
جورج گابر، آوازخوان ایتالیایی، ترانهای دارد به نام کانفورمیست یا «حزب باد» که برگرفته از اصطلاح سیاسی با همین نام است؛ ترانهی ماندگاری که در سال ۲۰۰۱ توسط این هنرمند اجرا شد. او با این ترانه اصطلاح سیاسی کانفورمیست یا روش همنوایی سیاستگذاران را از انحصار سیاسیون بیرون کرده و مسئلهی پذیرندگی و افول اخلاقی را بحرانی عمومی بیان کرده است. در این ترانه، کانفورمیست یا انسان همنوا شبیه توپی است که پیوسته در جناح درست قرار گرفته و در دریای اکثریت شنا میکند.
کانفورمیزم اصطلاحی سیاسی است متوجه و سیاستمدارانی میشود که به نرخ روز نان میخورند؛ کسانی که برای منافع شخصی شان وارد هر جریانی میشوند و منافع خود را مقدمتر از منافع عمومی میدانند. فرد کانفورمیست، عاری از هر گونه ارزش اخلاقی است و هیچ خط سرخی در محراق توجهش نیست، مگر منافع. جامعهی سیاسی افغانستان شخصیتهای سیاسی فروانی دارد که میشود آنها را در دایرهی کانفورمیزم با بیان کوتاه تعریف کرد. از مصداقهای جزیی که بگذریم کافی است نگاهی به کمونیستهای مجاهد، مجاهدهای لیبرال و لیبرالهای مسلمان بیندازیم و کارکرد رییسجمهور را بررسی کنیم که قاتلان شهروندانش را برادر ناراضی خطاب میکند. در ساحت سیاست افغانستان، جز انسانهایی در دایرهی کانفورمیزم در نمییابیم. خوردن نان به نرخ روز یا همنوایی را میشود در هر وضعیتی با مصداقهای فراوان عینی در جامعهی سیاسی افغانستان دریافت و حقیقت انکارناپذیر دانست. از نظر نگارنده، سیاستگذاری وجود ندارد که جدا از این دایره تعریف شود؛ اما اگر وجود دارد، حداقل نگارندهی این متن از آن سراغی ندارد.
با این که شمار زیادی از سیاستمداران در ساحت تعریف کانفورمیزم جا میگیرند و مصداق کلی سیاست، جز این چیزی نمیتواند باشد که مسئلهی جدیدی نیست؛ اما چه چیزی در ترانهی جورج گابر ایتالیایی نهفته است که این ترانه را خاص میکند؟ در گذشته و حتا حال ممکن است تعریف کانفورمیزم نسبت مستقیم با سیاستمداران داشته و با شهروندان عادی چندان نسبتی نگیرد؛ اما ترانهی کانفورمیست، نسبت کانفورمیزم را با همهی انسانها، به اندازهی نسبت اش با یک سیاستمدار میداند. ترانهی کانفورمیست، همنوایی یا کانفورمیزم را مشکل عمومی میپندارد. متن این ترانه طوری است که مخاطب پس از خواندن یا شنیدن تلنگری در خود میخورد و تصور میکند که جهان در خلای اخلاقی به سر میبرد و چندین برجستگی این افول اخلاقی را در خودش در مییابد.
جورج گابر در ترانهی کانفورمیست، اولین نسبت کانفورمیزم را با انسان نو و یا امروزی، نسبت مصداقیتر میداند و در سراسر این ترانه یک کانفورمیست را شناسایی میکند که شبیه همهی ما است؛ شبیه کسانی که دیگر فاشیست نیستند و جناح سیاسی شان را تغییر داده اند، ترقیخواه است و نژادپرستی را رها کرده و طرفدار حقوق حیوانات است؛ پیوسته در زیر قولش چیزی برای خواندن دارد و بلاخره از نظر این ترانه، یک کانفورمیست شبیه همهی ما است و آنی است که در دریای اکثریت شنا میکند.
افول اخلاقی و فرد همنوا
اخلاق پدیدهای است که پیوسته به پویایی انسان و جامعه منجر میشود. اصول اخلاقی است که جهان انسان در محور آن مفهوم پویایی را پذیرنده میشود و در دایرهی اخلاق است که مفاهیم نیز وجود پیدا میکنند. هنگامی که بحران اخلاقی همهگیر میشود، مفاهیم و ارزشها نیز از ساحت زندگی حذف میشوند. انسان که به دنبال منافع است، دیگر قابلیتهای اخلاقی را ندارد و تمام چارچوبهای پویا و اخلاقمدار را میشکند. آنچه جورج گابر در ترانهی کانفورمیست بیان میکند، همین مسئله است. انسان عاری از اخلاق و به دنبال منافع، حتا مفاهیم برای انسان به دنبال منافع، عمق مفهومی خود را از دست میدهد و همهی ارزشها بر اساس منافع او در زمان حال تعریفپذیر میشود.
در طول ترانه، مفاهیمی را که جورج گابر ذکر میکند، هیچکدام به مایهی مجرد، عاری از ارزش نیست و تمام شان در ساحت اخلاقی و انسانی قابل درنگ است. چیزی که تمام ارزشها را در این ترانه مسخشده نشان میدهد، تغییر شکل و ماهیت آن مفهوم در هر ثانیه است. تغییرکردن در هر ثانیه است که انسان را در خلای اخلاقی میبرد و ارزشهای انسانی را میانخالی میکند.
اولین بند ترانهی جورج گابر از اینجا شروع میشود: «من یک انسان نو ام». انسان نو، افتخاری است که همهی انسانهای عصر ما آن را یدک میکشند. نوبودن، خلاقبودن و دیگرگونهبودن به مفهوم این است که ما ارزشهای سنتی و مفاهیم کلیشهای را پشت سر گذاشتیم و در موقعیتی رسیده ایم که خیلی از مسایل را درک و ارزشگذاری کنیم. برای انسانی نو، دیگر فاشیستبودن ننگ است، طرفدار حیوانات بودن افتخار است، پاسداری و نگهداری از محیط زیست، ارزش مهمی است چرا که ربط مستقیم با زندگی دارد؛ اما چرا جورگ گابر چنین انسانی را همنوا و عاری از اخلاق میپندارد؟
تصور کنید که یک انسان میتواند چه اندازه توانایی داشته باشد؟ زودتر میتواند چه چیزی باشد؟ ترقیخواه، طرفدار محیط زیست، طرفدار حقوق حیوانات، سوسیالیست، چه چیزی؟ در کنار آن هم برای هر پرسشی پاسخ سریع و سرراست داشته باشیم؟ آیا برای یک انسان نو مهم است که از تمام ارزشها سر در بیارد و با تفکرات توده و مد روز تغییر جهت دهد؛ یا نیاز است یک موضوع را دنبال کند و در آن به تبحر برسد؟
جورج گابر، در این ترانه، بیشتر از ارزشها پاسداری میکند و از مسخشدگی نجات شان میدهد؛ چرا که انسانی بیباور به ارزشها، پیوسته در هر جمعی به وفق مراد جمع، طرفدار همان ارزش میشود، اینجاست که ارزش ماهیت خود را از دست میدهد و منافع است که بر ارزش چیره میشود. در حقیقت با ترانهی کانفورمیست، او انسان را برای عدم پایداری اش مسخشده میداند.
حالا شما تصور کنید که در جمع ترقیخواهان چه اندازه ترقیخواه دشده اید و چقدر در جمع، طرفداران حقوق حیوانات، با اینکه گوشتخوار استید از حقوق حیوانات دفاع کرده اید. در کشوری که هیچ روزنامهخوان ندارد، روزنامهخوان شده اید و با این که سرانهی مطالعهی کشور مان نیم دقیقه است، کتابخوان بوده اید؟ حالا تصور را فراتر ببرید، اگر طالبان بیایند، شما حتا برای پذیرش طالبان خود را تغییر میدهید، شبیه سیاستمداران ما که تغییر کرده اند؟ اگر چنین است؛ شما در حوض اکثریت شنا میکنید و ارزشها را عاری از ماهیت کرده اید؛ آنچه جورج گابر میگوید نیز همین است؛ نسبت کانفورمیزم با شهروندان همان اندازه نسبت دارد که به سیاستمداران نسبت اش میدهند. تنها برد شهروندان در این نکته است که در موقعیت سیاستمداران قرار نگرفته اند؛ اگر نه هیچ ارزشی فراتر از منافع برای انسان جدید نیست که همواره در جناح درست قرار میگیرد.
«من یک انسان نو استم؛
آنقدر نو
که دیر زمانیست دیگر فاشیست نیستم
من خیلی حساس و نوعدوستم و شرقشناس
قدیمها طرفدار جنبش اعتراضی سال ۶۸ بودم
و اکنون چندیست که طرفدار محیط زیست شده ام
چند سال قبل با خوشحالی هرچه تمامتر
احساس کردم مثل خیلیها سوسیالیستم
من یک انسان نو استم! لطف که کنم
و بخواهم با زبان ادبی بگویم، باید بگویم که من یک ترقیخواهم
در همینحال طرفدار بازار آزاد و نژادپرستی
من خیلی خوبم! من طرفدار حیواناتم
و دیگر اگزیستانسیالیست نیستم
اخیرا کمی خلاف جریان حرکت میکنم و فدرالیست شده ا.
کانفورمیست
کسی است که معمولا در جناح صحیح قرار گرفته!
او پاسخهای روشن و خوبی در سرش دارد
او بر عقاید متمرکز است
و زیر بغلش، همیشه دو یا سه روزنامه دارد
وقتی به اندیشیدن نیاز دارد
اگر روشنتر بخواهم برای تان بگویم؛
درست مثل یک فرصتطلب فکر میکند
او خود را بی هیچ ضرورتی وفق میدهد
و در بهشت خودش زندگی میکند
کانفورمیست
یک انسان کاملا گرد و منعطف است و بدون مقاومت حرکت میکند
کانفورمیست
در دریای اکثریت لیز میخورد و نرمش میکند
یک حیوان کاملا رایج است
که با کلمات گفتوگوها زندگی میکند
شبها رویا میبیند
و رویایش از خوابهای رویابینان دیگر بیرون میآیند…
روز عید او زمانی است
که با همه جهان در آشتی باشد
و وقتی شنا میکند، همه راهش باز باشد
او کانفورمیست است! کانفورمیست!
من یک انسان نو استم
و با زنان رابطهی خارقالعادهای دارم؛ من فمینیستم!
همیشه در دسترس و خوشبین؛ اروپایی ام
و هرگز صدایم را بلند نمیکنم؛ صلحطلبم
مارکسیستلنینیست بودم
بعدش نمیدانم چرا خودم را ناگهان یک کمونیست خداپرست یافتم!
کانفورمیست
خوب نفهمیده که حتا بهتر از یک توپ به هوا میپرد!
یک بالن هوایی تکاملیافته است که از اطلاعات باد کرده
و گونهی نادری است
که در ارتفاع پست از زمین پرواز میکند
جهان را با انگشتی لمس میکند
و گمان میکند کارش تمام شده
زندگی میکند و این برایش بس است…
و باید بگویم او خیلی شبیه همهی ما است!
او کانفورمیست است! کانفورمیست!»