعگرایی در روابط بینالملل، خودزنی سیاسی است.
دعوت به قیام علیه پاکستان از سوی امرالله صالح، معاون نخست رییسجمهور، اعلام آشکار جنگ است؛ جنگی که مقابله با آن، در همان حالت نیابتی، به مراتب آسانتر از مقابلهی مستقیم است. اعلام جنگ، امکان مداخلهی مستقیم پاکستان و افغانستان را فراهم میکند و هر دو، دست به هر اقدامی بزنند، دفاع از خود قلمداد میشود. موقعیت نظامی هر دو کشور مشخص است و نتیجهی بازی هم دور از یقین نیست. صالح، به جای دعوت به قیام مستقیم علیه پاکستان، باید مردم را به قیام علیه طالب دعوت کند و دولت، صادقانه پشت قیام مردمی بیستد! این جنگ، مصرف کمتری دارد و مقابله با آن آسان است. این، موقفی است که باید دولت افغانستان در سیاست خارجیاش داشته باشد. روکردن قضیه، در حالی که چند روز پیش رییسجمهور غنی، از طالبان خواست، اگر تعهد و عشقی به افغانستان دارند، خط دیورند را نپذیرند، دعوت به مداخلهی مستقیم نظامی پاکستان است؛ چون، پاکستان در موقعیتی است که تقاضا میکند با دیدن هر نوع هشداری در مرزهایش، واکنش سریع و تهدیدآمیز نشان بدهد. این واکنش، نظر به تهدید مستقیم چند روز پیش غنی، منطقی است و از سوی هیچ کشوری سرزنش نمیشود.
وارد شدن به جنگ مستقیم با چنین حریفی، یعنی دیوانگی سیاسی است؛ جنونی که با هیچ منطقی توجیه نمیشود. دولت، اگر نام دیگر دو طرف جنگ نیست، اول باید راه نفوذ پاکستان به کشور را ببندد؛ عوامل پاکستانیای که میآیند و از روستا به روستای افغانستان سربازگیری میکنند. بستهشدن این مجرا، اولین گام و حتمیترین اقدام است. نخست باید با دشمنی که در خانه است، تصفیهی حساب کرد؛ تا واردشدن به حریمی –دیورند- که دشمن آن را از خود و بنا بر قرارداد رسمیای، پذیرفته شده میداند. مردم، به قدر کافی قربانی این شیدایی در سیاست حاکم بر افغانستان شده اند؛ از شیدایی داوود تا حالا که ماشه به شقیقهی مردم گذاشته شده و دولت از آنها میخواهد پاکستان را فتح کنند. این، دعوت مردم به یک رویای دستنیافتنی است؛ دعوت به یک جنگ نابرابر در میدانی نامتعارفتر.
پاکستان، ادعای آقای صالح مبنی بر تهدید دولت افغانستان از سوی این کشور در صورت حمله بر بندر اسپنبولدک در جنوب افغانستان را رد کرده است. این یعنی، پاکستان آماده نیست با نام واقعیاش و به صورت مستقیم وارد جنگ با افغانستان شود. پاکستان میفهمد که اعلام چنین جنگی، به نفعش نیست و ممکن به انزوای سیاسی کشیده شود؛ چون موقعیت برتر از افغانستان دارد و مداخلهی استعماری در جهان امروز قلمداد میشود؛ مداخلهای که در روابط بینالملل، توجیهی برای آن وجود ندارد. پاکستان، نفعی که از این بازی میبرد را محاسبه کرده و بنا بر خطر احتمالی مداخلهی افغانستان در مرزهای پذیرفتهشدهاش، برنامهریزی دارد؛ چون، میفهمد که سیاست افغانستان هنوز بومی و جنونآمیز است.
طبق گزارشها، سه روز پیش، دولت، سفر افراد سیاسی دولتی و غیردولتی به پاکستان را منع کرده و با این اقدام، آمادهی ورود در جنگ رویایی خودش است. دعوت مردم به قیام از سوی صالح به عنوان مهرهی غیرپشتون، استفادهی دولت از او برای بسیج مردم است. به دلیل تنش و فاصلهی قومی سیاست افغانستان، بیشتر اقوام ساکن در آن، جنگ به خاطر بهدستآوردن دیورند را، جنگ قومی میدانند و اگر غنی از مردم درخواست قیام مقابل پاکستان را بکند، مؤثریت چندانی ندارد. غنی، میخواهد از صالح در نقش تبلیغاتی استفاده کند تا با بسیجکردن بیشتر مردم، هشدار بیشتری به پاکستان بفرستد؛ جنگی که به باور من، از سوی افغانستان در حد همین هشدار و از سوی پاکستان، ممکن به واکنش نظامی بینجامد؛ واکنش نظامی شدید در چهرهی طالب یا هر گروه دیگری.
خط مرزیای که سیاستمداران قومی در افغانستان رویای بهدستآوردن آن را دارند، توسط استخبارات و ارتش پاکستان، تبدیل به گاو شیری شده است؛ منبعی که تولید نیروی انسانی میکند و از همین نیرو، با تمام انگیزه علیه افغانستان استفاده میشود. پاکستان، دوست ندارد در جغرافیایش چنین منبعی از خشونت رشد کند؛ اما برای مقابله با اقدامات احتمالی افغانستان، این راه مناسب خنثاسازی است. دولت، برای مقابله با چنین وضعیتی، نخست مکلف به پاکسازی منابع تولید نیروی جنگ در داخل کشور است؛ مدارسی که هزاران تروریست را به صف جنگ فرستاده و طالبی که تا پشت دروازهی بیشتر شهرها رسیده است. با جلوگیری از این، میتوان فشار بر پاکستان را افزایش داد و با فرستادن بیشتر نیرو و تجهیزات از سوی پاکستان، آسیب بیشتری به آن وارد کرد. سیاست واقعگرا، با چنین بازیای درگیر نمیشود؛ همچنان به رویای دستیافتن دیورند.
رویارویی دولت با پاکستان، در حدی غیرواقعبینانه است که احتمال یکدستی دو کشور را فراهم میکند؛ احتمال امضای تفاهمنامهی نظامیای که چند ماه پیش با سفر قمر باجوا، رییس ارتش این کشور به افغانستان رسانهای شد. رحمتالله نبیل، در آن زمان ادعا کرد که پیمان نظامیای بین بریتانیا، پاکستان و افغانستان به امضا رسیده و طبق این پیمان، سه کشور میتوانند همکاری امنیتی و نظامی با هم داشته باشند. اگر جنگ افغانستان را جنگ قومی در پوشش دین بپنداریم که طالبان هر روز به نوعی آن را به نمایش میگذارند، شاید بازی از آن چه تصور مقابله با پاکستان خوانده میشد، خطرناکتر شود. تلاشهای حکومت برای درگیرکردن تمرکز مردم به پاکستان، لاپوشانی از طالبان است؛ طالبانی که نظر به نشانههای زیادی، از سوی دولت، خوشآمد دیده اند؛ از خوشآمد نظامی تا خوشآمد در ادبیات سیاسی. جابهجایی برخی اقوام توسط طالبان در شمال و نبود ارادهی قانعکننده در مبارزه با طالب، خطرهای احتمالی دیگری را گوشزد میکند که جنونآمیزتر از مقابله با پاکستان است. مردم، باید به میزان پیچیدگی وضعیت، هوشیار باشند و تبدیل به آتشبیار بازیهایی نشوند که چند سیاستمدار بیخاصیت، ممکن به دنبال اجرای آن باشند.