«زمانی که ١٩ ساله بود بهطورجدی کارش را در حوزه موسیقی راک آغاز کرد. در سال ۱۳۷۹ همزمان با ورود به دانشگاه (در رشتهی مهندسی عمران) مطالعات خود در دوران نوجوانی در حوزه شعر و ادبیات را به فلسفه و روانشناسی تعمیم و نیز فعالیت پیشین خود را در زمینهی موسیقی ادامه داد. نیاز چندانی به توضیح ندارد که او نیز مانند اغلب گروههای مشابه موفق به دریافت مجوز رسمی برای کارهایش نشده و به همین دلیل آثارش را بهطور رایگان در پایگاه اینترنتی منظم و نسبتاً کامل در معرض استفاده عمومی قرار داده است. او مانند بسیاری از گروههای مشابه نخست به موسیقی پاپ/ راک پرداخت و کمکم بهسوی موسیقی راک کشیده شد»(برشی از زندگینامه کوتاه، بهقلم هادی پاکزاد).
هادی پاکزاد یکی از خوانندگان و ترانهسرایان مردمی بود که توسط رسانهها در ایران و بخشهای رسمی حکومت نادیده گرفته شد. هادی پاکزاد موزیسین راک که بهمدت دو سال تحتفشار نیروهای امنیتی مشهد بود، سال ۹۵ خودکشی کرد و درگذشت؛ او با زدن رگ دستش خودکشی کرد.
من، دو سالی است که به آهنگهایش گوش میدهم و دوست داشتم کاش زنده بود. امروز که در مورد او مینویسم، شاید شناخت چندانی پیدا نکرده باشم که بتواند، مفهوم کلیتر و عمومی را در مورد او بیان کند اما؛ آنچه میخوانید برداشت مخاطبمحورانه و آمده از رابطههای شخصی با ترانههای او و موسیقیاش بوده است.
وقتی از او شنیدم؛ روشن بود که ترانه یا کلام، حرف اول را در آثارش میزند اما؛ رویکردهای موسیقایی او در کارش، فاصلهای از فضای کلامی ندارد. زمانی که از هادی پاکزاد، آهنگ «زاناکس» را شنیدم، متوجه شدم که با نگرش مولکولی در ترانه مواجهم.
شاید توصیف مولکولی، جالب نباشد ولی میتواند آنچه را مدنظر دارم، نشانتان بدهد؛ مولکول، از کوچکترین ذرات یک ماده شیمیایی خالص است که ویژگیهای آن ماده را دارد. نخست از همه، باید بگویم که منظور من بیشتر به کوچکی مولکول اشاره دارد و نه به ویژگیهای آن اما؛ ویژگیهای آنهم مدنظر خواهد بود زیرا عین رفتار را دارد؛ یعنی ریز رفتارهای یک ماده- تغییرات و تحرکات- بهنسبت کوچکی آن بهوجود آمده است.
در زاناکس، بیتی هست که اینچنین به رابطه دیدن و تحلیل آن چیز قابل دید، در مغز میبیند:
جزییات صورتت که ارسال میشن به حافظه
تحلیلگری بهنام «ذن» که از درک عشق عاجزه.
عملی که در بیت بالا، انجام شده، بیشتر شبیه عمل ماشین است؛ بهنحوی خوی یک ماشین را نشان میدهد. دلیلش هم ساده است؛ چون نویسندهی آن، بهجای کلینگریهای همهی ما آدمها، ریز-ملوکولی- نگاه میکند.
نگاه بهصورت یار، همیشه بزرگ و کلی بوده است تا حدی که در ادبیات کهن پارسی دری، همیشه به ماه تشبیه شده است. اینجا برعکس است؛ به جزییات صورت توجه شده و درنهایت به جزییات رسیدن آن بهحافظه پرداخته میشود. وقتیکه بهذهن، صفت تحلیلگر را میدهد، همهچیز خاصیت کمپیوتری پیدا میکند؛ بعد متوجه میشویم که تمام رفتار قبلی، نگاه بهجزییات صورت، ارسال شدنش به حافظه و… برای یک انسان اتفاق نیافتاده بلکه برای یک کمپیوتر پیش آمده است.
نمیگویم این ترانه، شخصیت راوی خودش را کمپیوتر میداند؛ منظورم این است که نگرشی که در آن وجود دارد از رفتارهای همیشهی انسانی، فاصله گرفته است. شرایطی که ما در آن زندگی میکنیم، طوری است که بیشتر وقتمان را با ماشینها میگذراند. بهنظر شما کسی که اطرافیانش، عدهای خودخواه یا آدمهای عصبی باشد، دو سال بعد، فرد مانده در چنین جمع، چه اخلاقی خواهد یافت؟
درست است؛ او نیز پرخاشگر و یا خودخواه خواهد شد و یا شبیه رفتارهای دوستانش چیزی را در خود پرورش میدهد.
ما نیز طوری رفتار میکنیم که ابزار مورداستفاده، پیرامونی و حاکم بر شرایطمان، اقتضا میکند؛ اگر هر صبح باعجله از رختخوابتان برمیخیزید، بهدلیل استفاده و موجودیت وسایلی است که سرعت را در زندگیمان ممکن ساخته است. حالا، در این ترانه، کمی پیشتر رفتهایم و حتا نوع توجهمان بهصورت کسی یا چیزی، شبیه به ماشینهای تحلیلگر و کمپیوتری شده است.
بیتأمل تو قفسه پی «قرصهای صورتی»
یک محصول شیمیایی-فراوردهی صنعتی
بلعیدن «صورتی»ها برای فتح راحتی
برای رخنه کردن به دیوارهای امنیتی
همانطور که گفتم، منظوری در این ترانه مبنا بر اینکه راوی آن، یک ماشین است، وجود ندارد. چیزی که در آن قابلتأمل است، خلق نگرش در رابطه به انسان در وضعیت متفاوت است.
همین دو بیت بالا؛ وقتیکه از دنبال قرص گشتن بدون تأمل حرف میزند و بعد، از صفت محصول شیمیایی-صنعتی استفاده میکند؛ موجودی را که همزمان با خصلت و نیازهای انسانی، رفتار ماشینی دارد، به نمایش گذاشته است.
نقش صنعت در تغذیه دارویی، به بهانهی راحتی آوردن، خیلی هوشمندانه ذکر شده است؛ صنعت برای رفاه بشر است یا لااقل چنین ادعایی دارد اما؛ زمانیکه محصولات آن قادر بهخلق خوی مشخصی در ما شده و توانسته است جهتدهندهی نوعی از زیستن ماشینی باشد، دیگر نهراحتی که برعکس، نیازمندی را خلق کرده است.
بهچنین نگرشی، صفت مولکولی میدهم؛ زیرا همزمانی که از جهان بیولوژیک صحبت میکند و ارتباطات عاطفی را نشان میدهد، اشارهای هم به مکانیک دارد؛ یعنی در ضمن بحث زیستی انسان، از روابط ماشینی و متأثر از صنعت نیز صحبت میکند و این کار را با نوع نگاه ریزبینانه انجام میدهد.
نگاهی که گویی با میکروسکوپ انجام شده باشد؛ اصلاً برای میکروسکوپی بودن نگرشش، خواستم آن را صفت مولکولی بدهم.
در ترانهها و آهنگهای هادی پاکزاد میتوان، بهطور عموم، حضور همیشگی میکروسکوپ را دید و فهمید که نگاه ما به اطرافمان، یک نگاه مسلح به وسایل جانبی است.
ما از طریق وسایلی مثل صفحه نمایش کمپیوتر، مبایل، تلویزیون و… بیشتر بههم نگاه میکنیم. با استفاده از ماشینآلات دیگر کارهای زیاد دیگر را انجام میدهیم که اکثراً بر روابط اجتماعیمان تأثیر دارد اما؛ درنهایت، خویی که از ماشینها میگیریم، پنهان و نادیده میماند.
ترانههای پاکزاد، به این خوی و طرز فکرها، توجه دارد؛ اشارهگر زندگی در میان ماشینها و همینطور زندگیای است که با همنشینی از ماشین بهوجود آمده است.
شیوهی خودکشی او با بریدن رگ دست نیز نزدیک بههمین ماجرا است؛ کسی که رگش را میزند، سیم ارتباطیای را قطع میکند که کل سیستم ماشینی بهنام بدن را از کار میاندازد. هادی پاکزاد با تخریب بدن خود، زندگی را به پایان رساند اما؛ سیستم کنترلگری که او را محدود نگهداشته بود، میخواست با ادارهی او همهی زندگیاش را از خود کند.
اگر با نگاه پاکزاد به جهان و کشورش نگاه کنیم؛ حاکمیت ایران چیزی نیست جز سیستمعاملی که ماشینهای جانبی یک جامعه را کنترل میکند. تعقیبشان میکند، برایشان برنامه تعریف میکند و میخواهد بهسمتی هدایتشان کند که ممکن است هیچیک میلی به آن نداشته باشد.
هادی، در زندگینامهای که از او خواسته شده بود، چنین نوشته است؛ «شاید ویژگی بارز پاکزاد بهقدرت ترانهسرایی او برمیگردد. اشعاری که اغلب تصویری است و ایماژهای بسیار جذاب و تازهای دارد و گاه بسیار عمیق و تفکربرانگیز است. بهنظر میرسد او بسیار متأثر از ترانهسرایی گروههای راک روانگردان است. ترانههایی که سعی دارند عمق وجود خواننده/شاعر را نشان دهند و این اتفاقاً در شعر ایرانی نیز سابقه فراوان دارد. نمونه بسیار بارز آن را در اشعار حافظ میتوان دید.
اشعار هادی پاکزاد به ما میگوید که او یکی از شاعران ترانهسرای موسیقی نوین ایران است. ترانههای او آینههایی شکسته با گوشههایی تیز و برنده، بر زمین سنگی خانه تنهایی او هستند. شعر/آهنگهای او درواقع متافورهای چندبعدی در وصف جهان پستمدرن و «انسان درگیر فلسفهی بودن» است.»